Reza Narimani - Boland Shod Alamdar (128).mp3
7.34M
بلند شو علمدار ...
علم رو بلند کن ...
.
.
.
#زیرعلمتامنترینجایجهاناست🖤
@parastohae_ashegh313
بسم الله الرحمن الرحیم
#هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه۹۲
شرکت در ختم قرآن برای فرج
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
بسم الله الرحمن الرحیم
#هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه۹۲
شرکت در ختم قرآن برای فرج
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#زیارتنامهشهدا🌹
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَولِـــــیاءَاللهِ و اَحِبّائَـــــہُ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یَا اَصـــــفِیَآءَاللهِ وَ اَوِدّآئَـــــہُ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ دیـــــنِ اللهِ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ رَسُـــــولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَمیرِالمُـــــؤمنینَ، اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ فـــــاطِمةَ سَیَّدةَ نِســـــآءِالعالَمینَ،
اَلسَّـــــلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنـــــصارَ اَبے مَحَمَّدٍ الحَـــــسَنِ بنِ عَلِیًَ الوَلِیَّ النّـــــاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیڪُـــــم یا اَنصارَ اَبے عَبدِاللهِ،
بِـــــاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِـــــبتُم، وَ طابَتِـــــ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِـــــنتُم، وَ فُـــــزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنے ڪُنتُــــــ مَعَڪُـــــم فَاَفُـــــوزَ مَعَڪُـــــم
#شهیدمصطفیصدرزاده
🌷ارواح طیبه شهدا صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
6.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تاسوعا به یاد #حاج_قاسم علمدار انقلاب
بلند شو علمداااااار
علم رو بلند ڪن😭😭
تاسوعا که میشود، برای حضرتآقا کمی آرامتر روضهی عباس علیه سلام بخوانید...😭 #السلامعلیکیااباالفضلالعباس #علمدار #جانفدا #اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#قسمت262
وهــب و مهــدی وقتــی می آمدنــد، از جای زخم ها و بخیه های بابا که روی کمر و پایش بود، برایم تعریف می کردند. یــک روز دایــی ام عباس آقــا، برای احوال پرســی آمــد. زهرا کوچک بود، هر روز بایــد لباس هایــش را می شســتم. وقتــی دیــد کــه آب گرم نــدارم. بهش برخورد و رفت یک آبگرمکن خرید و با پسر صاحب خانه کشان کشان تا طبقۀ اول بالا آوردند. پسر صاحب خانه گفت: «نمی شه، جواب نمی ده.» و عبــاس آبگرمکــن را برگردانــد و گفــت: «مــی رم یــه خونــه پیــدا کنم که آب گرم داشته باشه.» گفتم: «با همین می سازم. حسین آقا، توان مالیش بیشتر از این نیست.» ظهر که حسین آمد. ماجرا را گفتم. گفت: «تیکه های بزرگ لباس و شستنی رو بده، هر هفته ببرم لباسشــویی بیرون، بقیه رو هم با هم می شــوریم.» می خواســت کمــک کنــد امّــا نمی گذاشــتم. مثــل یک دانشــجوی ســخت درگیــرِ خواندن و مطالعــه بــود. وقــت خالــی اش را هــم بــا بچه ها پر می کرد. وهب و مهدی را توی مسجد سیدالشهدا برای نماز جماعت می برد. و با آن ها در جلسات هفتگی قرائت قرآن شــرکت می کرد. می گفت: «توی جلســۀ قرآن از پیرمردهای 07 ســاله تــا بچه هــای مدرســۀ ابتدایــی، کنــار هــم می نشــینن و قرآن می خونــن.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313