eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام علیکم پیج هایی که پیشنهاد میکنیم در اینستا مشاهده کنید @angoshtar.slg @eshgh.binam
🍃 برادران و خواهران ... رحمت خدا به تمامی بر ما نازل گشته ✨ خداوند بزرگترین لطف را بر ملت ما کرده است 🍃و اسباب لقاء خود را برای ما فراهم ساخته است. ✨مبادا که غافل باشید @parastohae_ashegh313
🌷 عبد صالح خدا حاج اسماعيل دولابی: محبت به هر جا تعلق گیرد، تمام اعضا و جوارح برای آن کار میکنند. 🔆 دلت را بسوی خدا و خوبان خدا بفرست، 🌷 همه وجودت اصلاح میشود. 🌷 @parastohae_ashegh313
تو که ما را دوست داری و ما هم که تو را ... اما تو میبخشی و من گناه می کنم ... فرصتی دیگر... یَا مَنْ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ روزتون شهدایی💕 @parastohae_ashegh313
دو ساعت بود پيچ را با پيچ گوشتي ، سفت نگه داشته بودم. موتور برق بايد روشن مي ماند كه مردم فيلم ببينند. نمي دانم چه اشكالي پيدا كرده بود. هي خاموش مي شد. من هم مأمور روشن نگه داشتنش بودم. هر چي گفتم «...ابراهيم ! بذار اين رو بديم تعمير ، بعد...» مي گفت «...نه! همين امروز بايد مردم اين فيلم رو ببينن.» داشت موتور برق را مي گذاشت پشت ماشين. مي خواست برود يك ده ديگر. مي گفت جمعيت زيادي دارد. مي خواست آن جا فيلم نشان بدهد. رفتم جلو. دستم را روي شانه اش گذاشتم و گفتم : ...دادا! الان دو ساله داري توي دهات فيلم نشون مي دي. تا حالا ديگه هر چي قرار بود از انقلاب بدونن، فهميدن اگه راست مي گي بيا برو پاوه.» اون موقع سه ماهي بود كه پاوه شلوغ شده بود. مكثي كرد و گفت «...امروز قول داده م ، ولي باشه. از فردا مي رم پاوه.» 📚 يادگاران ، جلد 2 كتاب شهيد محمد ابراهيم همت ، ص 15 @parastohae_ashegh313
خاکریز خاطرات ۷۹ ✍ استدلالِ بی‌نظیرِ شهید برای جلب رضایت پدرش جهت رفتن به جبهه خسته از سرِ کار برگشته بودیم ‌که سید جواد گفت: بابا! دیگه کارِ ساختمان تموم شده ، اگه اجازه بدین می خوام برگردم جبهه. گفتم: پسرم! تو به اندازه‌ی خودت خدمت کردی، بذار اونایی برن جبهه که نرفتند. سیدجواد ساکت شد. وقت اذان جانمازم رو بازکردم تا نماز بخونم. اما پسرم اومد ، جانمازم رو جمع کرد و گفت: اینهمه بی‌نماز هست ، اجازه بدین ‌کمی هم بی‌نمازها نماز بخوانند... دیگه حرفی برای گفتن نداشتم. سید جواد خیلی زیبا و سنجیده جواب اون حرفم رو داد. 📌خاطره‌ای از زندگی شهید سیّد جواد موسوی 📚منبع: کتاب بر خوشۀ خاطرات ، صفحه 28 ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
خدا دختر را ڪه آفرید.. به گِلِ بعضی هایشان ڪمۍ بیشتر عطر زد همان هایۍ ڪه امروز چادرۍ اند تقدیم به گل دخترای با حجاب کانال 😍 @parastohae_ashegh313
اینجا کانال کمیل است کانالی که معبری شد برای رسیدن به آسـمان مکانی که جان فدا کردند و پیکرشان جاماند و ماند و ماند و قرارگاهی شد برای تشنگان وصــال 🕊 ✨ ╭━═🌼━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ @parastohae_ashegh313 ╰━═🌸━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
#سلام_بر_شهدا تو عجب تنگه‌ی عابِرڪُشی اے #مَعبــَـــــرِ_عِشــــــــــق ڪه به جز ڪشته‌ی عاشـق نڪند از تـــــو عبـــــور ...! #ســــــلامــ #صبحتون_حسینـی #رزقتـــــون_کربلایــــی #دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے @parastohae_ashegh313
🎈 یک پلاستیک دست می گرفت و در محیط گردان همه زباله ها رو جمع می کرد فرمانده بود ... فرمانده ای با چین خضوع و خشوع 🙂✌️ از فرداش همه یاد گرفته بودند دیگه خجالت می کشیدند یه آشغال کوچیکم روی زمین بندازن🎈 @Parastohae_ashegh313
خاکریز خاطرات ۸۰ ✍ رزمنده‌ی نخبه‌ای که یک روز قبل از شهید شدن، نحوه ی شهادتش را برای دوست خود شرح داد یک شب توی سنگر با همدیگه مشغول نگهبانی بودیم. مسعود ازم حلالیت گرفت و گفت : من فردا شهید میشم..‌. بعد هم ادامه داد: اگه چیزی نگی ، بقیه‌ی حرفام رو می‌زنم... فردا اول تیری به قلبم برخورد می کنه ، بعد از چند قدم هم تیری می خوره توی سرم و شهید میشم ... مسعود فردای اون روز ، همونطوری که گفته بود به شهادت رسید... 🌷 خاطره‌ای از زندگی نخبه‌ی علمی شهید مسعود طاهری 📚 منبع : کتاب عارفان وصال ، صفحه 99 ┄┅═✧❁❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═✧❁❁✧═┅┄