eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
3.9هزار ویدیو
41 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @khomool3
مشاهده در ایتا
دانلود
معلم نمونه ✨ عباس هادی با ابراهيم صحبت کردم. حرف هاي مدير مدرسه را به او گفتم. اما فايده اي نداشت. وقتش را جاي ديگري پر کرده بود. ابراهيم در دبيرستان ابوريحان، نه تنها معلم ورزش، بلکه معلمي براي اخلاق و رفتار بچه ها بود. دانش آموزان هم که از پهلواني ها و قهرماني هاي معلم خودشان شنيده بودند شيفته او بودند. درآن زمان كه اكثر بچه هاي انقلابي به ظاهرشان اهميت نمي دادند ابراهيم با ظاهري آراسته وكت وشلوار به مدرسه مي آمد. چهره زيبا و نوراني، کلامي گيرا و رفتاري صحيح، از او معلمي کامل ساخته بود.در کلاســداري بســيار قوي بود، به موقع مي خنديد. به موقع جَذَبه داشت. . 🌸🌸🌸🌸 زنگ هاي تفريح را به حياط مدرسه مي آمد. اکثر بچه ها در كنارآقاي هادي جمع مي شدند. اولين نفر به مدرسه مي آمد و آخرين نفر خارج مي شد و هميشه در اطرافش پر از دانش آموز بود. در آن زمان که جريانات سياســي فعال شده بودند، ابراهيم بهترين محل را براي خدمت به انقلاب انتخاب کرد. فرامــوش نمي كنم، تعــدادي از بچه ها تحت تاثير گروه هاي سياســي قرار گرفته بودند. يك شب آن ها را به مسجد دعوت كرد. 🌷🌷🌷 @parastohae_ashegh313
حســین از زبان اســرا تعریف می کرد و من اشــک شــوق می ریختم. دیگر ادامه نــداد و گفــت: «خانــم بقیــۀ اشــکاتو بــذار برای وقتی که مــی ری زیارت حضرت رقیه» سارا با مهربانی خیسی صورتم را پاک کرد و حسین برای بدرقۀ اسرا رفت. سر ظهر با ابوحاتم و امین، راهی مرقد حضرت رقیه شدیم. مسیر امن تر از دفعۀ قبل به نظر می رسید. تکفیری ها را از اطراف حرم عقب زده بودند. بقیۀ مسیر تــا حــرم را پیــاده رفتیــم و دلمــان آتــش گرفت، خانه های منتهــی به حرم خالی بود. تک تیراندازها نبودند. امّا همه چیز را زیر و رو کرده بودند. بوی تعفّن جنازه ها، مشام را می آزرد. لاشۀ گاو و گوسفندها، گوشه وکنار باد کرده بودند وپ شه ها و زنبورها دور وب رشان وز وز می کردند. دربخ انه ها همه باز بودند. زن هاف رصتن کردهب ودند،ح تّیل باس هایشانر اا زر ویب ندر خت،ب ردارند.چ ند ماشین توی پارکینگ زیر آوار سنگ و آهن مچاله شده بودند و موج انفجار، عروسکی موطلایی را پرتاب کرده بود روی سقف به زمین چسبیدۀ یک ماشین. به حرم رسیدیم. داخل حرم به قدری سرد بود که دندان هایمان به هم می خورد. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313