فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊ای منتظران
گنج نهان می آید
آرامش جان عاشقان می آید
بر بام طلایه داران ظهـور
گفتند که
صاحب الزمان می آید
میلاد حضرت مهدی(عج)
برعاشقان آن حضرت مبارک
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#التماس- دعای- فرج💚
🍃🌹
اگر میخواهی
خوشبخت باشی برای
خوشبختی دیگران بکوش
زیرا آن شادی و امیدی
که ما به دیگران میدهیم
به دل خودمان باز میگردد ...
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌹سلام بر شهدا🌹
از گمنامی نترس
از اینکه اسم و رسمی نداری
از کار های کرده ات به نام دیگری
از بی تفاوت بودن آدم ها
از تنهایی ات در عین شلوغی ها
غمگین مباش
که گمنامی #اولین_گام
برای رسیدن است...
پارچه سرای متری ونوس
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :7⃣4⃣ #فصل_هفتم شب ها خسته و بی حال قبل از اینکه بتوانم به چیزی فکر کنم، ب
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :9⃣4⃣
#فصل_هشتم
به همین خاطر هر صبح، تا از خواب بیدار می شدم، قبل از هر چیز گوشه پرده اتاقم را کنار می زدم. اگر لوله ای که بعد از روشن شدن تنور روی دودکش تنور می گذاشتیم، پای دیوار بود، خوشحال می شدم و می فهمیدم هنوز مادرشوهرم بیدار نشده، اما اگر دودکش روی تنور بود، عزا می گرفتم. وامصیبتا بود.
فصل هشتم
زمستان هم داشت تمام می شد. روزهای آخر اسفند بود؛ اما هنوز برف ها آب نشده بودند. کوچه های روستا پر از گل و لای و برف هایی بود که با خاک و خاکسترهای آتش منقل های کرسی سیاه شده بود. زن ها در گیر و دار خانه تکانی و شست وشوی ملحفه ها و رخت و لباس ها بودند. روزها شیشه ها را تمیز می کردیم، عصرها آسمان ابری می شد و نیمه شب رعد و برق می شد، باران می آمد و تمام زحمت هایمان را به باد می داد.
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :0⃣5⃣
#فصل_هشتم
چند هفته ای بیشتر به عید نمانده بود که سربازی صمد تمام شد. فکر می کردم خوشبخت ترین زن قایش هستم. با عشق و علاقه زیادی از صبح تا عصر خانه را جارو می کردم و از سر تا ته خانه را می شستم. با خودم می گفتم: «عیب ندارد. در عوض این بهترین عیدی است که دارم. شوهرم کنارم است و با هم از این همه تمیزی و سور و سات عید لذت می بریم.»
صمد آمده بود و دنبال کار می گشت. کمتر در خانه پیدایش می شد. برای پیدا کردن کار درست و حسابی می رفت رزن.
یک روز صبح که از خواب بیدار شدیم و صبحانه خوردیم؛ مادرشوهرم در اتاق ما را زد. بعد از سلام و احوال پرسی دوقلوها را یکی یکی آورد و توی اتاق گذاشت و به صمد گفت: «من امروز می خواهم بروم خانه خواهرت، شهلا. کمی کار دارد. می خواهم کمکش کنم. این بچه ها دست و پا گیرند. مواظبشان باشید.»
موقع رفتن رو به من کرد و گفت: «قدم! اتاق دم دستی خیلی کثیف است. آن را جارو کن و دوده اش را بگیر.»
صمد لباس پوشیده بود که برود. کمی به فکر فرو رفت و گفت: «تو می توانی هم مواظب بچه ها باشی و هم خانه تکانی کنی؟!»
ادامه دارد...✒️
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#حدیث_روز
💎امام على علیه السلام :
أَعْظَمُ النَّاسِ ذُلًّا الطَّامِعُ الْحَرِيصُ الْمُرِيب
ذليل ترين مردم، كسى است كه طمعكار، حريص و وسوسه گر باشد.
📚تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص 295 ، ح 6618
〰➿〰➿〰➿
💎حضرت فاطمه علیهاالسلام:
از بخل و خسّت برحذر باش، زیرا آن درختی است درآتش دوزخ که شاخ وبرگش در دنیاست ؛ پس هرکه بدان بیاویزد ، درآتش داخل می گردد ...
