خاطره ی زیبا از شهید بقایی
#متن_خاطره :
یه حلب 17 کیلویی روغن خریده بودیم. به مجید گفتم: روغن رو از بازار بیار خونه...گفت: شما اینهمه روغن خریدید، اونوقت از من میخواین اون رو بذارم روی دوشم و بیارم خونه؟!!! من از اینکار عار دارم ، چرا میخواین احتکار کنین؟ من که نمیدونستم احتکار یعنی چی، بهشگفتم: مادر! برا مصرف روزمرهی ماست.
مجید گفت : خب! دو کیلو ؛ سه کیلو؛ نه 17کیلو...
امام خمینی فقط برا مصرف روزانه ش مواد خوراکی داره ، شما چرا؟
🌷خاطره ای از زندگی سردار شهید مجید بقایی
📚منبع : کتاب تا چشمهی بقا ، صفحه 29
#ساده_زیستی
#شهیدبقایی
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
سردار شهید امیر عباسی در برخورد با زنِ بدحجاب
#متن_خاطره :
کنارِ خیابون مشغولِ صحبت بودیم که یهو دیدم صورت ابراهیم سرخ شد. رد نگاهش رو دنبال کردم، چشمش خورده بود به یک زنِ بدحجاب ...
ابراهیم با دلخوری رویش رو برگردوند و گفت : غیرت شوهرش کجا رفته؟ غیرت پدرشکجا رفته؟ غیرت برادرشکجا رفته؟!!!
بعد رو کرد به آسمون و با پریشانی گفت: خدایا ! تو شـاهد باشکه ما حاضر نیستیم چنین صحنههایِ خلاف دینی رو توی مملکت ببینیم، نکنه بخاطرِ اینا به ما غضب کنی؟
🌷خاطره ای از زندگی سردار شهید ابراهیم امیرعباسی
📚منبع : کتاب ساکنان ملک اعظم5 « منزل امیرعباسی» صفحه23
#شهیدامیرعباسی
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
دلنوشته خواهرانه
عزیز برادرم آمدیم دیدنت پایی برای ایستادن نداشتی که به استقبالمان بیایی
چرا که دو پایت را در خاک شام جا گذاشتی
خواستیم با تو دست بدهیم
دست راستت را نیز جا گذاشته بودی
لبی برایت نمانده بود که بر دستان همسرت به پاس سه سال صبر و استقامت در فراغت بوسه زنی...
پاره پیکر من ، به جای اینکه دخترکانت را در آغوش بگیری و روی پاهایت لالایی بدهی ، اینبار دخترکانت تو را در آغوش گرفتند و روی پای خود لالایی دادند....
پیشانیت را بوسیدیم به یاد بوسه هایی که همیشه بر پیشانیمان می زدی .
می دانم که وقت رفتن نیز پایی نداری که بدرقه ی مان کنی .
قامتت را کوتاه نمودی تا روحت بلند تر شود .
نیم از پاره ی جسم خود را جا گذاشتی تا روحت سبک تر به پرواز در آید .
ای آسمانی برادرم آرام بگیر در خاک وطن ...
🌹خواهر بزرگوار شهید سعید انصاری🌹
@parastohae_ashegh313
شهید مدافع حرم شهید سعید انصاری
@parastohae_ashegh313
🌹از اعضای بدن من بردارید
و برای جاوید بگذارید🌹
شهید جاوید حیدری معروف به جاوید از نیروهای دالاور فاطمیون بود که جزو نیروهای شناسایی لشکر در عملیات لاذقیه و ارتفاع سلدرین به شهادت رسید. شهید جاوید ابتدا زخمی شد. در بیمارستان که بستری بود ابوحامد به دکتر میگفت اگر لازم است از اعضای بدن من بردارید و برای جاویدبگذار
ولی زنده نگهش دار که دکتر در آخر گفت کاری از دست ما ساخته نیست و جاوید به شهادت رسید ابوحامد هم پیشانی ایشان را بوسید و اشک در چشمانش جمع شد.
🌺─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─🌺
@parastohae_ashegh313
🌺─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─🌺
#حاج_حسین_یکتا :
بچهها !
دلاتونُ تحویل ارباب بدید .
دلتو بده به ارباب بگو فقط شب اول قبر سالم تحویلم بده !
چشماتون رو بذارید برای خوشگل خوشگلا یوسف زهرا .
چشماتون رو بذارید برای خدا...
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شهید خرازی گفت: با اتوبوس میبرمت تا حالت جا بیاد
#متن_خاطره :
مرخصی داشتیم و قرار شد با حاج حسین بریم اصفهان.
حاجی گفت : بیا با اتوبوس بریم . بهشگفتم: با اتوبوس ؟ توی این گرما؟
حاج حسین تا این حرفم رو شنید ، گفت : گرما؟!
پس بسیجی ها توی گرما چیکار میکنن ؟
من یه دفعه باهاشون از فاو اومدم شهرک هلاک شدم .
پس اونا چی بگن؟
با اتوبوس میبرمت اصفهان تا حالت جا بیاد
📌خاطره ای از زندگی سردار شهید حاج حسین خرازی
📚منبع: یادگاران7 «کتاب شهید خرازی » ، صفحه 33
#اخلاص
#تواضع
#شهیدخرازی
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