eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
❣﷽❣ 💖(فوق العاده زیبا) 2⃣5⃣ «اعزام» (دکترمحسن نوری) ستون نفرات رزمندگان از کنار یک باتلاق و در مسیر یک دشت درحرکت بود. شب بود و هوا بسیارتاریک. درجلوی ستون احمـ🌹ــدآقا قرارداشت. همینطور که به آنهانگاه می کردم یکباره یک گلوله خمپاره درکنارستون منفجرشد❗️ ترکش خمپاره فقط به یک نفراصابت کرد. قلب احمـ🌹ــدآقا مورد هدف قرارگرفت!بعد ایشان به سمت راست چرخید و کلماتی از زبانش خارج شد که من فهمیدم چه می گوید. درآن لحظات احمـ🌹ــدآقاجلوی چشمان من به شهادت🕊 رسید و من همان موقع حیرت زده ازخواب پریدم. تاچنددقیقه بدنم میلرزید. روز بعد درمسجداحمـ🌹ــدآقارادیدم. خوابم رابرای ایشان تعریف کردم.اوهم لبخندی زد و گفت : به شماخبرمی دهم که خوابت رؤیای صادقه بوده یانه! پاییز سال۱۳۶۴ بود. تغییر در رفتار و اعمال احمـ🌹ــدآقا بیشترحس می شد. نمازهای ایشان همگی شده بود. یادم هست یکباربعد از نماز به ایشان گفتم: علت این همه شما در نماز چیست⁉️ می خواهید برویم دکتر؟ گفت:نه،چیزی نیست. ✨✨✨ امامن می دانستم چرا اینگونه است. در روایات خوانده ایم که ائمه ی ما در موقع نماز و زمانی که در پیشگاه باعظمت حضرت حق قرارمی گرفتند اینگونه برخود میلرزیدند. این حالت برای کسی که درک کند وجود بی مقدارش،اجازه یافته باخالق آسمانها و زمین صحبت کندطبیعی است. این ماهستیم که درنماز و عبادات معرفت لازم رانداریم.😔 خلاصه روال برنامه های ما ادامه داشت تا اینکه یک شب به مسجد آمد و بعد از نمازهمه ی ما را جمع کرد. بعد از بچه ها خداحافظی کرد و گفت: ان شاءالله فردا راهی جبهه هستم. احمـ🌹ــدآقا از ماحلالیت طلبید و از اهل مسجد🕌خداحافظی کرد. بعد هم به ما چندنفری که بیشتر از بقیه باایشان بودیم گفت: این ما و شماست. من دیگرازجبهه برنمی گردم❗️ دست آخرهم به من نگاهی کرد و گفت: خواب شما عین بود. نمی دانم چرا،اما من و آن بچه ها خیلی عادی بودیم. فکرمی کردیم حتماً به مرخصی خواهدآمد. فکرمی کردیم که اگراحمـ🌹ــدآقا هم برود یکی مثل ایشان پیدامی شود. نمی دانم چراهیچ عکس العملی از ما سر نزد. ماخیلی راحت با ایشان خداحافظی کردیم وحلالیت طلبیدیم. روزبعداحمـ🌹ــدآقا با سپاه تسویه کرد و به صورت بسیجی راهی جبهه شد. همه ی کارهای مسجد را هم تحویل داد. دیگر هیچ کاری درتهران نداشت. ما فقط از نامه های احمـــدآقا فهمیدیم که ایشان رزمنده ی گردان سلمان ازلشکر ۲۷ حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) است. .... 📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد. ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
براے شهید شدن باید شهیدانہ زیست... . ❣شهید محمدرضا دهقان امیرے . 🌷شهدا همیشہ نگاهے🌷 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
