🌀چهار حکایت کوتاه اما تاثیر گذار:
💝حکایت اول:
از کاسبی پرسیدند:
چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟
گفت: آن خدایی که فرشته مرگش مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند!! چگونه فرشته روزیش مرا گم میکند!
💝حکایت دوم:
پسری با اخلاق و نیک سیرت، اما فقیر به خواستگاری دختری میرود...
پدر دختر گفت:
تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم...
پسری پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود، پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر میگوید:
انشاءالله خدا او را هدایت میکند...!
دختر گفت:
پدر جان؛ مگر خدایی که هدایت میکند، با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟
💝حکایت سوم:
از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟
گفت: آری...
مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود؛
یکی را شب برایم ذبح کرد... از طعم جگرش تعریف کردم...
صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد...
گفتند: تو چه کردی؟
گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم...
گفتند: پس تو بخشنده تری...
گفت: نه، چون او هر چه داشت به من داد
اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم...
💝حکایت چهارم:
عارفی راگفتند:
خداوند را چگونه میبینی؟
گفت آنگونه که همیشه میتواند مچم را بگیرد،
اما دستم را میگیرد...
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
پارچه سرای متری ونوس
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀° 📖داستان_زیبا_ازسرنوشت_واقعی 📝 #تمام_زندگی_من #قسمت_بیست_و_هشتم✍ ((دیوارهای دژ))
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄
#داستان_شب ازسرنوشت واقعی
📖 #تمام_زندگی_من📖
#قسمت_سی ✍《من و چمران》
🌹وسایلم رو جمع کردم ... آرتا رو بغل کردم ... موقع خروج از اتاق، چشمم به کارت روی میز افتاد ... برای چند لحظه بهش نگاه کردم ... رفتم سمتش و برش داشتم ...
🌹- خدایا! اون پیشنهاد برای من، بزرگ بود ... و در برابر کرم و بخشش تو، ناچیز ... کارت رو مچاله کردم و انداختم توی سطل زباله ...
🌹پول هتل رو که حساب کردم ... تقریبا دیگه پولی برام نمونده بود ... هیچ جایی برای رفتن نداشتم ... شب های سرد لهستان ... با بچه ای که هنوز دو سالش نشده بود ... همین طور که روی صندلی پارک نشده بودم و به آرتا نگاه می کردم ... یاد شهید چمران افتادم ... این حس که هر دوی ما، به خاطر خدا به دنیا پشت کرده بودیم بهم قدرت داد ...
🌹به خدا توکل کردم و از جا بلند شدم ... وارد زمین بازی شدم... آرتا رو بغل کردم و راهی کاتوویچ شدیم ...جز خونه پدرم جایی برای رفتن نداشتم ... اگر از اونجا هم بیرونم می کردن ...
🌹تمام مسیر به شدت نگران بودم و استرس داشتم ...
- خدایا! کمکم کن ...
یا مریم مقدس؛ به فریادم برس ... پدر من از کاتلویک های متعصبه ... اون با تمام وجود به شما ایمان داره ... کمکم کنید ... خواهش می کنم ...
🌹رسیدم در خونه و زنگ در رو زدم ... مادرم در رو باز کرد ... چشمش که بهم افتاد خورد ... قلبم اومده بود توی دهنم ... شقیقه هام می سوخت ...
🌹چند دقیقه بهم خیره شد ... پرید بغلم کرد ... گریه اش گرفته بود ...
- اوه؛ خدایای من، متشکرم ... متشکرم که دخترم رو زنده بهم برگردوندی ...
✍ادامه دارد......
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄
#داستان_شب ازسرنوشت واقعی
📖 #تمام_زندگی_من📖
#قسمت_سی_و_یکم✍ سلام پدر
🌹بعد از چند لحظه، متوجه آرتا شد ... اون رو از من گرفت ... با حس خاصی بغلش کرد ...
- آنیتا ... فقط خدا می دونه ... توی چند ماه گذشته به ما چی گذشت ... می گفتن توی جنگ های خیابانی تهران، خیلی ها کشته شدن ... تو هم که جواب تماس های من رو نمی دادی ... من و پدرت داشتیم دیوونه می شدیم ...
