#قسمت153
ابوجعفر
حسين الله كرم، فرج الله مراديان
بعد به سمت كوه راه افتاد. ما هم سريع وسايل داخل جيپ و دستگاه بيسيم عراقي ها را برداشتيم و حركت كرديم.
.
🌸🌸🌸🌸
در پايين كوه كمي استراحت كرديم و زخم پاي مجروح عراقي را بستيم بعد دوباره به راهمان ادامه داديم. پس از هفت ســاعت كوه پيمايي به خط مقدم نبرد رسيديم. در راه ابراهيم با اســير عراقي حرف مي زد. او هم مرتب از ابراهيم تشكر مي كرد.
موقع اذان صبح در يك محل امن نماز جماعت صبح را خوانديم. اســير عراقي هم با ما نمازش را به جماعت خواند! آن جا بود كه فهميدم او هم شيعه است.
بعد از نماز،كمي غذا خورديم. هرچه كه داشتيم بين همه حتي اسير عراقي به طور مساوي تقسيم كرديم
@parastohae_ashegh313
#یک_نکته
✅مداومت بر نماز اول وقت✅
📢پیامبر اکرم فرمودند : 👇👇👇
5⃣عزرائیل روزی پنج نوبت همه ی انسان ها را...
👁 به هنگام نماز های پنج گانه نظارت می کند.
🕌اگر شخص ازکسانی است که بر نماز دراین وقت مواظبت دارد؛👇
😇خود ملک الموت هنگام مرگ ٬شهادتین را به او تلقین می کند و...
شیطان را از او دور می سازد.
@parastohae_ashegh313
[#مناسبتی...]
✨شهادت مزد زندگی مجاهدانه است✨
#سالروز_شهادت🖤
#شهدای_هستهای
┄┅•═༅𖣔✾🇮🇷🇮🇷🇮🇷✾𖣔༅═•┅
|@parastohae_ashegh313|
#بوقت_معرفی_کتاب
┃#پسرڪ_فلافـل_فروش🍔┃
〔 #نوجوانی فصل سرگردانیست، گاهی درس را رها میکنند، گاهی قهر میکنند، گاهی سر و صدا راه میاندازند، گاهی… داستان نوجوانی #هــــــادی خواندنی است… 〕
📌 « #پسرک_فلافل_فروش» زندگینامه و خاطرات بسیجی مدافع حرم، طلبه شهید #محمدهادی_ذوالفقاری است.
این کتاب در ۱۲۰ صفحه توسط انتشارات شهید ابراهیم هادی چاپ شده است.
این کتاب حاوی مجموعه خاطراتی از پدر، مادر، خواهر و جمعی از دوستان و آشنایان شهید در #ایران و #عراق، از دوران #کودکی تا زمان #شهادت است.
#پسرک_فلافل_فروش
#جوان #حجاب
#تا_پای_جان_برای_ایران🇮🇷
#لبیک_یا_خامنه_ای
📚 @parastohae_ashegh313
✨بُعد معنوی✨
چند روز قبل از شهادتش خواب دیده بود بالای تپهای ایستاده و آقا دستی روی سرش کشیدهاند. درست مثل مُهر تأییدی که بخواهند پای کارنامهی دانش آموزی بزنند. بیشباهت به دانش آموز هم نبود؛ دانش آموزِ مکتب رهبری. دانش آموزی که به معلمش عشق میورزید و حاضر بود پای حرفهایش جان بدهد. اینها را در عمل ثابت کرده بود. وقتی آقا برای سرسلامتی آمده بودند مادرش روی همین نکته دست گذاشت و گفت: "آقا! مصطفی از یاران بسیار صدیق شما بود. واقعاً پیرو شما بود." آقا هم در تأیید اینطور فرمودند: "بله میدانم. این موضوع را همه کسانی که او را میشناختند فهمیده بودند، حتی سرویسهای اطلاعاتی بیگانه. دو ارزش در جوان شما به خوبی تبلور پیدا کرد. بُعد اول جنبهی علم و تحقیق بود و بُعد دوم همان بُعد معنوی است. همان چیزی که او را برای شهادت آماده کرد."