ما گاهی گریه می‌کنیم ولی با گریه، عقده دل باز می‌کنیم و نه بر "رنج های حسین(علیه‌السلام) " که بر رنج های مشابه و غیر مشابه خودمان اشک میریزیم. ما از دردهای خودمان و از سیلی و اهانتی که چشیده‌ایم بر حسین(علیه‌السلام) اشک میریزیم و بخاطر سنگینی ظلمی که تحمل کرده ایم بر حسین(علیه‌السلام) ناله سر میدهیم و همین است که با این داغ ها، گرم‌تر گریه سر می‌دهیم و بیشتر هق هق می‌کنیم و همین است که باز گرفتار مکر شیطان و نفس خود و تجربه‌ی خویش هستیم.. از کتاب چهل حدیث از امام حسین صفحه ۲۱۵ ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
Moghadam-TakhribBaghia1389[02].mp3
5.11M
مناجات با امام زمان (عج)! مداح :کربلائی جوادمقدم 🔊بقیة الله،آجرک الله! ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
🏴…🏴…🏴 ◾️امام حسین(ع) روز دوم محرم سال ۶۱ ه.ق به سرزمین کربلا وارد شد. به خاطر همین، روز دوم محرم، روز ورود به کربلا نام گذاری شده است. ◾️روز دوم، نماد پایداری است. اباعبدالله الحسین(ع) از همان آغاز حرکت با حوادث گوناگونی روبه‌رو شد. از بی‌وفایی کوفیان گرفته تا تعقیب شدن از سوی سپاهیان دشمن؛ با این حال از ادامه راه منصرف نشد و هم چنان استواری ورزید. ‌《حسین(ع) آموزگار بزرگ پایداری است》 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
خاکریز خاطرات ۷۱ ✍ شهیدی که اتفاقاتِ لحظه‌ی شهادتش را پیشگویی کرد داد زدم: بشین! دید داره ، اگه ببینن می‌زننت... گفت: نترس! نمی زنن ؛ اولاً من اینجا شهید نمیشم ، دوماً تیر می‌خوره توی پیشونی‌ام و می‌افتم به سجده ، اون وقت یا حسین (ع) میگم و شهید میشم... پنجاه روز بعد پیکر مطهرش رو دیدم. تیر خورده بود توی پیشونی‌اش و در حال سجده به شهادت رسیده بود، لابد ذکرِ یا حسین‌اش رو هم گفته بود... 📌نام این شهید عزیز در کتاب ذکر نشده 📚منبع: روزگاران1 «کتاب خاطرات» ، صفحه 73 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
🌷 اعزام زائر به مناطق راهیان نور 🔷 تاسوعا و عاشورای حسینی در دوکوهه ⏰ موعود: هجدهم و نوزدهم شهریورماه 1398 📍 میعادگاه: پادگان دوکوهه، حسینیه گردان تخریب 👈 در صورت تمایل برای شرکت در مراسم به اکانت زیر پیام دهید. 👇👇👇 @raviyanfath 💠 کمیته خادم الشهداء استان همدان 📲 @khademsho
🍃حسن شدی که غریبی همیشه ناب بماند 🍃رد دو دست ابالفضل روی آب بماند 🍃حسن شدی که سوال غریب کیست در عالم 🍃میان کوچه و گودال بی جواب بماند 🌷 #دوشنبه_های_امام_حسنی ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
YEKNET.IR -imam hasan.mp3
7M
⏯ #روضه سوزناک 🍃باز هم روی لبم قصه مادر گل کرد 🍃باز هم در نظرم مادر من میسوزد 🎤 #حاج_علی_آیینه_چی 👌بسیار دلنشین 🌷 #دوشنبه_های_امام_حسنی 🌷 #روزتون_امام_حسنی 🌷 #التماس_دعا ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
روایتگری شهدا.mp3
21.88M
