eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
معجزه اذان حسين الله كرم مثل بازجوها پرسيدم: اسمت چيه، درجه و مسئوليت خودت را هم بگو! خودش را معرفي كرد و گفت: درجه ام سرگرد و فرمانده نيروهايي هستم كه روي تپه و اطراف آن مستقر بودند. ما از لشكر احتياط بصره هستيم كه به اين منطقه اعزام شديم. پرسيدم: چقدر نيرو روي تپه هستند. گفت: الان هيچي!! چشمانم گرد شد. باتعجب گفتم: هيچي!؟جواب داد: ما آمديم و خودمان را اســير كرديم. بقيه نيروها را هم فرستادم عقب، الان تپه خاليه! دوباره با تعجب نگاهش كردم و گفتم: چرا !؟ گفت: چون نمي خواستند تسليم شوند. 🥀🥀🥀🥀 تعجب من بيشتر شد و گفتم: يعني چي؟! فرمانده عراقي به جاي اينكه جواب من را بدهد پرسيد: اين المؤذن؟! اين جمله احتياج به ترجمه نداشت. با تعجب گفتم: مؤذن!؟ اشك در چشمانش حلقه زد. با گلويي بغض گرفته شروع به صحبت كرد و مترجم سريع ترجمه مي كرد: به ما گفته بودند شــما مجوس و آتش پرستيد. به ما گفته بودند براي اسام به ايران حمله مي کنيم و با ايراني ها مي جنگيم. باور كنيد همه ما شيعه هستيم. @parastohae_ashegh313
من و شاه حســینی ســر ستون و بچه ها پشت سر ما می اومدن که شاه حسینی تیر به سرش خورد و افتاد. فکــر کــردم درجــا شــهید شــده امــا باوجــود تیری که پیشــانی و ســرش رو شــکافته بــود، هنــوز جــان داشــت. آوردمــش یــه جایی که امن تر بود. گذاشــتمش رو زمین. یه دفعه لب هاش جنبید و آیة الکرســی رو خوند و بعد دســت برد جیب بغلش، قــرآن جیبــی رو بــه زحمــت درآورد و گذاشــت رو ســینه ش و بــا حس و حال یه آدم هوشــیار، اســم چهارده معصوم رو آورد. دســتش به علامت ادب و احترام رو ســینه بود. انگار حضور یکایک چهارده معصوم رو احساس می کرد. من مات و متحیر نگاهــش می کــردم. لحظــۀ آخــر دســتش رو آورد بــالا، مشــتش رو گره کــرد، الله اکبر گفت و خاموش شــد. قرآن رو از ســینه ش برداشــتم و باز کردم، وصیت نامه ش رو توی صفحۀ اول قرآن نوشته بود.» پرسیدم: «زن و بچه داره؟» گفت: «آره سه تا پسر.» کار حســین تــا چنــد روز، سر کشــی بــه خانواده هــای اولیــن شــهدای ســپاه مثــل شاه حسینی، رضوی، پور محمود، جعفری و... بود، تا مأموریت جدیدی برای ســپاه پیــش آمــد. ایــن مأموریــت، مقابله بــا کودتاچیان در ســه راهی همدان به پایگاه شهید نوژه بود. کودتاچیان که تعدادیشان خلبان بودند، با یک اتوبوس و چند خودروی سواری از تهران حرکت کرده بودند که خودشان را به پایگاه برسانند و با پرواز جنگنده های فانتوم از پایگاه، نقاط مهم و حساس ازجمله محل استقرار حضرت امام در حسینیۀ جماران را بمباران کنند. این توطئه با درگیری بچه های ســپاه همدان در نطفه خفه شــد. این اندازه از خبر کودتا و نافرجامی آن را از تلویزیون شنیدم. تا حسین آمد و در حالی که شکست کودتا را فقط از ناحیۀ لطف خدا می دانست، تعریف کرد که: «توی ســاختمون ســپاه بودیم که دو نفر با عینک دودی و کیف سامســونت وارد ســپاه شدن و اصرار کردن که پیام خیلی مهمی از سوی اطلاعات ستاد مرکزی سپاه دارن و حتماً باید شخص فرمانده سپاه همدان رو ببینن. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313