🌹- تهران، جنگ نشده بود ...
یهو حواسم جمع شد ...
- پدر؟ ... نگران من بود ...
- چون قسم خورده بود به روی خودش نمی آورد اما مدام اخبار ایران رو دنبال می کرد ... تظاهر می کرد فقط اخباره اما هر روز صبح تا از خبرها مطلع نمی شد غذا نمی خورد ...
🌹همین طور که دست آرتا توی دستش بود و اون رو می بوسید ... نفس عمیقی کشید ...
- به خصوص بعد از دیدن اون خواب، خیلی گریه کرد ... به من چیزی نمی گفت و تظاهر می کرد یه خواب بی خود و معناست اما واقعا پریشان بود ...
🌹خیالم تقریبا راحت شده بود ... یه حسی بهم می گفت شاید بتونم یه مدت اونجا بمونم ... هر چند هنوز واکنش پدرم رو نمی دونستم اما توی قلبم امیدوار بودم ...
🌹مادرم با پدر تماس نگرفت ... گفت شاید با سورپرایز شدن و شادی دیدن من، قسمش رو فراموش کنه و بزاره اونجا بمونم ...
صدای در که اومد، از جا پریدم ... با ترس و امید، جلو رفتم ... پاهام می لرزید ولی سعی می کردم محکم جلوه کنم ... با لبخند به پدرم سلام کردم ...
🌹چشمش که به من افتاد خشک شد ... چند لحظه پلک هم نمی زد ... چشم هاش لرزید اما سریع خودش رو کنترل کرد ...
- چه عجب، بعد از سه سال یادت اومد پدر و مادری هم داری...
✍ادامه دارد......
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃
گزارشات و تصویری از قیامت کبری براساس آیات قرآن
#قسمتاول
در آستانه ی قیامت با عظمت کوه ها از جا کنده می شوند(مرسلات 10)
هرچند بزرگ و سنگین و ریشه دار باشند و آن گاه حرکت خود را آغاز می کنند(نبا21)
چیزی نمیگذرد که کوه های بزرگ و کوچک با هم برخورد کرده و قطعه قطعه شده(الحاقه 14)
صداهای مهیبی را بر سطح زمین خالی از سکنه طنین انداز می نمایند. قطعه های سنگ در فضا به هم میخورند و همچون گرد در هوا پراکنده(واقعه 6)
و همانند پشم زده شده در می آیند(معارج 10)
و در پایان آن همه کوه های سر به فلک کشیده به صورت سرابی در می آیند که گویا اصلا نبوده اند(نبا21)
وقتی کوه ها که نگهدارنده ی زمین هستند نابود شوند،زمین سست گشته و زلزله های شدید و پی در پی آن را به لرزه در می آورد.(زلزال 1)
زمین به شدت کوبیده شده(فجر23)
هرچه را در خود پنهان دارد بیرون می ریزد(زلزال2)
و در پایان زمین به شکل امروزی دیده نخواهد شد،هرچه هست،غیر از زمین امروزی است.(ابراهیم 47)
اوضاع اسمانها و کواکب نیر بهتر از زمین نخواهد بود.خورشید با آنهمه عظمت و درخشندگی اش تاریک شده(تکویر1)
به عمر بابرکت و ظولانی خود خاتمه می بخشد،به دنبال آن ماه نیز که شبهای زمین را همچون چراغی روشن می ساخت،سیاه و تاریک میگردد.(قیامت8)
و در یک صحنه ی عجیب و باورنکردنی ماه و خورشید در یک جا جمع میگردند(قیامت 9)
پس از آن ستارگان رو به تاریکی میروند(تکویر2)
کواکب از هم فرو میپاشند(انفطار2)
و تمام کهکشانها از نظم و مدار خود خارج گشته متلاشی میگردند. در آن زمان آسمان نیز سست شده(الحاقه 16)
از جا کنده می شود(تکویر11)
و به حرکت می افتد و همچون طوماری درهم میپیچد(انبیا102)
آنگاه شکافهای فراوان بر پیکر آن وارد می شود(مرسلات 10)
و در آخر،آنچه از اسمان باقی می ماند دود است(دخان 10)
که همچون مسی گداخته شده(معارج 9)
در آن فضای نامتناهی پراکنده می شود.
