❗️#تلنگر
ﺍﺧﺘﻼﻑ یعنی
ﺩﺧﺘﺮی ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﻳﺖ ﻫﺎی ﻧﻔﺮﻭﺧﺘﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻣﻲﺧﻮﺭﺩ و ﻣﺮﺩﻱ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﺭﺍ میﺧﺮﺩ ﺗﺎ ﺳﻴﮕﺎﺭﺵ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦﮐﻨﺪ
ﺍﺧﺘﻼﻑ یعنی
ﻣﺮﺩی ﺑﺮﺍی ﺍﺟﺎﺭﻩ ﺧﺎﻧﻪ ، ﮐﻠﻴﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻣﻲ ﻓﺮﻭﺷﺪ و ﺯﻧﻲ ﺑﺮﺍی ﺯﻳﺒﺎیی ، ﮐﻠﻴﻪ ی ﺑﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﻋﻤﻞ میﮐﻨﺪ
ﺩﻧﻴﺎﻱ ﻋﺠﻴﺒﻲ ﺷﺪﻩ،،،!!!
ﻳﮑﻲ ﭘﻮﻝ ﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻭ میﮐﻨﺪ
یکی ﺍﺷﮏ ﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ
ﺁﻫﺎی ﻓﻼنی ﻗﻬﻮﻩ ﺍﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺳﺮ ﮐﺸﻴﺪی ﺑﺮﺍﻱ ﻓﺎﻟﺶ ﺳﺮ ﭼﻬﺎﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﻴﺎ ﺍﻳﻦ ﺟﺎ ﮐﻮﺩﮎ ﻫﺎﻳﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪﮐﻪ ﺗﻘﺪﻳﺮﺷﺎﻥ ﺭﺍ خیلی ﻭﻗﺖ ﺍﺳﺖﻓﺮﻭﺧﺘﻪ ﺍﻧﺪ...
✓
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨ ❥●
روزهای بسیار دور ؛ پیرزنی بود که ؛ هر روز با قطار از روستا برای خرید مایحتاج خود به شهر می آمد ...
کنار پنجره می نشست ؛ وبیرون را تماشا می نمود..
گاهی؛ چیزهائی از کیف خود در می آورد
و از پنجره قطار به بیرون پرتاب می نمود
یکی از مسئولین قطار کنار ایشان آمد و با تحکم پرسید که: پیرزن چکار میکنی؟!
پیرزن؛ نگاهی به ایشان انداخت و لبخندی مهربان گفت : من بذر گل در مسیر می افشانم
آن مرد با تمسخر و استهزا ، گفت : درست شنیدم ؛ تخم گل در مسیر می افشانی؟!
پیرزن جواب داد ؛ بله تخم گل ...
مرد خنده ای کرد و گفت : اینرا که باد می برد ؛ بنده خدا ؟
پیرزن جواب داد ؛ من هم می دانم که باد می برد... ولی مقداری از این تخمها به زمین می رسند و خاک آنها را می پوشاند
مرد که خیال میکرد پیرزن خرفت شده است
گفت: با این فرض هم آب می خواهند .
پیرزن گفت : افشاندن دانه با من .. آبیاری با خدا..
روزی خواهد رسید که گل و گیاه تمام مسیر را پر خواهد کرد؛ و رنگ راه تغییر خواهد نمود و بوی گلها مشام تمام ساکنین و مسافرین نوازش خواهد داد و من و تو و دیگران از رنگی شدن مسیر لذت خواهیم برد ...
مرد از صحبت خود با پیرزن جواب نگرفت
با تمسخر و خندیدن به عقل آن پیرزن ؛ سرجای خود برگشت ...
مدتها گذشته بود که ؛ آن مرد دوباره سوار قطار شد و کنار پنجره نشسته و بیرون را نگاه می کرد
که یک دفعه متوجه بوی خاصی شد.. کنجکاو که شد؛ دیدکه رنگ مسیر هم عوض شده است
و از کنار رنگها و رایحه های نشاط آور رد می شدند
و مسافرین با شوق و ذوق گلها را به همدیگر نشان می دادند
آن مرد ؛ نگاهی به صندلی همیشگی پیرزن انداخت ؛ ولی..... جایش خالی بود
سراغش را از دیگران گرفت ؛ گفتند : چند ماه است که ؛ از دنیا رفته است
اشک از دیدگان آن مرد سرازیر شد
و به نشانه احترام به آن همه احساس بلند شد و تعظیم نمود
***
آن پیرزن رنگ و بوی گلها را ندید و استشمام نکرد ؛ ولی هدیه ای زیبا به دیگران تقدیم کرد
همیشه عشق و محبت و مهربانی به دیگران هدیه بده ؛
روزی خواهد رسید که آنکس که به او محبت میکنی با انگشت اشاره
از شما به نیکی یاد خواهد کرد...🍂
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃
حاج ميرزا حسين نورى صاحب «مستدرك الوسائل» از دارالسلام نورى حكايت مى كند:
از عالم زاهد سيد هاشم حائرى كه مبلغ يك صد دينار كه معادل ده قران عجمى بود از يك نفر يهودى به عنوان قرض گرفتم كه پس از بيست روز به او برگرداندم، نصف آن را پرداختم و براى پرداخت بقيه آن او را نديدم جستجو كردم، گفتند: به بغداد رفته.
