#قسمت189
چفيه
عباس هاديبچه هاي رزمنــده هر وقت وضو مي گيرند چفيه برايشــان حوله اســت، هر وقت نماز مي خوانند ســجاده اســت.
هر وقت زخمي شــوند، با چفيه زخم خودشان را مي بندند و... پيرمرد صاحب فروشگاه پريد تو حرفش وگفت: چشم آقا ابرام، اون رو هم تهيه مي كنيم. فردا قبل از ظهر جلوي درب خانه بودم. همان پيرمرد با يك وانت پر از بار آمد.
سريع رفتم داخل خانه و ابراهيم را صدا كردم.
پيرمرد يك دســتگاه دوربين و مقداري وسايل ديگر به ابراهيم تحويل داد وگفت: ابرام جان، اين هم يك وانت پر از چفيه.
بعدهــا ابراهيم تعريف مي كرد كــه از آن چفيه ها براي عمليات فتح المبين استفاده كرديم. كم كم استفاده از چفيه عامل مشخصه رزمندگان اسلام شد.
@parastohae_ashegh313
#قسمت189
اوضاع داخلی کشور، نابسامان و مسئولین ناهماهنگ بودند. دشمن خارجی از مرزها می آمد و شهرها را یکی پس از دیگری می گرفت و رئیس جمهور به جای هماهنــگ کــردنِ ارتــش و ســپاه بــرای مقابله با دشــمن خارجی، ســاز مخالف می زد و بر طبل اختلاف می کوبید. حسین از این آقای رئیس جمهور، بیزار بود. وقت عصبانیت نرمی گوشــش ســرخ می شــد و می گفت: «قراره که رئیس جمهور بــرای دومیــن بــار بــه همــدان و ســپاه بیــاد، بار اول که برخوردش با بچه های ســپاه همدان خیلی تحقیر آمیز بود اما بعید می دونم که محمود شهبازی بزاره بنی صدر بیاد داخل سپاه. این مردک مایۀ ننگ ما همدانی هاس.» آن روز، مردم شهرچند پشته توی خیابان ها برای دیدن بنی صدر صف کشیده بودنــد و چــون قــرار بــود اوّل در محــل منزل پدری اش برای مردم صحبت کند، ما به آنجا رفتیم. وهب را پیش خواهرم، ایران گذاشــتم. حســین یک کُلت کمری بهم داد که جزو تیم امنیتی بخش خواهران در طبقۀ بالای ساختمان باشم. هر آینه ممکن بود در یک حیلۀ خودساخته، دستی روی ماشه ای برود. بنی صدر را بکشد و از او بُت بسازد. بُتی که قرار بود تمام قد، مقابل امام، عَلَم شود. ســخنرانی بنی صــدر در خیابــان تختــی _ منــزل پــدری اش _بی حادثــه بخیــر گذشت.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313