#شهید_مصطفی_احمدیروشن🕊🌱
گزارش حضور امام خامنهای(حفظهالله) در منزل شهید مصطفی احمدی روشن1390/10/29
💜@parastohae_ashegh313💜
❤️💞❣❤️💛💞❤️💛💞
❤️#عاشقانہ_دو_مدافع❤️
#قسمت_پنجاه_یکم
_لباساشو کشیدم و گفتم
بگو دیگہ
خیلہ خب پاره شد لباسم ول کـ میگم
اوݧ بازوبند واسہ یکے از رفیقام بود کہ شهید شد.
_ازم خواستہ بود کہ اگہ شهید شد او بازو بندو همراه با حلقش ، برسونم بہ خانومش
وقتے شهید شد بازو بندشو تونستم از رو لباسش بردارم اما حلقش...
آهےکشید و گفت. انگشتش قطع شده بود پیداش نکردم.
_بازو بندو دادم بہ خانومش و از اینکہ نتونستم حلقشو بیارم کلے شرمندش شدم
همیـݧ دیگہ تموم شد
بے هیچ حرفے بلند شدم و رفتم و کنار علے نشستم
سرمو گذاشتم رو شونشو تو دلم گفتم:هیچ وقت نمیزارم برے
چقدر آدم خودخواهے بودم...
_مـݧ نمیتونم مث زهرا باشم ، نمیتونم مثل خانم مصطفے باشم ، نمیتونم خودمو بزارم جاے خانوم دوست اردلا ، یہ صدایےتو گوشم میگفت:نمیخواے یا نمیتونے❓
آره نمیخوام ، نمیخوام بد علے و تیکہ تیکہ برام بیار نمیخوام بقیہ ے عمرمو باے قبر و یہ انگشتر زندگے کنم ، نمیخوااام
دوباره او صدا اومد سراغم:پس بقیہ چطورے میتونـ❓
اوناهم نمیخوا اونا هم دوست ندار...
اما...
_اماچے❓
خودت برو دنبالش...
با تکوݧ هاے علے از خواب بیدارشدم
اسماء❓اسماء جاݧ رسیدیم پاشو ...
چشامو باز کردم ، هوا تاریک شده بود از اتوبوس پیاده شدیم
باد شدیدے میوزیدو چادرمو بہ بازے گرفتہ بود
_لب مرز خیلے شلوغ بود...
همہ از اتوبوس ها پیاده شده بود و ساک بدست میرفتـ بہ سمت ایستگاه بازرسے
تا چشم کار میکرد آدم بود ، آدمهایے کہ بہ عشق امام حسیـ با پاے پیاده قصد سفر کرده بودݧ،ا ونم چہ سفرے
شلوغے براشوݧ معنایے نداشت حاضر بود تا صبح هم شده وایســݧ، آدما مهربو شده بود و باهم خوب بودݧ
_عشق ابے عبدللہ چہ کرده با دلهاشو❓
یہ گوشہ وایساده بودم و بہ آدمها و کارهاشوݧ نگا میکردم باد همچنا میوزید و چادرمو بالا و پاییـݧ میبرد
علے کنارم وایسادو آروم دستشو گذاشت رو شونم: بہ چے نگاه میکنے خانومم❓
یکمے بهش نزدیک شدم با لبخند گفتم:بہ آدما،چہ عوض شد علے
_علے آهے کشیدو گفت:صحبت اهل بیت کہ میاد وسط حاضرے جونتم بدے هییی روزگار...
اردلاݧ و زهرا هم اومدݧ کنار ما وایسادݧ
اردلاݧ زد بہ شونہ ے علے و گفت:إهم ببخشید مزاحم خلوتتو میشما ، اما حاجے ساکاتونو نمیخواید بردارید❓
علے دستشو گذاشت رو کمرشو گفت:دوتا کولہ پشتیہ دیگہ
_خوب مـݧ هم نگفتم دویستاست کہ
نکنہ انتظار دارے مـݧ برات بیارم❓
هہ هہ بابا شوخے کردم حواسم هست الاݧ میرم میارم
زدم بہ بازوے اردلا و گفتم: داداش خیلے آقاے مارو اذیت میکنیا...
