#قسمت70
گاهی شــب ها، ســر بالکن می رفتیم و از برق انفجارها و ردّ ســرخ تیرها، به مکان درگیری نیروهای دولتی با مســلحین نگاه می کردیم. امین خیلی زود با جغرافیای دمشــق آشــنا شده بود و برایمان تعریف می کرد که مسلحین چه مناطقی را تصرف کردند وچه خیابان هایی امن و چه خیابان هایی ناامن هستند. می گفت: «حاج قاسم،1 چند نفر محافظ و چند خودروی اسکورت رو برای محافظت از جان حاج آقا در اختیــار او قــرار داده ولــی حاج آقــا همــه رو پیچونــده و کار خــودش رو مثــل گذشته فقط با ابوحاتم، انجام می ده.» فــردا وقتــی حســین بــه خانــه آمد زهــرا در خلال صحبت هایمان با او، پرســید: «بابا ماجرای این محافظ هایی که می گن حاج قاسم برای شما گذاشته چیه؟!» حســین فهمید که قضیه را امین لو داده اســت. خندید و گفت: «با وجود اون اســکورت ها خیلــی تابلــو شــده بــودم درســت مثــل یه هدف متحــرک که هر وقت مســلّحین اراده می کــردن، می تونســتن ایــن هــدف رو بزنــن و مــن نمی خوام به این آسونی شکار اونا بشم.» آن شب حسین سر سفره بیشتر و آزادانه تر از گذشته در مورد روش های جنگ تکفیری هــا یــا بــه قــول خــودش مســلحین صحبــت کرد و این خاطــره را گفت: «تازه اومده بودم ســوریه.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313