eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
مطلع الفجر حسين الله كرم همه چيز در حال هماهنگي بود. چند روز قبل از شــروع كار از فرماندهي سپاه اعلام شد: عراق پاتك وسيعي را براي باز پس گيري بستان آماده كرده، شما بايد خيلي سريع عمليات را آغاز كنيد تا توجه عراق از جبهه بستان خارج شود. براي همين، روز بعد يعني بيســتم آذر 1360 براي شــروع عمليات انتخاب شد. شــور وحال عجيبي داشتيم. فردا اولين عمليات گسترده در غرب كشور و بر روي ارتفاعات شــروع مي شــد. هيچ چيز قابل پيش بينــي نبود. آخرين خداحافظي بچه ها در آن شب ديدني بود. بالاخره روز موعود فرا رســيد. .با هجوم وسيع بچه ها از محورهاي مختلف، بســياري از مناطق مهم و اســتراتژيك نظير تنگه حاجيــان وگورك، منطقبرآفتاب، ارتفاعات سرتتان، چرميان، ديزه كش، فريدون هوشيار و قسمت هائي از ارتفاعات شياكوه و همه روستاهاي دشت گيان آزاد شد. 💙💙💙💙 در جبهه مياني با تصرف چندين تپه و رودخانه، نيروها به سمت تپه هاي انار حركت كردند. دشمن ديوانه وار آتش مي ريخت. بعضي از گردان ها با عبور از تپه ها، به ارتفاعات شياكوه رسيدند. حتي بالاي ارتفاعات رفته بودند. دشــمن مي دانست كه از دســت دادن شياكوه يعني از دست دادن شهر خانقين عراق، براي همين نيروي زيادي را به سمت ارتفاعات و به منطقه درگيري وارد كرد. @parastohae_ashegh313
قای شاه حسینی یه همافر انقلابی بوده که با بقیۀ بچه های سپاه، یه بهشت کوچولو توی ساختمون پیشاهنگی درست کردن و اسمش شده ســپاه.» حســین هــر روز یــک مطلــب تــازه از ســپاه می گفت که مــن به حال او و بقیه حسرت می خوردم. پیشنهاد دادم که عضو بخش خواهران سپاه شوم. او هم استقبال کرد. با اینکه می دانست باردارم، فقط تأکید کرد که آموزش های نظامی ســنگین انجام ندهم. ســپاه تازه تأســیس همدان ۳۷ عضو در قســمت برادران داشــت و ۲۵ نفر در قســمت خواهران که همه به جز من مجرد بودند. آموزش فشــردۀ نظامی، در زمســتان ســرد و یخبندان کوهپایۀ الوند و جایی که بــه درۀ گــرگ معــروف بــود، شــروع شــد. درۀ گــرگ به یک تبعید گاه در ســیبری بیشتر شبیه بود تا یک اردوگاه آموزشی. تا چشم کار می کرد برف بود و برف. و می توانستیم تصور کنیم گرگ هایی را که تا پشت سیم خاردارهای دورِ اردوگاه می آمدنــد. خواهــران از همــان بــدو ورود، می خندیدند و می گفتند: «بیخود که به اینجا نمی گن درۀ گرگ، اینجا فقط گرگ دووم میاره، خدا به دادمون برسه.» دختــرِ خانــم دبــاغ، یکــی از اعضــای این گروه بود. همۀ خواهران می دانســتند که متأهلم. اما او هم که از بقیه به من نزدیک تر بود، نمی دانست که باردارم. حتم داشــتم که حســین هم هیچ سفارشــی به مربیان ســخت گیر آموزشی نکرده اســت. هر چهار مربی از دوســتان نزدیک او بودند؛ علی شادمانی،جمشــید ایمانی، محمد بهنامجو و اسدالله طهماسبی. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313