صداشو کلفت کردو گفت: پس داماد شده براے چے❓
_دستم و گذاشتم رو کمرم و گفتم: باشہ باشہ منم میتونم خواهر شوهر خوبے باشماااااا
خیلہ خوب حالا تو هم بیاید بریم تو صف
داداش شما برید مـݧ وایمیسم باعلے میام
چند دیقہ بعد علے اومد
از داخل ساک چفیہ ے مشکیشو درآوردم و بستم دور گردنش
زل زده بود تو چشمامو نگاهم میکرد
_چیہ علے❓چرا زل زدے بہ مـ❓
اسماء چرا چشمات غم داره❓چشماے خوشگل اسماء مـݧ چرا باید اشک داشتہ باشہ❓از چے نگرانے❓
بازهم از چشمام خوند ، اصلا نباید در ایـ مواقع نگاهش میکردم
بحثو عوض کردم ، یکےاز ساک هارو برداشتم و گفتم بیا بریم دیر شد
دستم و گرفت و مانع رفتنم شد
منو نگاه کــݧ اسماء نمیخواے بگے چرا تو خودتے❓چرا نگرانے❓
_ببیـݧ هیچکے نیست پیشموݧ
بغضم گرفت و اشکام دوباره بہ صورتم هجوم آوردݧ
نمیتونستم بهش بگم کہ میترسم یہ روزے از دستش بدم...چوݧ میدونستم یہ روزے میره با رضایت منم میره
یقیـݧ داشتم داره میره پیش آقا کہ ازش بخواد لیاقت نوکرے خواهرشو بهش بده
_با چفیش اشکام و پاک کردو گفت: باشہ نگو،فقط گریہ نکـ میدونے کہ اشکات و دوست ندارم
بریم ...
یک ساعت تو صف وایساده بودیم...
پاسپورتهامونو تحویل دادیم و از مرز رد شدیم
دوباره سوار اتوبوس شدیم
هوا تقریبا روشـݧ شده بود بہ جایے رسیدیم کہ همہ داشتـݧ پیاده میرفتـݧ
تموم ایـݧ مدت و سکوت کرده بودم و داشتم فکر میکردم
از اتوبوس پیاده شدیم
_بہ علے کمک کردم و کولہ پشتے و انداخت رو دوشش
هوا یکمے سرد بود
چفیہ رو ، رو گردنش سفت کردم و زیپ کاپشنشو کشیدم بالا
لبخندے زدو تشکر کرد بعد هم از جیبش یہ سربند درآوردو داد دستم .
اسماء ایـݧ سربندو برام میبندے❓
_نگاهے بہ سربند انداختم روش نوشتہ بود: "لبیک یا زینب"
لبخندے تلخے زدم ، میدونستم ایـ شروع هموݧ چیزے کہ ازش میترسیدم
سربندو براش بستم ، ناخدا گاه آهے کشیدم کہ باعث شد علے برگرده سمتم
چیشد اسماء❓
ابروهامو دادم بالا و گفتم هیچے بیا بریم اردلاݧ و زهرا رفتـ
بعد از مدت زیادے پیاده روے رسیدیم نجف دست در دست رفتم زیارت حس خوبے داشتم
اما ایـݧ حس با رسیدݧ بہ کربلا بہ ترس تبدیل شد
وارد حرم شدیم...
ادامه دارد...
📝خاطرات شهدا |
#سیره_شهدا #دمی_باشهــدا🌱
تفنگ خیلی دوست داشت هر چه پول تو جیبی جمع میکرد تفنگ می خرید، تا کلاس پنجم دبستان باید با او به مدرسه میرفتم و میماندم تا مدرسه تمام شود و برگردانمش خانه، خیلی به من وابسته بود، بعد از دبیرستان، باید خدمت سربازی میرفت، اصلا دوست نداشت، به هر دری زد که محل خدمتش تغییر کند، در نهایت هم در پرند خدمت کرد، وقتی هم که خدمت رفت حرف گوش نمیداد، به جای پوتین با دمپایی در پادگان میگشت که با این کارها فرماندهاش را ناراحت میکرد، اگر قرار بود در برف پست دهد زنگ میزد خانه که من در برف نمیمانم، ما تماس میگرفتیم و خواهش می کردیم نگذارند در برف نگهبانی دهد، همین چیزها بود که باعث تعجبمان میشد وقتی می خواست سوریه برود.
