eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
سلاح كمري امير منجر آقاي مداح زيادي تعريف كردند، ما كاره اي نبوديم. هر چه بود لطف خدا بود.آقاي مداح گفت: چيزي كه ايشان و دوستانشان به ما ياد دادند اين بود كه ديگر مهمات و تعداد نفرات كارساز نيست. آنچه كه در جنگ ها حرف اول را مي زند روحيه نيروهاست. اين ها با يك تكبير، چنان ترســي در دل دشــمن مي انداختند كه از صد تا توپ و تانك بيشتر اثر داشت. بعد ادامه داد: اين ها دوستي داشتند كه از لحاظ جثه كوچك، ولي از لحاظ قدرت وشهامت از آنچه فكر مي كنيد بزرگتر بود. 🌸🌸🌸🌸🌸 اسم او اصغر وصالي بود كه در روزهاي اول جنگ با نيروه ايش جلوي نفوذ دشمن را گرفت و به شهادت رسيد. من از اين بچه هاي بسيجي و با اخاص اين آيه قرآن را فهميدم كه مي فرمايد: »اگر شما بيست نفر صابر و استوار باشيد بر دويست نفر غلبه مي كنيد.« ساعتي بعد از جلسه خارج شديم. از اعضاي جلسه معذرت خواهي كرديم و به سمت تهران حركت كرديم. بين راه به اتفاقات آن روز فكر مي كردم. 🌸🌸🌸🌸🌸 ابراهيم اســلحه كمــري پرماجرا را تحويل ســپاه داد و به همــراه بچه هاي اندرزگو راهي جنوب شدند و به خوزستان آمدند. دوران تقريباً چهارده ماهه گيان غرب با همه خاطرات تلخ و شــيرين تمام شد. دورانــي كه حماســه هاي بزرگي را با خود به همراه داشــت. در اين مدت سه تيپ مكانيزه ارتش عراق زمين گير حمات يك گروه كوچك چريكي بودند! @parastohae_ashegh313
ســر بیشــتر کوچه ها، حجلۀ شــهید گذاشــته بودند. شهدای عملیات جدیدی به نام رمضان. حالا فهمیدم که چرا حســین نمی توانســت بیاید. کم کم جای خالی حسین را برای ما حاج آقا سماوات و همسرش پر کردند. حاج آقا هر روز دم غــروب برایمــان نــان ســنگک مــی آورد. ماه رمضان بود، وهــب زولبیا، با میه می خواست. تهیه می کرد و به خانه می داد. پیغام های حسین را هم می رساند کــه دارد نیروی هــای تیــپ محمــد رســول الله را بــرای مقابله با اســرائیلی ها که به جنوب لبنان حمله کرده اند، از مهرآباد به سوریه می فرستد. پرسیدم: «حسین هم می ره؟!» جواب داد: «اگر بخواد بره حتماً سری به شما می زنه.» روز آخر ماه رمضان بود، روز جمعه و روز قدس. سر ظهر داشتم مهدی را شیر می دادم که انگار زلزله شــد. ســاختمان لرزید و صدای انفجاری مهیب شــهر را لرزاند. رفتم ســر پشــت بام و تودۀ عظیم و ســیاهی که مثل قارچ از وســط شــهر بــه آســمان می رفــت را دیــدم. محــل نمــاز جمعه در اســتادیوم ورزشــی بمباران شده بود. آن روز بیش از 021 زن و بچه که روی سجادۀ نماز نشسته بودند، قطعه قطعه شدند. بمب وسطشان خورده بود. خواهران حسین، منصور و اکرم شاهد این صحنه بودند و قطعه های گوشــت را از گوشــه وکنار جمع کرده بودند. و عصر همان روز با حالت رنگ پریده آمدند. خسته بودند. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313