وایتگری_شهدا اعتکاف دانش‌آموزی تهران #جلسه_اول 🌸حاوی خاطرات ناب و تاثیر گذار #از_دست_ندین 🎙راوی: حجت‌الاسلام موسوی‌زاده ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شهـید🌷 هواے دلمـ💕 باران نگاهت را می خواهد می شود بر من بباری هوای دلم ڪه پر شود از باران نگاهت من هم چون تو لایق می شوم ✨♥️ •°|شبتون شهدایی|°• @parastohae_ashegh313
چون که صبح آمد و چشمم باز شد... قلب من با چشم تو همراز شد.... غرق رحمت می شود آن روز که صبح من با یاد تو آغاز شد..... صبحتون شهدایی✨♥️ ╔═•♡🌞♡•════•♡☀️♡•═╗ @parastohae_ashegh313 ╚═•♡🌞♡•════•♡☀️♡•═╝
💠✨💠✨ ✨💠✨💠✨ حضرت مهدی (عج) فرمودند ❤ما در رعایت حال شما کوتاهی نمی کنیم و یاد شما را از خاطر نبرده ایم ❤ ✨ای دوست قبولم کن و جانم بِسِتان مستم کن و وَز  هر دو جهانم بِسِتان✨ همراهان گرامی؛ برای طرح سه شنبه های مهدوی و خرید نذر فرهنگی کتاب شهید ابراهیم هادی؛ به مبلغ ۴میلیون تومان بودجه نیازمندیم و از شما بزرگواران درخواست حمایت مالی داریم حتی از حداقل ترین مبلغ  ۱۰۰۰ تومان تا مبالغ بالاتر به اندازه وسع و توانتان🙏 هر قدمی که برای ظهور مولای عصر(عج) بر می داریم را نظاره می کند حامی 🌷سه شنبه های مهدوی🌷 باشیم تا قطره ای از دریای محبت دوست را بچشیم و برکتش را دریافت کنیم 💳شماره کارت 🔸فاطمه سلیمی ☑6273811137311939 عزیزان همراه لطفا ازفیش واریزی خودتون یه تصویر به این ایدی بفرستید @yaabufazel 💠✨💠✨ ✨💠✨💠✨
شهید مدافع حرم حسین معز غلامی : هرکجا گره به کارت افتاد بگو الهی به حق ...✨♥️ @parastohae_ashegh313
خاکریز خاطرات ۷۲ ✍ شهدا به این توصیه‌ی اخلاقی امام خمینی عمل کردند ، شما هم عمل کنید امام خمینی توصیه کردند: برای تزکیۀ نفس روزهای دوشنبه و پنج شنبه روزه بگیرید. حسین آقا خیلی تلاش کرد تا حرف امام خمینی توی‌گردان عملی بشه. اسامی کسانی که می خواستند روزه بگیرند رو نوشت. خودش هم توی اون شرایط سختِ آموزشی براشون سحری و افطاری آماده می‌کرد. کم‌کم دیگران هم تشویق به روزه گرفتن و کمک به حسین شدند. به برکت زحماتش توصیه اخلاقی امام توی گردان عملی شد... 📌خاطره‌ای از زندگی سردار شهید حسین ریوندی 📚منبع: کتاب ستاره‌ها 3 « ویژه شهدای سبزوار» ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
عمار: 💖(فوق العاده زیبا) 3⃣5⃣ | گردان سلمان | علے میرڪیانی (فرمانده گردان) و یکی از رزمندگان گردان 🌸🌼🌸🌼🌸🌼 پاییز سال ۱۳۶۴ برای انجام پدافندی به همراه نیروهای گردان راهی منطقه ی مهران شدیم. گردان ما برای حفظ موقعیت منطقه ی مهران به این شهر اعزام شد. استعداد گردان ما شامل ۴۵۰ نفر از نیروهای بسیج و سپاه🇮🇷 بود. ما در ضمن حضور در منطقه، مشغول بالا بردن توان رزمی نیروها برای حضور در عملیات آینده بودیم. مدت حضور ما در منطقه ی غرب زیاد طولانی نشد. ما پس از مدتی به دو کوهه آمدیم. دوره سه ماهه ی حضور رزمندگان گردان ما به پایان رسیده