📚دلائل الامامه ، ص۷۱
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#هرروزیک_آیه
💠أَفَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّمَاءِ
✨فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْنَاهَا وَزَيَّنَّاهَا
💠وَمَا لَهَا مِنْ فُرُوجٍ ﴿۶﴾
💠مگر به آسمان بالاى سرشان ننگريسته اند
✨كه چگونه آن را ساخته و زينتش داده ايم
💠و براى آن هيچ گونه شكافتگى نيست (۶)
📚 سوره مبارکه ق
آیات ۶
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#همسرانه
🔴 #تکنیک_سکوت
💠 گاهی اوقات #سکوت بهترین پاسخ است.
همیشه قرار نیست در مقابل هم جبهه بگیریم و #جدل کنیم.
💠 قرار نیست هر وقت هر اتفاقی افتاد #تلاش کنم تا نشان بدهم حق با من است!
💠گاهی باید سکوت کنم تا به #آرامش برسم و بعدا منطقی صحبت کنم!
💠 سکوت بموقع، به شما #محبوبیت خواهد بخشید.
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#هرروزیک_آیه
🔸وَيَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ وَتَرَى الْأَرْضَ
🔸بَارِزَةً وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا ﴿۴۷﴾
🔸و ياد كن روزى را كه كوهها را به حركت
🔸در مى آوريم و زمين را آشكار و صاف
🔸مى بينى و آنان را گرد مى آوريم و
🔸هيچ يك را فرو گذار نمى كنيم (۴۷)
📚 سوره مبارکه الکهف
✍ آیه ۴۷
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨ #داستان_پندآموز✨
📝در سال 1989 زمین لرزه هشت ریشتري بیشتر مناطق آمریکا را با خاک یکسان کرد و در کمتر از چند دقیقه بیش از سی هزار کشته بر جای گذاشت.در این میان پدری دیوانه وار به سوی مدرسه پسرش دوید اما با دیدن ساختمان ویران شده مدرسه شوکه شد.
👀با دیدن این منظره دلخراش یاد قولی که به پسرش داده بود افتاد: ✨پسرم هر اتفاقی برایت بیفتد من همیشه پیش تو خواهم بود. و اشک از چشمانش سرازیر شد.با وجود توده آوار و انبوه ویرانی ها کمک به افراد زیر آوار نا ممکن به نظر میرسید اما او هر لحظه تعهد خود به پسرش را به خاطر می آورد.
💥او دقیقا روی مسیری که هر صبح به همراه پسرش به سوی کلاس او می پیمودند تمرکز کرد و با به خاطر آوردن محل کلاس به آنجا شتافته و با عجله شروع به کندن کرد.دیگر والدین در حال ناله و زاری بودند و او را ملامت می کردند که کار بی فایده ای انجام میدهد.
🏴ماموران آتش نشانی و پلیس نیز سعی کردند او را منصرف کنند اما پاسخ او تنها یک جمله بود:آیا قصد کمک به مرا دارید یا باید تنها تلاش کنم؟؟؟
🔎هشت ساعت به کندن ادامه داد. دوازده ساعت...بیست و چهار ساعت...سی و شش ساعت و بالاخره در سی و هشتمین ساعت سنگ بزرگی را عقب کشیده و صدای پسرش را شنید فریاد زد پسرم!جواب شنید پدر من اینجا هستم.پدر من به بچه ها گفتم نگران نباشید پدرم حتما ما را نجات خواهد داد.پدر شما به قولتان عمل کردید.
⁉️پدر پرسید وضع آنجا چطور است؟؟
📢ما 14 نفر هستیم. زخمی، گرسنه و تشنه ایم. وقتی ساختمان فرو ریخت یک قطعه مثلثی شکل ایجاد شد که باعث نجات ما شد.
☘پسرم بیا بیرون.
👌نه پدر اجازه بدهید اول بقیه بیرون بیایند من مطمئن هستم شما مرا بیرون می آورید و هر اتفاقی بیفتد به خاطر من اينجا خواهید ماند.
❤️پدر باوفاترین آفریده هستی❤️
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#درسنامه
بندی را که پاره شد
میشود گره زد
ولی همیشه
یک گره باقی می ماند...
مواظب باشیم رشته محبت بین ما انسانها پاره نشود و نیازی به گره زدن نداشته باشد.
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