#قسمت350
وارد سالن ترانزیت شدیم و باز چهرۀ نجیب ابوحاتم، آن جوان پرانرژی و همراه همیشگی حسین را دیدم که منتظرمان بود. زائرین و مسافرین که کم نبودند، در کمــال آرامــش، ســوار اتوبوس هــا و ســواری ها شــدند و بــدون اینکــه خطری تهدیدشان کند، به طرف دمشق حرکت کردند. از ســروصدای تیر وتیربار وشــلیک تانک وتوپ _ برخلاف دفعۀ قبل _ خبری نبــود. جــادۀ فــرودگاه از تیــررس تکفیری هــا در امــان بــود و ما خوشــحال از این وضعیت، به اطراف جاده و خانه هایی که چراغ هایشان در دوردست ها روشن بــود، نــگاه می کردیــم تــا به دمشــق رســیدیم و بــه خانه ای کــه ابوحاتم از پیش برایمان تهیه کرده بود رسیدیم. تیرهای شکسته و افتادۀ برق، سرپا شده بودند و شــهر از یــک وضعیــت جنگــی بــه یک محیط آرام بــرای زندگی تغییر چهره داده بــود. هنــوز داخــل خانه مســتقر نشــده بودیم که حســین بــا ابوحاتم رفتند دنبال کارشان. با کمک امین و سارا و زهرا وسایل را چیدیم. زهرا و سارا یاد گذشته کردند که «ســه ســال پیش وقتی اومدیم. توی خونه زندانی بودیم امّا حالا شــب هم می شــه رفت بیرون.» آن شــب، راحت و بی دغدغۀ تیر و انفجار، خوابیدیم و بعد از نماز ابوحاتم طبق قرار، آمد ســراغمان و به زینبیه رفتیم. زهرا و ســارا دیگر ســر ســمت چپ نشستن دعوا نمی کردند، هر دو طرف جاده منتهی به زینبیه اَمن بود. نزدیک حــرم تابلــوی بزرگــی کــه نشــانگر حریم حرم بود، چشــم نوازی می کرد. ابوحاتم و امیــن هــم گــرم تعریــف بودنــد و می شــنیدم که ابوحاتم می گفت: «بســیاری از مردم آواره، به خانه هایشان برگشته اند. جنگ به اطراف شهر حلب و جاده ها و شهرک های منتهی به مرز ترکیه رفته است.» ابوحاتم این تغییر شرایط وپیروزی جبهــۀ مقاومــت را بیشــتر مرهــون تــلاش و برنامه ریزی وهدایــت به قول خودش «ابووهب» می دانست. وارد محوطــۀ بیرونــی حــرم شــدیم. دیــوار محقّــر و سوراخ ســوراخ بیرونــی حرم، بازسازی شده بود و نزدیک صحن، مسیر زن ها و مرد ها جدا می شد و مأموران تفتیش که قبلاً بدون روسری و با موی باز، بازدید بدنی می کردند حالا روسری و چادر پوشــیده بودند همان ها که حســین به شــوخی اسمشــان را گذاشته بود؛ واحد بسیج خواهران حرم.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313