بود. قرار بود همه نیروهای گردان ما تسویه بگیرند و بروند. لذا با توجه به آغاز عملیات والفجر ۸ در منطقه ی فاو، برای همه ی رزمندگان صحبت کردم. گفتم: شما می توانید بروید. برگ تسویه ی📄 همه شما آماده است. امّا لشکر برای عملیات بعدی احتیاج به نیرو دارد. هر کس می تواند بماند. تعدادی از بچه ها به دلایل شخصی و مشکلات رفتند ولی بیشتر نیروها از جمله احمدعلی در گردان باقی ماند. البته من ایشان را اصلاً نمی شناختم و نشناختم❗️ ما راهی منطقه ی عملیاتی فاو شدیم. کار در این منطقه بسیار سخت بود. عراق با کمک کارشناسان غربی و شرقی شدیدترین موانع را پیش روی رزمندگان ایجاد کرده بود. عبور از اروند با آن شرایط و پیچیدگی ها و عبور از ده ها مانع مختلف درساحل دشمن کاری بود که جز با توکل به خدا و قدرت ایمان امکان پذیر نبود. هنوز بسیاری از کارشناسان جنگی دنیا از نحوه ی عبور رزمندگان ما از اروند و رسیدن به مواضع عراقی ها در . ما در یکی از مراحل عملیات حضور یافتیم. نبرد اصلی رزمندگان ما با لشکر گارد ریاست جمهوری عراق، در کنار کارخانه ی نمک به شدت ادامه داشت. به نیروهای گردان ما مأموریت مهمی داده شد. باید در شب ۲۷بهمن که یک هفته از شروع عملیات می گذشت به منطقه ی خور عبدالله می رفتیم. از تاریکی شب استفاده کردیم و به یک ستون نیروها را از کنار باتلاق و از جاده ی خور عبدالله به سمت پل مهم منطقه منتقل کردیم. در طی مسیر بود که چند گلوله خمپاره در کنار ستون نفرات ما به زمین نشست. ما چند شهید و مجروح داشتیم. اما هر طور بود خودمان را به خور عبدالله رساندیم و حمله را آغاز کردیم. البته بقیه بچه ها خصوصاً آنها که با برادر نیری در یک دسته بودند اطلاعات بیشتری از او دارند. ... 📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد. ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شروع زندگیمان ساده بود و در عین حال باصفا... نمی شد گفت خانه؛ دو تا اتاق اجاره کرده بودیم که نه آشپزخانه داشت نه حمام، کنارِ درِ یکی از اتاقها، یک تورفتگی بود که حسن برایش دوش گذاشته بود و شده بود حمام... زیر پله هم یک سکوی آجری بود که چراغ سه فتیلۀ خوراک‌ پزیمان را گذاشته بودیم رویش، شد آشپزخانه به نظر من خیلی قشنگ بود خیلی هم ساده به نقل از همسر شهید @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به کوری چشم منافقین و اونایی که میگن گریه و عزاداری افسردگی میاره لعنت بر منکرین و دشمنان اباعبدالله ╔═•♡🎶♡•════•♡🎵♡•═╗ @parastohae_ashegh313 ╚═•♡🎵♡•════•♡🎶♡•═╝