حضور در قیامت
پس از گذشت هزاران سال بار دیگر حضرت اسرافیل در صور خود می دمد اما این بار برای زنده شدن مردگان.
ارواح به اجساد خود مراجعه می کنند.
در یک لحظه،بی نهایت انسان را مشاهده میکنی که پا به عرصه ی قیامت گذاشته(زمر69)
وسعت بی پایانی را سفیدپوش نموده اند.
همه در بهت و حیرت بی اندازه به سر میبرند،هوا به شدت گرم احساس می شود به طوریکه عرق تا دهانها پایین می آید .
مردم چنان در فشارند که هرکس جای پایی پیدا کند خوشحال می شود.(نهج البلاغه فیض ص300)
چشمها از ترس به یک نقطه خیره می شود و دلها فرو میریزد ،حتی پلکها به هم نمیخورند.(ابراهیم 42)
در آن روز اگر خوب به چشمهای اهل محشر نگاه کنی همه را گریان میبینی مگر چند گروه را:
چشمهایی که بر مناظر حرام بسته شده بودند.
چشمهایی که در راه فرمانبرداری از خدا،خالصانه بیداری کشیدند
و چشمهای که از خوف پروردگار در دل شب اشک ریختند(وسایل،ج11ص179)
و در آن میان جنایتکاران،کور و کر و لال و به صورت واژگون محشور شده اند.(اسرا97)
در این لحظه صدایی در محشر طنین انداز میشود که:
ای بندگان(مومن) من،امروز هیچ ترس و حزنی به خود راه ندهید....(زخرف 68)
#ادامہ_دارد
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📕#حکایت_انتقام_ملانصرالدین
ملانصرالدین در مزرعه گندم کاشت. زمين حاصلخيز بود و نعمت گندم فراوان. هنگام برداشت محصول شد. اتفاقا شبي روباهي وارد گندمزار شد و بخش کوچکي از مزرعه را لگدمال کرد و به ملا کمي ضرر زد. ملا که کينه روباه را به دل گرفته بود، بعد از چند روز روباه را به دام انداخت تا از او انتقام بگيرد. مقداري پوشال را به روغن آغشته کرده به دم روباه بست و آتش زد. روباه شعله ور در مزرعه به اينطرف و آن طرف مي دويد و ملای بخت برگشته هم به دنبالش... و گندمزار به خاکستر تبديل شد.
❖
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📚 عشق مادر(بسیار زیباست)
پسری مادرش را بعد از درگذشت پدرش، به خانه سالمندان برد و هر لحظه از او عیادت می کرد. یکبار از خانه سالمندان تماسی دریافت کرد که مادرش درحال جان دادن است پس باشتاب رفت تا قبل از اینکه مادرش از دنیا برود، او را ببیند. از مادرش پرسید: مادر چه می خواهی برایت انجام دهم؟ مادر گفت: از تو می خواهم که برای خانه سالمندان پنکه بگذاری چون آنها پنکه ندارند و در یخچال غذاهای خوب بگذاری، چه شبها که بدون غذا خوابیدم. فرزند باتعجب گفت: داری جان می دهی و از من اینها را درخواست می کنی؟ و قبلا به من گلایه نکردی. مادر پاسخ داد: بله فرزندم من با این گرما و گرسنگی خو گرفتم وعادت کردم ولی می ترسم تو وقتی فرزندانت در پیری تورا به اینجا می آورند، به گرما و گرسنگی عادت نکنی.
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨﷽✨
🌼 کرامت مومن در هنگام مرگ 🌼
✍رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هنگامی که خداوند از بنده اش راضی شد، به عزرائیل می فرماید: از جانب من نزد فلانی برو و روح او را برای من بیاور تا آنچه که از اعمال انجام داده کافی است، من او را امتحان نمودم، او را در جایگاه ارجمندی که مورد علاقه من است یافتم.
