eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_زین‌الدین 📔کتاب ستارگان حرم کریمه #قسمت
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه 📔کتاب ستارگان حرم کریمه - پنجاه و هشتم روزهای آخری که بین مان بود صدایم زد و گفت((بریم یه دوری تو مقر بزنیم.)) همه چیز را بررسی کرد. با دقت و ریز به ریز . رسیدیم به در حمام . نگاهی انداخت به پلاستیک ورودی حمام و دید پاره شده ؛ جای پارگی را نشانم داد و گفت ((سریع عوضش کنید. بچه های مردم امانتن دست ما . سرما می خورن.)) انگار که داشت وصیت می کرد. ✍🏻نویسنده کتاب 🌷نثار روح مطهر سردار شهید مهدی زین‌الدین ... @parastohae_ashegh313 ━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
🟤 در عملیات مرصاد بدست منافقین اسیر شد بعد زنده زنده پوست صورتشو کندن و سوزوندن ولی خیانت نکرد... 👌 یادمون باشه در این آشفته بازار خیانت ، الگوی زندگی ، شهدا هستن . ْ ࿐჻ᭂ⸙🍃🌹🍃⸙჻ᭂ࿐ @parastohae_ashegh313
♥️🖇🌿 🌺‌خواهرم.. اگر تیــــر دشمنان .. دیروز جســــم شهدا را شڪافــت.. مراقب باش ڪه. امروز روح تو را نشانه رفته اند 🔻دشمن همیشه دشمنی میڪند حتی شده بایك نوع مانتو بایك مدل مو بایك مُد 🍃همچنین برای برادران غیور؛ بی غیرتی را سرلوحه فتنه خود قرار داده اند... @parastohae_ashegh313
!!! 🌷مجروح و خون‌آلوده داخل گودالى افتاده و بيهوش شده بودم. با صداى چند نفر كه با هم حرف می‌زدند، به هوش آمدم. چشم كه باز كردم، ديدم همگى لباس كردى به تن دارند و فارسى را به خوبى صحبت مى كنند. لبه‌ى گودال ايستادند، نگاهى به من انداختند و به تصور اين‌كه زنده نيستم عقب رفتند. ديدم سر پاسدارى.... 💔سر پاسداری را جدا كردند و در گونى انداختند. در همين حين، صداى يكى از آن‌ها را می‌شنيدم كه می‌گفت: «آن يكى ريش ندارد، بيخود سرش را جدا نكن، يادت هست كه دفعه قبل سر بى‌ريش را قبول نكردند.» ديگرى می‌گفت: «فقط شش سر؟ شش هزار تومان هم شد پول؟» و به راه افتادند.... بغض تلخى گلويم را می‌فشرد. راوى: ❌️ امنیت اتفاقی نیست!! قیمت سرهای جوانان وطن؛ امنیت و آرامش ماست!! ⭕️ می‌ارزه نه؟؟! 🌷شب‌جمعه‌یاد‌شهدابا @parastohae_ashegh313
«» بر اساس زندگی ، به قلم (روشنا)، در سال ۱۳۸۵ در نشر شاهد به چاپ رسید. این کتابچه درباره‌‌‌ی شهید «حسن عباسپور» به شیوه‌ی داستانی و از زبان فرزندش است. وی از شهدای ۱۳۶۰ است که پس از انقلاب، مدتی عهده‌دار سمت وزارت نیرو بود. پیشنهاد می‌کنیم این کتاب جذاب را بشنوید. @parastohae_ashegh313
خاطرات 💠💠💠❤️💠💠💠 🌹در راه امام حسین"علیه‌السلام" رفتن؛ حسینی شدن می خواهد...() 🔻 از شدت خستگی خوابیده بودم. نیمه های شب در ساعت 3- از صدای ناله و نیایش بیدار شدم. چشمهایم را كه باز كردم ، را دیدم كه چه پر سوز و بی قرار به نماز شب ایستاده است. از دیدن چنین صحنه  زیبایی به وجد آمدم و عجیب غرق تماشایش شدم. 🔺 وی با قرائت زیارت ، بر این سوز و گداز افزود. وقتی كه به سجده رفت و زیارتش را با این ذكر (اللهم ارزقنی شفاعه الحسین ...) ادامه داد ، بر این حال و هوای معنوی و عرفانی غبطه خوردم. ✨هر گنج سعادت كه خدا داد به حافظ از یمن دعای شب و ورد سحری بود 📎راوی: 🌹شب‌‌جمعه قرائت به نیابت از شهدا @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 ✨اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم✨ 🌷شادی_روح_شهدا_ @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_زین‌الدین 📔کتاب ستارگان حرم کریمه #قسمت