▪️از 2_3 ماه مانده به محرم روزشماری میکرد برای نــــوکری ابا عبدالله الحسین(ع). با شوق خاصی برنـامه ریزی میکرد. ▪️هر سال تو میدان امام زاده علی اکبر، جایی که اکنون مزار مطهرش در آنجاست، چای خانه راه اندازی میکرد ؛ خرید ملزومات و وسائل چای خانه رو با وسـواس و سلیــــقه خاصی خریداری میکرد. تمامی رو هم از بهترین ها . ▪️معتقد بود برای اهل بیـــــت نباید کـــــم گذاشت، تا زمانی که اونها دستت رو با بزرگواری میگیرند تو هم شرمنده نباشی که چرا میتونستی و بیشتر انجام ندادی. خادم امام زاده و هییت بود . ولی همیشه جلوی در هیئت می ایستاد. ▪️معتقد بود دربانی این خاندان بهتره و خاکـی بودن برای ائمه لطف بیشتری دارد . میگفت : هر چی کوچکتر باشی برای امام حسین (علیه السلام) بیشتر نگاهت میکند. 🌷 @parastohae_ashegh313
دلم برای تــو تنگ است ، و خوب میدانی چقدر دوری و من بی تو ابر بارانی .. دلم هوای دو فنجان چای و لبخندت .. دلم هوای تــو و یک سکوتِ طولانی... شبتون شهـدایـی 💙 ╔══════••••••••••○○✿💜╗ @parastohae_ashegh313 ╚💜✿○○••••••••••══════╝
حسبے الله و خـدا ، مـا را بـس بـودنِ بـا شهـدا مـا را بـس آن شهیـدان ڪـہ بہ خـون میگفتنـد : هــوس ڪـرببلا مـا را بــس ✨°|صبحتون شهدایی|°✨ @parastohae_ashegh313 ♥️
پشت‌سرش آب ریختیم. نگاهش به نگاه دخترش گره خورد. دلمان ریخت که نکند نگاه آخر باشد. از فرودگاه زنگ زد : خانم ! نگاه زهرا عجیب بود. دلش درنگاه زهرا مانده بود. @parastohae_ashegh313
🌸﷽🌸 راوی_مادر_شهید 👈 خانه مان روضه امام حسین بود مصطفی آن زمان 4 سال داشت. آواخر روضه نزدیک اذان ظهر بود که صدای ترمز شدیدی از خیابان آمد. بلافاصله یکی از همسایه ها خطاب به من با صدای وحشت زده ای داد زد و گفت: حاج خانم بچه ات مرد! 🌷 از ترس خشکم زده بود و نمیتوانستم حرف بزنم به دیوار تکیه زدم و آرام نشستم درست روبه روی کتیبه یا اباالفضل العباس بودم همین که چشمم به کتیبه افتاد گفتم: یا ابالفضل العباس این پسر نذر شما ، سرباز و فدایی شما... 👈 بعد هم به آقا متوسل شدم که بلایی سرش نیامده باشد. و خدارو شکر آن روز به خیر گذشت.سرش شکسته بود اما به خیر گذشت. از این نذر سال ها گذشت و با هیچکس در میان نگذاشتم 🌷 فقط برای حضرت اباالفضل شیر نذری هر سال در روضه پخش میکردم. این نذری در همه ی سال ها ادامه داشت و این راز بین من و حضرت ابالفضل بود. @parastohae_ashegh313
خاکریز خاطرات ۷۳ ✍ اتفاقی که سبب عصبانیت شهید شد هرگز تندخویی ازش ندیدم. اما یه روز دیدم با عصبانیت اومد خونه. با تعجب دست از لباس شستن‌ کشیدم و به اتاق رفتم. دیدم مشغولِ خوندنِ قرآن شده. پرسیدم: طوری شده مادر؟ بدون اینکه نگاهش رو از قرآن برداره ، گفت: چیزی نیست! اجازه بدین کمی قرآن بخونم ، می ترسم الان حرفی بزنم و به گناه ختم بشه. من هم از کنجکاوی دست کشیدم.بعد از مدتی خودش اومد و‌گفت: امروز چند تا معلمِ زن‌‌که بی‌حجاب بودند ، اومدند مدرسه ؛ به محض ورود با مردها دست دادند ، من هم از اینکه حریم خدا شکسته شد خیلی ناراحت شدم... 📌خاطره ای از زندگی سردار شهید رجبعلی آهنی 📚منبع: کتاب افلاکیان ، صفحه 319 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