eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
ماجــرا را بــا حســین در میــان گذاشــتم گفــت: «آقــای دریایــی رو سال هاســت می شناسم. خانوادۀ خیلی خوبی ان.» دورۀ آموزشی مهدی که تمام شد، قرار و مدارها بسته شد. پیشنهاد کردند که خطبۀ عقد را حضرت آقا بخواند. حسین پیگیری کرد. گفته بودند که «قراره آقا سفری به همدان داشته باشن، اونجا می شه خطبۀ عقد رو بخونن.» سفر حضرت آقا انجام شد. حسین برای استقبال قاطی مردم با لباس شخصی رفــت و از ســر شــب لبــاس ســپاه پوشــید و مثــل یــک ســرباز تا آخریــن روز کنار آقــا بــود. دفتــر گفتــه بودنــد کــه عروس خانــم و آقادامــاد بیایند امّــا همان زمانی را که مشــخص کرده بودند، عروس خانم آزمون سراســری داشــت و نتوانســت بــه همــدان بیایــد. دوبــاره مــن و مهدی به حســین اصرار کردیم کــه برای تهران هماهنگ کن. گفت: «این اصرار ما نوعی خودخواهیه. مگه ما کی هســتیم که با بقیۀ مردم فرق داشــته باشــیم. یه ملّته و یه رهبر با یه دنیا درددل، وقت آقا باید به امور مهم تر صرف بشه.» همــه پذیرفتیــم و خطبــۀ عقــد را یکــی از ســادات در تهــران خوانــد. هنــوز از کش وقوس های ازدواج مهدی بیرون نیامده، برای دخترم، زهرا خواستگار آمد. اسم خواستگار امین آقا بود یک خانوادۀ آرام و مؤمن و بی سروصدا که با هم در یک آپارتمان توی شهرک فجر زندگی می کردیم. مادر امین آقا زهرا را به پسرش پیشنهاد داده بود. یکی دو جلسه با هم صحبت کردیم و موافقت اولیّه شد ولی گفتم: «اگه می شه آقا پسرتون با حاج آقای ما یه دیدار و گفت وگو داشته باشن.» امین آقــا کــه بعــداً دامــاد ما شــد، تعریف می کرد که وقتی مــادرم گفت: «باید با آقای همدانی، جداگانه صحبت کنی، اولش ترسیدم. بعد نماز خوندم و آروم شدم با خواندن حدیث کساء آروم تر شدم. رفتم مقابل حاج آقا نشستم 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313