eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 بارها از حسن شنیده بودم ڪه میگفت: بالاترین پاداش براے من، رهبـ❣ــره. یه بار امام خامنه اے حفظه الله براے بازدید از پروژه اے اومده بودند. مسئولیت پروژه👨‍🔬 به عهده حسن بود آقا با اشاره به حسن فرمودند: تهرانی مقدم به هر قول و وعده اے که به ما داده، وفا کرده👌 و ندیده ام وعده اے بدهد و به آن عمل نکند... بعد هم آقا پیشانی حسن رو بوسیدند. 🚀 🥀 @parastohae_ashegh313
. هیچ کجای تاریخ ، جز در یک برهه جوانانی مثل جوانان ما سراغ ندارد . @parastohae_ashegh313
✨👌 لباس👕 نو تنش نمی کرد همیشه میشد لااقل یک وصله روی لباسهایش پیدا کرد؛ اما همیشه تمیز و اتوکرده بود👏 پوتین هایش هم همیشه از تمیزی برق می زد✨ یک پارچه سفید هم داشت که می انداخت گردنش. یک بار پرسیدم: این واسه چیه؟ 🤔 گفت: «نمی خوام یقه لباسم چرک بشه!» ✍یادگاران/ ص40 @parastohae_ashegh313
آرامش آسمـــان شب سهم قلبتــان باشد❣ و نور ستاره ها✨ روشنی بی خاموش تمام لحظـہ هایتان 🍃✨ @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبــح میشود و خورشید🌝 نگاه تو آسمان را روشن میڪند✨ لبخنــد میزنی😊 بهار میشود🍃 صدایم میڪنے👉 نسیم میورزد🌬 هرروز هفته تـــــویـــے👈🌹👉 @parastohae_ashegh313
📜 خواهران خوب تر از جانم من نمیدانم وقتی حسین ع در صحراے ڪربلا بود چه عذابی میکشید😔 ولی میدانم حس او به زینبـــ چه بوده. عزیزان من حالا دست هایی✋ بلند شده و زینب هایی غریب و تنها مانده اند و حسینی در میدان نیستـــ امیدوارم🤲 کسانــی باشیم که راه او را ادامه دهیم و از زینب های زمانه و حرم او دفاع ڪنیم.✨ 🕊۹۶/۸/۲۷ ❣@parastohae_ashegh313
بهش گفتم: توی راه که بر می گردی، یه خورده کاهو🥗 و سبزی🥦 بخر. گفت: «من سرم خیلی شلوغه، می ترسم یادم بره. روی یه تیکه کاغذ هر چی می خوای بنویس بهم بده.» همان موقع داشت جیبش را خالی می کرد. یک دفترچه یادداشت📒 و یک خودکار✏️ در آورد گذاشت زمین. برداشتمشان تا چیزهایی را که می خواستم، برایش بنویسم📝 یک دفعه بهم گفت: «ننویسی ها!»✋❌ جا خوردم😳 نگاهش که کردم، به نظرم کمی عصبانی شده بود!😕 گفتم: مگه چی شده؟🙄 گفت: «اون خودکاری که دستته، مال بیت الماله.» گفتم: من که نمی خوام کتاب باهاش بنویسم! دو- سه تا کلمه که بیش تر نیست. گفت: «نه.»❌ ✍نیمه پنهان ماه/ ص35 @parastohae_ashegh313
چند سال پیش، دقیقا همین تاریخ_۲۷ آبان...🗓 : "اونروز بابک داخل ماشین🚖 بود شهید و کنار ماشین نشسته بودند در حال خوردن ناهار... در ماشین نیمه باز بود پای راست بابک هم بیرون.... خمپاره☄ افتاد بین این سه نفر و🕊.... پی نوشت: دقیقا همین ماشین بود @parastohae_ashegh313
📖 اتاقش یڪ قفسه ڪتابی داشت که دیگر جوابگوے حجم ڪتاب هایش نبود...📚 پیشنهاد دادم ڪه در اتاقش یڬ ڪمد دیوارے درست ڪند تا بزرگتر باشد به همین منظور قفسه ڪتاب را خالی ڪرد و ڪتاب ها📚 چند ماهی در گوشه اتاق جمع شده بود من یڪ روز به شوخی😉 به او گفتم ڪه اگر برات اتفاقی بیفته، اینجا میخوایم مراسم برگزار ڪنیم🤭 اینطورے ڪه نمیشه🤔 ڪمد رو درست ڪن و این ڪتابها رو از روے زمین جمع ڪن همان روز رفت و سفارش طبقات ڪمد را داد و تا صبح در حال اندازه گیرے📏 و نصب طبقات آن بود. فرش اتاقش را هم شسته🚿 بود پسرم مهیاے رفتن🕊 بود... 🥀 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌ [من کہ از شوق وِصال حرمت لبـریزم‌ ظرف دل‌تنگےِ من گم‌شده و سرریزم...🌿]‌ ‌ @parastohae_ashegh313