شبى قيامت را در خواب ديدم، مرا در موقف حساب حاضر كردند، خداوند مهربان به فضلش مرا اذن رفتن به بهشت داد. چون قصد عبور از صراط كردم، زفير و شهيق جهنم مرا بر صراط نگاه داشت و راه عبورم را بست، ناگاه طلبكار يهودى چون شعله اى از جهنم خارج شد و راه بر من گرفت و گفت: بقيه طلب مرا بده و برو. من تضرع كردم و به او گفتم: من در جستجويت بودم تا بقيه طلبت را بپردازم ولى تو را نيافتم.
گفت: راست گفتى ولى تا طلب مرا ندهى از صراط حق عبور ندارى. گريه كردم و گفتم: من كه در اينجا چيزى ندارم كه به تو بدهم. يهودى گفت: پس بجاى طلبم بگذار انگشت خود را بر يك عضو تو بگذارم. به اين برنامه راضى شدم تا از شرش خلاص شوم، چون انگشت بر سينه ام گذاشت از شدت سوزش آن از خواب پريدم!
برگرفته از کتاب عرفان اسلامى، ج ۱۳ اثر استاد حسین انصاریان
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
کارگردان دنیا خداست!
مهم نیست نقش ما ثروتمند است یا تنگدست،،
سالم است یا بیمار!
مهم این است که محبوبترین کارگردان عالم نقشی به ما داده! نباید از سخت بودن نقش گله مند بود، چرا که سخت بودن نقش، نشانه اعتماد کارگردان به شایستگی بازیگر است.
امیدوارم خوش بدرخشید!
غر نزن
گله نکن
خدا حکمت همه کارها را میدونه
فقط بهش بگو: "ای که مراخوانده ای راه نشانم بده...
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷زیارت #امام_زمان (عج) در روز جمعه
🎤با نوای استاد #فرهمند
📡 حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید.
🔴 بهترین مداحی ها و مناجات روز
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨﷽✨
روزی حضرت سلیمان از مورچه ای پرسید: «در مدت یک سال چقدر غذا میخوری؟»
مورچه گفت: «سه دانه.»
پس حضرت سلیمان او را گرفته و در جعبه ای کرد و سه دانه به همراهش در جعبه گذاشت. بعد از گذشت یکسال جعبه را باز کرد و دید که مورچه یک و نیم دانه را خورده!
پس با تعجب از مورچه پرسید: «چرا فقط این مقدار خوردهای؟!»
مور گفت: «چون وقتی من آزاد بودم اطمینان داشتم خداوند روزی مرا میدهد و مرا فراموش نمیکند. ولی وقتی تو مرا در جعبه نهادی بیم از آن داشتم که مرا فراموش کنی، پس درخوردنم احتیاط کردم تا بتوانم یک سال دیگر نیز از آن تغذیه کنم.»
خداوند میفرماید: «هیچ موجود زندهای بر روی زمین نیست مگر اینکه بر خداست روزی آن.»
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم🌸
🌼باسم رب المهدی(عج)
🌷ﺧﺪﺍﯼ خوب ﻣﻦ سلام
🌼تو را سپاس میگویم
🌷برای نعمتهایت
🌼در این اسفند ماه
🌷به همه ﺳﻼﻣﺘﯽ،
🌼ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻭ سعادت
🌷و خوشبختی را
🌼عطابفرما..الهی به امید تو•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ﺍﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ " : ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺷﻤﺎ
ﭼﻪ ﭼﯿﺰ
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯿﮑﻨﺪ؟ "
ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ : ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ
ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ : ﭘﻮﺳﺘﯽ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ !
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﮐﯿﻔﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ ...
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ
ﺳﻔﺎﻟﯽ ﻭ ﺳﺎﺩﻩ
ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﯾﺨﺖ
ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ
ﺁﺑﯽ ﮔﻮﺍﺭﺍ !
ﺷﻤﺎ ﮐﺪﺍﻣﯿﮏ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ؟
ﻫﻤﮕﯽ ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺭﺍ ...!
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ" : ﻣﯿﺒﯿﻨﯿﺪ؟! ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ
ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﯿﺪ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﺑﯽ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ"!
ﺣﯿﻒ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺩﯾﺮ ﺭﻭ ﻣﯿﺸﻮﺩ!
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#داستان_واقعی
💠✨ #یڪ_داستان_یڪ_پند
💢 در شهر خوی زن ثروتمند و تیزفکری به نام شوڪت در زمان ڪریم خان زند زندگی می ڪرد. انگشتر الماس ، بسیار گران قیمتی ارث پدر داشت، ڪه نیاز به فروش آن پیدا کرد.
💢در شهر جار زدند ولی ڪسی را سرمایه خرید آن نبود. بعد از مدتی داستان به گوش خدادادخان حاڪم و نماینده ڪریم خان در تبریز رسید.