خاطرات شهید مجید قربانخانی
شهــــدای گمنام #زندگی_به_سبک_شهدا
@parastohae_ashegh313🕊
@parastohae_ashegh313🕊
گفتــــم: محسن جان!دیر میای بچهها نگرانتن.😢
لبخندی زد و حرف ازصمیم قلبش بیرون آمد؛ حرفی که زبانم را قفل زد. غیرتمند گفت: هرچی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو کمتر خواب راحت به چشمش میاد؛ پس اجازه بده بیشتر کار کنم.😊
#شهید_محـــسن_فخری_زاده🌱
#سالـــروز_شهادت
#شهدا_رو_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات🦋
کانال شهدای گمنام رو به دوستانتون معرفی کنید🦋
#شبتـــــون_مملوء_از_یاد_خدا✨
#شهــداے_گمنام🕊
#زندگی_به_سبک_شهادت💫
#لبیک_یا_خامنه_ای
#برای_ایران🇮🇷
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم
أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی
آنها کســانیاند که خدا قلبهاشان را برای تقـــوا امتحان کرده.
@parastohae_ashegh313🕊
سلام بر آنهایی که
رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند
تا مانند مادرشان #گمنام و #بی_مزار بمانند مدیونیم
ــــــــــــــــــ
با #صلواتی هدیه به ارواح طیبه ے #شهدا فعالیت کانال رو شروع میکنیم
🦋سلام رفـقاے جــــــــان صبحتون شهدایی🦋
@parastohae_ashegh313🕊
#بوقت_سلام_بر_ابراهیــم🕊
#قسمت 154
#ابو_جعفر
حسين الله كرم، فرج الله مراديان
اسير عراقي كه توقع اين برخورد خوب را نداشت. خودش را معرفي كرد وگفت: من ابوجعفر، شــيعه و ساكن كربا هســتم. اصاً فكر نمي كردم كه شما اينگونه باشــيد و...خاصه كلي حرف زد كه ما فقط بعضي از كلماتش را مي فهميديم. هنوز هوا روشن نشــده بود که به غار«بان سيران» در همان نزديكي رفتيم و استراحت كرديم. رضا گوديني براي آوردن کمک به سمت نيروها رفت.
.★★★ـــــــــ★★★
ســاعتي بعد رضا با وســيله و نيروي كمكي برگشت و بچه ها را صدا كرد. پرســيدم: رضا چه خبر!؟ گفت: وقتي به ســمت غار برمي گشــتم يكدفعه جا خوردم! جلوي غار يك نفر مسلح نشسته بود. اول فكر كردم يكي از شماست. ولي وقتي جلو آمدم باتعجب ديدم ابوجعفر، همان اســير عراقي در حالي كه اسلحه در دست دارد مشغول نگهباني است! به محض اينكه او را ديدم رنگم پريد. اما ابوجعفر سام كرد و اسلحه را به من داد.
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_گمنــــام_سلام
#گمنام_مثل_مادر 🕊
🌱یادشون کنیــــــــم با ذکـــــــر صلوات 🌱
★★★★★★★★
@parastohae_ashegh313🦋
#دمـــی_با_شهــــــدا🕊
#شهید_مصطفی_چمران
#نماز_اول_وقت🌱
@parastohae_ashegh313🥀
به شوخی به یکی از دوستانم گفتم:
من ٢٢ ساعت متوالی خوابیده ام !
گفت: بدون غذا ؟!😳
همین سخن را به دوست دیگرم گفتم ،
گفت: بدون نـــــــــماز ؟!😰
و این گونه #خدای هر کس را شناختم .
📝 #مصطفی_چـمران
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
#لبیک_یا_خامنه_ای #نماز_اول_وقت
#برای_ایران #شهید_گمنام🕊
#حجاب #زندگی_به_سبک_شهدا🕊
#شهیدانه
ادامه وصیتنامه شهید:👇
به درگاه رحمت و عظمت الهی روی آورده و به ریسمان محکم قرآن و اهل بیت عصمت علیهم السلام چنگ بزنید.
از خدمت به بندگان خدا دریغ نورزید و از نیاز دیگران به شما به عنوان یکی از بزرگترین نعمت های الهی قدر دانی کنید و بدانید که خداوند متعال قدرت و ثروت و موقعیت اجتماعی و دیگر ظواهر دنیوی را جهت امتحان در اختیار بندگانش قرار داده و ساحت قدس او از هر نیازی مبراست.
