#قسمت334
بابا با ترش رویی به بسیجی گفت: «مگه نگفتم ولش کن؟» بســیجی گفت:« همین بود که با ســنگ زد توی ســر شــما.» بابا گفت: «نه این نبود، بذار بره.» طرف خجالت زده سرش رو پایین انداخت. وقتی داشت می رفت رو کرد به بابا و گفت: «می دونســتی که کار من بود، اما آزادم کردی! هیچ وقت این کارت رو فراموش نمی کنم، حاج آقا.» وقتــی رفــت بابــا رو کــرد بــه جمــع متعجــب ما و گفــت: «جوونه! خــدا جوونا رو دوست داره.» غبار فتنه خوابید و حسین پس از چند شبانه روز بی خوابی، باقیافه ای خسته بــه خانــه آمــد. یــک آلبوم بزرگ عکس زیــر بغلش بود. عکس های جوان های آش ولاش با ســر و صورت های خونین، چشــمان از حدقه درآمده و بدن های چاقو خورده، چند تا رو که دیدم. حالم خراب شــد. گفت: «این بســیجی ها، دستشون تفنگ نبود. قمه و چاقو هم نبود. جرمشون دفاع از نظام و رهبری بوده که اینجوری شدن.» گفتم: «حالا این عکسارو برا چی آوردی خونه؟» گفت: «می خوام به هر کس که گفت جمهوری اسلامی جواب اعتراض مردم رو با گلوله داد، نشون بدم که برخورد ما با این ماجرا، در اوج رعایت و رأفت بود که بچه هامــون اینجــوری شــدن.» و یــک خاطــره گفت: «توی اتاق کنترل بحران، از طریق دوربین های سر چار راه، تصویر یکی از این جون های بسیجی رو دیدم که چند نفر با چاقو و قمه دوره اش کردن و یه عکس از حضرت آقا دادن دستش و گفتن، پاره اش کن. بســیجی، عکس رو به ســینه چســبوند. اول زدنش و بعد یکی با قمه گذاشت وسط کمرش و قطع نخاع شد.» هرچ ها زم اجرایف تنه،ف اصله گرفتیم.ب هن قشه وشمندانۀب ا ص برو خ ویشتن داری حســین واقف تر شــدیم. رســانه های بیگانه طرح پنهان براندازیشــان، آشــکار شــده بــود. حســین را عامــل ســرکوب مــردم تهــران معرفــی می کردنــد. مســئولین عالی رتبــه کشــوری و نظامــی به ویــژه فرمانــده کل ســپاه در مصاحبه هایشــان اذعــان می کردنــد کــه اگــر کســی جــز حســین، بــالای ســر ایــن کار بــود، نظــام هزینه های جانی سنگینی از دو طرف می پرداخت. حسین مرز مردم معترض را بــا کســانی که در زمیــن دشــمن، نقش آفرینــی می کردنــد، جــدا می کرد و هجوم تبلیغاتی رسانه های غربی و صهیونیستی را نشانۀ درستی راه خود می دانست.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313