#قسمت64
بــا ته مایــه ای از شــکایت جوابــش دادم کــه: «خــب شــما که اینــو می دونید چرا توی ســوریه، یه حزب الله دیگه درســت نمی کنین؟ نکنه جوونایی مث جوونای حزب الله ندارین؟» ابوحاتــم انــگار کــه بهــش برخورده باشــد بلافاصله گفت: «چــرا داریم، ولی تا امروز یکی مثل سردار متوسلیان نداشتیم که همه جوره آموزشمون بده که شکر خدا با اومدن ابووهب این مشکلمون هم داره حل می شه! ان شاالله ابو وهب، حزب الله دوم رو توی سوریه تشکیل می ده. البته کار خیلی مشکلیه، ابووهب چند ماه پیش که اومدن ســوریه، از آقای بشــار اســد خواســتن تا جلســه ای با ســران ارتش داشــته باشــن. من به عنوان راننده، ایشــون رو به محل ســتاد ارتش بــردم. وقتــی وارد اونجــا شــدیم، صحنــه ای دیدیم که حتــی من هم به عنوان یه ســوری بــاورم نمی شــد. ژنرال هــای ارتــش با زیرپوش و خیلــی بی خیال، اونجا نشسته بودن. یکی روی صندلیش ولو شده بود و پاهاش رو انداخته بود روی میز، اون یکی قلیون می کشید، بیشترشون سیگار می کشیدن.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313