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه 📔کتاب ستارگان حرم کریمه شما باید بدانید که شهدا بالای سر شما هستندو ملائکه خدا حضور دارند و امام زمان(عجل‌الله) از شما انتظار دارد وچشم امید او به شماست. شما امید حضرت امام زمان(عجل‌الله) هستید.ما که از منتظران او هستیم ، باید سعی کنیم و به این انتظار تحقق ببخشیم. سخنرانی شهید مهدی زین الدین در جمع رزمندگان اسلام - مقر سپنتا- ۱۳۶۱/۵/۵ ✍🏻نویسنده کتاب 🌷نثار روح مطهر سردار شهید مهدی زین‌الدین ... @parastohae_ashegh313 ━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
روزهــا روشِ کار بــا اســلحه را یــاد می گرفتیــم. از کلــت کمری تا تیربار ســنگین و از کار با قطب نما تا نقشه خوانی و عبور از موانع تا کوه پیمایی های طولانی تا غروب آفتاب و بعد از نماز مغرب، از فرط خستگی مثل جنازه توی آسایشگاه می افتادیــم. آسایشــگاهی کــه قــرار بــود روی آســایش به خود نبیند. یک شــام سربازی بهمان می دادند و سر روی تخت چوبی و سفت نگذاشته بودیم که صدای رگبار های پیاپی مثل جن زده ها از تخت جدایمان می کرد و اگر ظرف سه سوت، دمِ درب آسایشگاه حاضر نمی شدیم، نمرۀ منفی می گرفتیم و چند نمرۀ منفی یعنی حذف از دورۀ آموزشی. نمی خواستم بارداری، مانع جنب وجوشم شود و هم نمی خواستم به تو راهی ام آســیبی برســد. امــا در ایــن فعالیــت ســنگین کامــلاً مردانــه، خیلی ها کــم آورده بودنــد. بــه هــر صــورت تحمــل کردم و پا به پای بقیــه آمدم تا اینکه آقای ایمانی تنبیهی را برای همه در نظر گرفت که ناچار شدم به دختر خانم دباغ بگویم کــه بــاردارم. ماجــرا از ایــن قــرار بــود که ظرف های غذایمان را با آب ســردی که از کنــار پــادگان می رفــت، می شســتیم. امــا بشــقاب یک نفــر به اندازۀ یک بند انگشت چرب مانده بود. مربی تصمیم گرفت همه را روی برف سینه خیز ببرد. من کنار ایســتادم و به دو ســه نفر از جمله دختر خانم دباغ گفتم که باردارم. مربی حرفی نزد، اما از فردا بقیۀ خواهران که متوجه شده بودند، دعوایم کردند به خصوص آن ها که می دانستند بچۀ اول من نمانده است. می گفتم: «مشکل ندارم نگران نباشید پابه پای شما می آم و اتفاقی هم نمی افته.» و آن ها که حریف بگومگوی من نمی شــدند، سربه ســرم می گذاشــتند که «اگر بچه ات پســر باشــه، جنگجو می شه. یه جنگجوی قُدّ و یه کلام.» دورۀ کوتاه مدت آموزش با همۀ سختی های آن گذشت و خواهران به دو شکل پاره وقت و تمام وقت جذب سپاه شدند. حسین، همراهِ فرمانده سپاه _ خانم طاهره دباغ_ شده بود. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
ب ا او برای جلسات به تهران می رفتند. یک پای او هم در کردستان ناآرام بود. آنجا که گروه های مسلح کمونیستید رق البد وح زب کوملهو د مکرات،س نندجر اب هم حاصرهد رآوردهب ودند. حسین قبل از رفتن برای شکستن محاصرۀ سنندج، کتابی را خواند که دربارۀ ماجرای یکی از صحابی سیدالشهداء در روز عاشورا به نام وهب بود. عجیب تحــت تأثیــر ایــن کتــاب قــرار گرفــت و از مــن خواســت کتــاب را بخوانم و اگر فرزندمان پسر بود اسم او را وهب بگذاریم. اســم وهب و قصۀ وهب به دل من هم خیلی نشســت به خصوص آن قســمت از داستان زندگی وهب که سر بریدۀ او را برای مادرش _اُمّ وهب _ می فرستند و او محکم و با صلابت، سر را به طرف لشکر ابن زیاد پرتاب می کند و می گوید «قربانی که در راه خدا داده ام، پس نمی گیرم.» حسین پس از خواندن کتاب، وصیت نامه اش را نوشت، پوتین هایش را پوشید و برای شکستن محاصرۀ سنندج از مسیر قروه رفت. با بچه های سپاه به گردنۀ صلوات آباد رسیدند و آنجا با نیروهای کومله درگیر شدند. قریب یک ماه از رفتن حسین گذشته بود و من پابه ماه بودم.