عزرائیل همراه پانصد فرشته که با آنها شاخه های گل و دسته های ریشه دار گل زعفران است، از بارگاه الهی به زمین نزول می کنند و نزد آن بنده صالح. می آیند و هر کدام از آن فرشتگان او را به چیزی بشارت می دهند که دیگری به چیز دیگر بشارت می دهد. در آن هنگام فرشتگان با شاخه های گل و دسته های زعفران که در دست دارند برای خروج روح او، از دو طرف در دو صف طولانی می ایستند (تا جلال و شکوه، از روح آن بنده صالح استقبال کنند).
هنگامی که ابلیس که رئیس شیطان ها است، آن منظره را می بیند، دو دستش را بر سر نهاده و فریاد و نعره می کشد!. پیروان او وقتی او را این گونه وحشتزده می نگرند، می پرسند: ای بزرگ ما! مگر چه حادثه ای رخ داده است؟ که چنان بر افروخته شده ای؟. ابلیس می گوید: مگر نمی بینی که این بنده خدا تا چه اندازه مورد کرامت و احترام واقع شده است، شما در مورد گمراه کردن او کجا بودید؟ آنها می گویند: «جهدنا به فلم یطعنا»: ما کوشش خود را در مورد گمراه کردن او کردیم، ولی او از ما اطاعت نکرد.
📚 جامع الاخبار، مطابق بحار، ج۶، ص۱۶۱
༻﷽༺
#اےشاهکرم_سلام_آقاےکریم💚
بہ نام آنڪه تو را داده اسٺ نام حسن
درود احسنُ الارباب من سلام حسن
سلام بر برڪاٺ سپید سایہے تو
ڪه نور داده بہ خورشید مستدام حسن
#یا_معزّ_الْمؤمنین🌷💔
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#هرروزیک_آیه
✨لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا ﴿۴۰﴾
✨اندوه مدار كه خدا با ماست(۴۰)
📚سوره مبارکه التوبة
✍بخشی از آیه ۴۰
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
حتما مطالعه شود👌👌👌
🌺 جواب زیبای امام حسن مجتبی علیه السلام به مرد یهودی
💠روزي امام حسن مجتبي عليه السلام پس از شستشو، لباسهاي نو و پاكيزه اي پوشيد و عطر زد.
🔰از كوچه هاي مدينه مي گذشت، ناگاه با پيرمرد يهودي كه فقر او را از پاي در آورده وپوست به استخوانش چسبيده، تابش خورشيد چهره اش را سوزانده بود،روبه رو شد.
🌟حضرت را در آن جلال و جمال كه ديد گفت:
خواهش مي كنم لحظه اي بايست و سخنم را بشنو!
🌹امام عليه السلام ايستاد.
⚡️يهودي: يابن رسول الله! انصاف بده!
امام: در چه چيز؟
يهود: جدت رسول خدا مي فرمايد:
دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است!
💥اكنون مي بينم كه دنيا براي شما كه در ناز و نعمت به سر مي بري، بهشت است و براي من كه در عذاب و شكنجه زندگي مي كنم، جهنم است.
و حال آن كه تو مؤمن و من كافر هستم.
🍀امام فرمود:
اي پيرمرد! اگر پرده از مقابل چشمانت برداشته شود و ببيني خداوند در بهشت چه نعمتهايي براي من و براي همه مؤمنان آفريده، مي فهمي كه دنيا با اين همه خوشي و آسايش براي من زندان است.
🔥و نيز اگر ببيني خداوند چه عذاب و شكنجه هايي براي تو و براي تمام كافران مهيّا كرده، تصديق مي كني كه دنيا با اين همه فقر و پريشاني برايت بهشت وسيع است.
🌹پس اين است معناي سخن پيامبر صلي الله عليه و آله كه فرمود:
دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است
🌿🌼✨🌼✨🌼✨🌼✨🌼✨🌿
📘 اصول کافی،باب في ابطال الرويه، حديث 1، ص 95، 96- ج
🌴🌴
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