پس پیش از اینکه نعماتش را از شما بگیرد از آن ها استفاده کنید. مسئلهی دیگری که سفارش به آن را لازم میدانم، تکلیفی است که همه در قبال اجتماع مسلمین و تحکیم و تقویت نظام اسلامی، این میراث گرانقدر امام راحل و شهدای گرانقدر دارند
امروز عزت و اقتدار اسلام در گرو پاسداری از ارزش های انقلاب اسلامی و استحکام پایه های نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران است.
مراقب باشید که این نعمت بزرگ الهی را به ثمن بخس راحت طلبی و بی تفاوتی نفروشید و هر گونه مشکلی را امتحانی برای صبر و پایداری و هر کم و کاستی را آزمونی برای تلاش خود در جهت رفع نقایص موجود تلقی کنید.
در پایان از همه ی دوستان و آشنایان التماس دعا و طلب مغفرت دارم و از همهی کسانی که حقی بر گردن حقیر داشته و یا در معاشرت با آن ها کوتاهی کرده و موجبات زحمت و اذیتشان را فراهم نمودهام و یا در حضور و غیابشان سخن ناشایست بر زبان جاری کرده ام حلالیت میطلبم و امیدوارم که با عفو و گذشت در حق این بنده ی خاطی، خداوند متعال بابی از عفو و رحمت بی انتهایش برویشان بگشاید.
ربنا اغفرلنا ذونوبنا و کفر عنا سیئاتنا و توفنا مع الابرار.
@parastohae_ashegh313
✨خاطرات شهـــــدا✨
#خودمانمیسازیم...🌱
رفته بودیم برای بازدید از موشکهای فوق پیشرفتهی روسی، وقتی بازدیدمان تمام شد، حسن رو کرد به کارشناس موشکی روسیه و گفت:"اگه میشه فنآوری این موشک رو در اختیار ما قرار بدید" ژنرالها و کارشناسان روسی خندیدند و گفتند: "امکان نداره، این فنآوری فقط در اختیار کشور ماست".
حسن خیلی جدی و محکم گفت: "ولی ما خودمون این موشک رو می سازیم." و دوباره صدای خندهی آنان بلند شد. وقتی برگشتیم ایران، خیلی تلاش کردیم نمونهاش را بسازیم، ولی نشد. وقتی از ساختنش ناامید شدیم، حسن راهی مشهد شد.
خودش تعریف میکرد: "به امام رضا(ع) متوسل شدم و سه روز توی حرم موندم. روز سوم که عنایت امام رضا (ع) را حس کردم و حلقهی مفقودهی کار به ذهنم خطور کرد.
وقتی زیارتم تمام شد؛ دفتر نقاشی دخترم را برداشتم و طرحی را که به ذهنم رسیده بود، کشیدم تا وقتی رسیدم تهران عملیاتی شود.
وقتی حسن از مشهد برگشت، سریع دست به کار شدیم و موشکی ساختیم که به مراتب از مدل روسی، بهتر و پیشرفتهتر بود.
#شهیدتهرانیمقدم🌱
🖇|@parastohae_ashegh313
#معـــرفی_کتاب
#عزیز_خانوم🦋
#بریده_کتــــــاب ✂️
حاج خانوم خیلی در همی چیزی شده خدایی نکرده؟؟؟😢
گفتم آره دیشب حاجی خواب جواد رو دیده من دلم شور میزنه ...نگران شدم نکنه براش اتفاقی افتاده باشه نکنه بچم طوری شده باشه؟؟😞
گفت غصه نخور جواد هیچ وقت دعای کمیلش ترک نمیشه الان حتما رفته دعا😇 من تماس میگیرم میگم زنگ بزنه با شما صحبت کنه
🌌 شب بود که آمدم خانه میخواستم وضو بگیرم نماز بخوانم🌱 که دیدم تلفن زنگ میخورهگوشی رو برداشتم تا صدای جواد را از پشت خطی شنیدم گریه ام گرفت با بغض گفتم الهی برات بمیرم مادر🥺 خوبی سالمی ؟؟؟؟
😳با تعجب گفت مادر چند ساله من میام جبهه و میرم چطور شد که شما الان انقدر دلواپس شدین؟؟
گفتم دیشب بابا خوابی دیده از وقتی برام تعریف کرد من دلم برات پر میزنه 💔 مادر گفتم نکنه خدایی نکرده اتفاقی برات افتاده؟؟؟ خندید و گفت مادر خیالت راحت کسی من را جلو نمی برد😄 گفتن تو برادر شهیدی و جانباز....