💢آن زن را خداددادخان احضار کرد و الماس را دید و گفت: من قیمت این الماس نمی دانم ، چون حلال حرام برای من مهم است، رخصت بفرما، الماس نزد من بماند ، فردا قیمت کنم و مبلغ آن نقد به تو بپردازم. شوڪت خوشحال شد و از دربار برگشت.
💢خدادادخان، ڪه مرد شیاد و روباهی بود، شبانه دستور داد ، نگین انگشتر الماس را با شیشه بدلی، ماهرانه تراشیده و جای ڪرده و عوض نمودند.
💢 شوڪت چون صبح به دربار استاندار رسید، خدادادخان ، انگشتر را داد و گفت: بیا خواهر انگشتر الماس خود را بردار به دیگری بفروش مرا ڪار نمی آید.
💢 شوڪت، وقتی انگشتر الماس خود را دید، فهمید ڪه نگین آن عوض شده است. چون می دانست ڪه از والی نمی تواند حق خود بستاند، سڪوت ڪرد. به شیراز نزد، ڪریم خان آمده و داستان و شڪایت خود تسلیم کرد.
💢 ڪریم خان گفت: ای شوڪت خواهرم، مدتی در شیراز بمان مهمان من هستی، خداداد خان، آن انگشتر الماس را نزد من به عنوان مالیات آذربایجان خواهد فرستاد، من مال تو را مسترد می کنم.
💢 بعد از مدتی چنین شد، ڪریم خان وقتی انگشتر ، نگین الماس را دید، نگین شیشه را از شوڪت گرفته و در آن جای ڪرد و نگین الماس را در دوباره جای خود قرار داد، انگشتر الماس را به شوڪت برگرداند و دستور داد ، انگشتر نگین شیشه ای را ، به خدادادخان برگردانند و بگویند، ڪریم خان مالیات نقد می خواهد نه جواهر.
💢 شوڪت از این عدالت ڪریم خان بسیار خرسند شد و انگشتر نگین الماس را خواست پیش ڪش کند، ولی ڪریم خان قبول نڪرد و شوڪت را با صله و خلعت های زیادی به همراه چند سواره، به شهر خوی فرستاد.
💢 دست بالای دست بسیار است ، گاهی باید صبر داشت و در برابر ظلمے سڪوت ڪرد و شڪایت به مقام بالاتر برد، و چه بالاتری جز خدا برای شڪایت برتر است؟
📚نقل از ڪتاب جوامع الحڪایات و والمواعظ الحسنات
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#هرروزیک_آیه
🌸اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ
🍃وَلَا نَوْمٌ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ
🌸مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا
🍃بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ
🌸مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ
🍃وَالْأَرْضَ وَلَا يَئُودُهُ حِفْظُهُمَا
🌸وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ ﴿۲۵۵﴾
🌸خداست كه معبودى جز او نيست
🍃زنده و برپادارنده است نه خوابى سبك او
🌸را فرو مى گيرد و نه خوابى گران آنچه
🍃در آسمانها و آنچه در زمين است از آن اوست
🌸كيست آن كس كه جز به اذن او در
🍃پيشگاهش شفاعت كند آنچه در پيش روى
🌸آنان و آنچه در پشت سرشان است مى داند
🍃و به چيزى از علم او جز به آنچه بخواهد
🌸احاطه نمى يابند كرسى او آسمانها و زمين
🍃را در بر گرفته و نگهدارى آنها
🌸بر او دشوار نيست
🍃و اوست والاى بزرگ (۲۵۵)
📚 سوره مبارکه البقرة
✍ آیه ۲۵
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️داستان به دوش کشیدن مادر توسط فرزند
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #حسینی_قمی
📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید.
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
گويند جوانی قصد زن گرفتن داشت، به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد و گفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد.
جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است.
پیرزن گفت: اتفاقا این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس های خانم ارزان تر تمام می شود.
جوان گفت: شنیده ام زبانش هم لکنت دارد.
پیرزن گفت: این هم دیگر نعمتی است زیرا می دانید که عیب بزرگ زن ها پر حرفی است، اما این دختر چون لکنت زبان دارد پر حرفی نمی کند و سرت را به درد نمی آورد.
جوان گفت: خانم همسایه گفته است که چشمش هم معیوب است.
پیرزن گفت: درست است، این هم یکی از خوشبختی هاست که کسی مزاحم آسایش شما نمی شود و به او طمع نمی برد.
جوان گفت: شنیده ام پایش هم می لنگد و این عیب بزرگی است.
پیرزن گفت: شما تجربه ندارید، نمی دانید که این صفت، باعث می شود که خانمتان کمتر از خانه بیرون برود و علاوه بر سالم ماندن، هر روز هم از خیابان گردی، خرج برایت نمی تراشد.
جوان گفت: این همه به کنار، ولی شنیده ام که عقل درستی هم ندارد.
پیرزن گفت: ای وای، شما مردها چقدر بهانه گیر هستید، پس یعنی می خواستی عروس به این نازنینی، این یک عیب کوچک را هم نداشته باشد...
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