تنها که می شدم، می رفتم ســراغ کتاب زندگی وهب و بخشــی را که به اُم وهب اشــاره داشــت،با اشــتیاق مــی خوانــدم و بــه فکــر فــرو می رفتــم کــه چرا حســین این اســم را برای فرزندمان انتخاب کرد و چه نسبتی بین من، حسین و آن شیر زنی که سرِبریدۀ فرزندش را پس فرستاد، وجود دارد تا این که علی باب الحوائجی _ برادر دکتر _ که از نزدیک ترین دوستان حسین بود از کردستان آمد و گفت: «یه نفر تویِ بچه های سپاهه که سکه رو توی هو ا با تیر می زنه.» پرسیدم: «کی؟» گفت: «حسین.» خیالم راحت شد که به حسین آسیبی نرسیده اما چند روز بعد خبری از رادیو شــنیدم که پاهایم سســت شــد، وارفتم. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
خبر شــهادت فرمانده عملیات ســپاه همدان بود. نام خانوادگی شناســنامه ای حســین، «شــاه کوهی» بود. و اســم آن شهید، حسین شاه حسینی، و من با شنیدن اسم حسین و کلمۀ شاه، تعادلم را از دست دادم و بقیۀ اسم را نفهمیدم. دنیا روی سرم خراب شد.یاد داستان اُمّ وهب افتادم و یاد آن سرِ بریده. گریه ام گرفت و فریاد زدم «حسین شهید شد.» خواهــرم ایــران بــا خونســردی گفــت: «پروانــه، شــلوغ نکــن، این شــاه، یک شــاه دیگه س.شاه حسینیه نه شاه کوهی.» لحن بی خیال ایران، آرامم کرد و یادم آمد که این حســین شاه حســینی همان فرمانده عملیاتی اســت که حســین ازش تعریف می کرد. برای تشــییع پیکرش، بــه میــدان امــام رفتیــم. میــدان پــر بــود از جمعیــت و خانم دبــاغ از بالای یک ساختمان، سخنرانی می کرد و می گفت: «اگه شجاعت و ابتکار پاسدارانی مثل حســین شــاه کوهی نبــود، محاصــرۀ ســنندج از محــور گردنۀ صلوات آباد، شکســته نمی شــد. ایشــون زیر دیدِ تک تیراندازهای حزب کومله، رفت روی جاده، پیکر شــهید شاه حســینی رو روی دوش انداخــت و آورد عقــب و...» احســاس خوبــی داشــتم و بــه ایــن فکــر می کــردم کــه اگــر حســین اینجــا بــود و ایــن تعریف ها را می شنید، می گذاشت می رفت. پس از 04 روز حسین با مو و ریش بلند و لباس های خاکی آمد و تا رسید مرا بــه بیمارســتان بــرد. دکتــر بــه او گفتــه بــود که «متأســفانه کمی دیر شــده، یا مادر فوت می کنه یا بچه.» 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
🍃یه دستش قطع شده بود اما دست بردار جبهه نبود. بهش گفتند: «با یک دست که نمی تونی بجنگی برو عقب.» می گفت: «مگه حضرت ابوالفضل با یک دست نجنگید؟ 🔻عملیات والفجر ۴ مسئول محور بود. حمید باکری بهش مأموریت داده بود گردان حضرت ابوالفضل رو از محاصره دشمن نجات بده با عده ای از نیروهاش رفت به سمت منطقه مأموریت. لحظه های آخر که قمقمه را آوردن نزدیک لبای خشکش گفته بود: « مگه مولایم امام حسین عليه السلام در لحظه شهادت آب آشامید که من بیاشامم.» 🥀 شهید که شد هم تشنه لب بود هم بی دست. 🌹 📙برگرفته از کتاب راهیان علقمه ‎‎ @parastohae_ashegh313
🔰در زمان غیبت الله تعالی فرجه الشریف چشـم و گوشتـان بہ " " باشد، تا ببینید از ڪانون فرماندهے چــہ دســتورے صــادر میشـود. شهیدحاج 🌷هدیه کنیم صلواتی نثارارواح مطهرشهدا مْ @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💓ندا... ندا... 📲بابا جان.... ❣به همه دوستات بگو: «فقط چادر مادرمون حضرت زهرا ( سلام‌الله) را همیشه روی سرتون نگه دارید... برای این چادر خونها ریخته شده💔» 💓 بسیار احساسی مدافع حرم @parastohae_ashegh313