باید فقط توی قسمت تعاون کار کنی🚶🏻♂️ مادر تو هنوز خمس بچه هاتو ندادی....دلواپس نباش❣️
اما من همچنان دلم .......💔
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#عزیــــزخانوم🥰
طرحی از زندگی #مادر_چهار_شهید
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐مولودی حضرت زینب کبری سلام الله علیها
🎙حاج محمود کریمی
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
🔴 عملی پیش از خواب برای بخشش گناهان
🔵 پیامبراکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:
🌕 هر کس هنگامی که برای خوابیدن به بستر می رود، سه مرتبه بگوید:
🔺 أَسْتَغْفِرُاللهَ الَّذی لا إِلـهَ إِلاّ هُو الْحَیُّ الْقَیُّومُ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ
🔹 خداوند همه گناهان او را می بخشد، اگر چه گناهانش مثل کف دریا، به تعداد برگ درختان و ریگ های انباشته بیابان و به عدد روزهای دنیا باشد.
#شبتون_امام_زمانی
@parastohae_ashegh313
یا مهدی (عج )♥️
صبحی نو سر زد و زندگی
به برکت نفس های زهرایی شما آغاز شد
و این نهایت امیدواری است
که در هوای یادتان، نفس می کشیم
و در عطر نرگس بارانِ نامتان،
دم می زنیم ...
شکر خدا که در پناه شماییم
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
@parastohae_ashegh313
#نمازاول وقت
سفارش #شهــــــدا
#تلنگرِ_شهید: بینمازها از شفاعت محرومند!
یکی از آشنایان، خوابِ شهیـد احمد پلارک رو دید. وقتی ازش تقاضای شفاعت کرد ، شهید پلارک بهشگفت: "من نمیتونم شما رو شفاعت کنم... فقط وقتی میتونم شما رو شفاعت کنم که نماز بخوانید و به آن توجه کنید، همچنین زبانتان را نگه دارید ، در غیر این صورت هیچکاری از من بر نمیاد..."
#شهید_سید_احمد_پلارک🕊
@parastohae_ashegh313🕊
#کارگردانخداست🌱
-----┅•═༅𖣔✾🥀✾𖣔༅═•┅-----
[@parastohae_ashegh313]
#معرفی_کتاب
#من_میترا_نیستم
زینب در وصیت نامه اولش از من خواسته بود که در مرگش گریه نکنم و حتما در آبادان دفنش کنم. اما از قرار معلوم, بعد از نوشتن وصیت نامه خوابی می بیند که باعث می شود وصیتش را تغییر دهد:”دیشب خواب دیدم که با چند نفر از خواهران داریم به جبهه می رویم... اما آنجا جبهه واقعی من نبود. من در خواب درک کردم که جبهه من, شهر من و کار من, دشمنی با دشمنان خداست.” بعد از این خواب, زینب وصیت نامه جدید را نوشت. دیگر برای او دفن شدن در آبادان مهم نبود.
🔸 زینب وصیت نامه دومش را خیلی عاشقانه نوشته است. او طوری از شهادت حرف زده, مثل اینکه منتظر رفتن است. زینب وصیت نامه دومش را در تاریخ 13/12/1360 یعنی هجده روز قبل از شهادتش نوشته بود.
🔸 زینب یک دفتر به اسم “دفتر پند و نصیحت” داشت. اول دفتر, اسم هجده نفر از دوستانش را نوشته بود و برای هرکدام از آن ها یک صفحه گذاشته بود که در آن صفحه هر انتقادی از زینب دارند بنویسند.
🔸 زینب در دفتر خود سازی خود جدولی کشیده بود که بیست مورد داشت؛ از نماز به موقع و یاد مرگ و همیشه وضو داشتن و خواندن نماز شب و نمازغفیله و نماز امام زمان(عج) , تا ورزش صبحگاهی و قرآن خواندن بعد از نماز صبح و دعا کردن و کمتر گناه کردن کم خوردن صبحانه و ناهار و شام.
— — — — — — — — — — —
— — — — — — — — — — — —
@parastohae_ashegh313🦋