🍃✨ وقتی ڪه یڬ روحانی بود خود را برای اعزام به جبهه‌های حق علیه باطل معرفی کرد، به او گفتند باید به گردان حضرت زینب بروی. شهید ملکی با این تصور ڪه گردان حضرت زینب متعلق به خواهران🧕 است 😆 به شدت با این امر مخالفت کرد و خواستار اعزام به گردان دیگری شد اما با اصرار فرمانده ناچار به پذیرش دستور و رفتن به گردان حضرت زینب شد😕 هنگامی که می‌خواست به سمت گردان حضرت زینب حرکت کند، فرمانده به او گفت: این گردان غواص در حوالی رودخانه دز در اهواز مستقر است🤭 شهید ملکی بعد از شنیدن اسم «غواص» به فرمانده التماس کرد که به خاطر خدا مرا از اعزام به این محل عفو کنید،🙏😢 من را به گردان علی‌اصغر بفرستید، گردان علی‌اکبر، گردان امام حسین، این همه گردان، چرا من باید برم گردان حضرت زینب؟ اما دستور فرمانده لازم‌الاجرا بود.😞 شهید ملکی در طول راه به این می‌اندیشید🤔 که «خدایا من چه چیزی را باید به این خواهران بگویم؟ اصلا اینا چرا غواص شدن؟😏 یا ابوالفضل خودت کمکم کن.»🤲 هوا تاریک بود که به محل استقرار گردان حضرت زینب رسید، شهید ملکی از ماشین🚖 پیاده شد، چند قدم بیشتر جلو نرفته بود که یکدفعه چشماش رو بست😑 و شروع به استغفار کرد📿 راننده که از پشت سر شهید ملکی می‌اومد ، با تعجب گفت: حاج آقا چرا چشماتونو بستین؟🧐 شهید ملکی با صدایی لرزان گفت: «والله چی بگم، استغفرالله از دست این خواهرای غواص» …🤨 راننده با تعجب زد زیر خنده😆 و گفت: کدوم خواهر حاج آقا؟ اینا برادرای غواصن که تازه از آب بیرون آمدن و دارن لباساشونو عوض می‌کنند.😄 اینجا بود که شهید ملکی تازه متوجه قضیه شد و فهمید ماجرای گردان حضرت زینب چیه!!😎😎 : سردار علی فضلی جانشین رئیس سازمان بسیج @parastohae_ashegh313
یک دفترچه📒 کوچک داشت، همیشه هم همراهش بود و به هیچ کس نشان نمی داد. یک بار یواشکی آن را برداشتم ببینم داخلش چه می نویسد🤭 فکرش را می کردم! کارهای توی روزش را نوشته بود؛ سر کی داد زده!😱 کی را ناراحت کرده!😞 به کی بدهکار است!...💰 همه را نوشته بود؛ ریز و درشت. نوشته بود که یادش باشد در اولین فرصت، صافشان کند👌 ✍یادگاران/ ص44 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حس و حال همه ثانیــہ ها⏰ ریختــ به هم شوق یڪ رابطہ با حاشیه ها ریختــ به هم🍃 گفته بودم به ڪسی عشق نخواهم ورزید🥀 آمدے و همه فرضیہ ها ریختـــ به هم!!!❣ 💢لحظات منتشر نشده از حال و هواے هواپیمای حامل پیکر مطهر حاج قاسم تا خوش آمدگویی 🤲🍃 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 سرهنگـــ بازنشسته👮‍♂ در ۲۸ آبان سال ۹۶ در دفاع از حریم اهل بیتــ به خیل شهداے مدافع حرم پیوستـــ🕊 : منطقه بوکمال سوریه شهادتتــــ مبارڪـــ🌸🍃 @parastohae_ashegh313
حاجی دائم الذکر📿 بود و با وضو. در جلسه و غیر جلسه، زیر لب آرام آرام ذکر خدا را می گفت و به یاد او بود. معتقد بود با وضو و طهارت، کارها نورانیت✨ پیدا می کند و بهتر پیش می رود👌 کم کم بچه ها هم ازش یاد گرفته بودند؛ دائم الذکر و با وضو بودن را. اصلاً همین کارهاش بود که باعث شد تا بچه های اطلاعات و عملیات مثل پروانه🦋 دورش بگردند. ✍به روایت از سرهنگ اسماعیل¬زاده @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح ها را به سلامی به تو پیوند زنم✋ اے سرآغاز ترین روز خدا، صبــح بخیـــر🍃 به امیدی ڪہ جوابی ز شما می آید✨ گفتم از دور سلامــی به شما صبــح بخیر @parastohae_ashegh313
فرمانده سپاه زيركوه بود .ازدواج كه كرديم ازش خواستم همراهش بروم☺️ رفتيم به يك ده سرِ مرز . زندگيمان را آنجا با نصف وانت اسباب و اثاثيه و توي يك اتاق محقر و خشتي شروع كرديم💚 آنجا نه آب داشت ، نـه بـرق ، نـه درمانگـاه ، نـه مدرسـه و نـه خيلـي چيزهاي ديگر 😪 در عوض تابستان گرماي شديد داشت و زمستان سرما 😬 مدتي تحمل كردم و ماندم . بعد از آن طاقتم طاق شد . گفتم : بريم يك جاي بهتر😩 قبول نكرد. گفت : اين ده هم جزء كشور ماسـت. مردم اينجا هم ایراني هستن🙂✌️ 🌿 •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• @parastohae_ashegh313 •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•