🍀❣🍀❣🍀❣🍀
عشق یعنى اشك توبه در قنوت
خواندنش با نام غفار الذنوب❄️
☘عشق یعنى چشمها هم در ركوع
شرمگین از نام ستار العیوب🍂
🌺عشق یعنى سرسجود و دل سجود
ذكر یارب یارب از عمق وجود🌴
#احسن_القصص
🌺معروف است كه خداوند به موسی گفت: قحطی خواهد آمد، به قومت بگو آماده شوند !
🌺موسی به قومش گفت و قومش از دیوار خانه ها سوراخ ایجاد کردند که در هنگام سختی به داد هم برسند که این قحطی بگذرد !
مدتی گذشت اما قحطی نیامد ،
🌺موسی علت را از خدا پرسید خدا به او گفت من دیدم که قوم تو به هم رحم کردند !
من چگونه به این قوم رحم نکنم ؟
«به همدیگه رحم کنیم که خدا هم بهمون رحم کنه»
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
پارچه سرای متری ونوس
💙🗯🗯💙🗯💙🗯🗯🗯 🗯🗯💙 🗯💙 💙 🗯داستان ارسالی از #زندگی یکی #اعضای کانال #داستان_و_پند 💙🗯با عنوان 👇 #تهمت_نا
💙🗯🗯💙🗯💙🗯🗯🗯
🗯🗯💙
🗯💙
💙
🗯داستان ارسالی از #زندگی یکی #اعضای کانال #داستان_و_پند
💙🗯با عنوان 👇
#تهمت_ناروا_قسمت_ششم
ولی کی به حرف من گوش میداد
🌺دامادمون با بابام صحبت کرد وباباموراضی کرد دوسش سعید بیاد تا بابام ببینتش
خلاصه بعد از چند وقت هر دو برای مشخص کردن روز عقد 💍میومدن ومیرفتن
🌺 ولی تو این خانواده تنها کسی که ربطی نداش بهش من بودم هیچکس از من نظرمو نمیپرسید تا اینکه با اصرار شوهر خواهرم همه راضی شدن وبه دوستش ج بله دادن😔
🌺یه روز من بی خبر از حرفاشون از مدرسه اومدم خونه بابام بهم گف زینب جان اماده شو فردا قراره بریم محضر برای عقد
من با شنیدن حرفاش ناراحت شدم گفتم نه من راضی نیستم 😢بابام گف اگه حرف اضافی بزنی خودم با طناب دار خفه ات میکنم دیگه خسته شدیم از دست دعواهای تو وبرادرت بهتره دیگه تمومش کنید با ازدواج تو همه چی تموم میشه.
🌺شب به اتاقم رفتم وتا صبح گریه کردم 😭حتما این سرنوشت من بود سعید نه کاری داشت نه پول پله ی ولی خیلی مهربون بود خیلی با حوصله وصبور
ما یک سال نامزد بودیم کادوهایی🎁 که سعید برام میخرید همه رو علی داداشم پیدا میکرد و میشکوند یا پاره میکرد میرخت سطل اشغال
و ناله نفرین منم همچنان برای دایی وزن دایی بابام هر روز بیشتر وبیشتر میشد
🌺منم مث عقده ای هر چی علی اذیتم میکرد سر نامزدم سعید 😔تلافی میکردم واذیتش میکردم اونم با تمام صبرو حوصله تحمل میکرد
تا اینکه ما عروسی کردیم 👰وبرای کار به اصفهان رفتیم عموش براش کار تو شرکت پیدا کرده بود
🌺وقتی ما برای زندگی به اصفهان رفتیم اونجا من خیلی تنها وغریب بودم هیچکس نمیشناختم
سعیدم شش صبح میرفت🌞 ویازده شب برمیگشت وحقوق خیلی کمی هم میگرفت
زندگی خیلی سختی داشتیم چهار ماه از زندگی من گذشته بود که مادرم با گریه😭 بهم زنگ زد...ـ.
🌺 ادامه دارد... ⬅️
📚داستان های واقعی و آموزنده در کانال داستان و پند
💙
🗯💙
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
بہ جز سلام بہ شما
آن هم اکثرا " از دور
چہ کرده ایم در این
عمری از تباهی ها
صلے الله علیڪ یٰا أبٰا عَبْدِاللّٰه (ع)
#روزتان_ڪربلایے❤️
#حضرٺ_اربابـــــ✋
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
°•|🌸🍃
#سݪام_بر_شھـــــدا
باید ســـــلام ڪرد بر
بر سینـــــههای سوختـــــه در سنگــرها
بر پیشـــــانیهایی ڪه بوسهگاه گلوله شـــــدند..
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#حدیث_روز
💚امام على عليه السلام :
📢آفت عالمان، حبّ رياست است
✳️ آفةُ العُلَماءِ حُبُّ الرِّئاسةِ
📒ميزان الحكمه جلد1 صفحه 180
〰➿〰➿〰➿〰➿〰
🔅 #امام_علی_علیه_السلام :
🔸 مَنِ اتَّقَى اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، أعطاهُ اللّهُ اُنسا بِلا أنيسٍ، وغِنىً بِلا مالٍ، وعِزّا بِلا سُلطانٍ .
🔹«هر كس از خداوند، چنان كه بايد پَروا داشته باشد، خدا او را بى هيچ همدمى از تنهايى به در مى آورد و بى هيچ مالى توانگرش مىكند و بى هيچ قدرتى عزّتش مى بخشد.»
📚 مشكاة الأنوار : ص ٩٣ ح ١٩٦
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
پارچه سرای متری ونوس
💙🗯🗯💙🗯💙🗯🗯🗯 🗯🗯💙 🗯💙 💙 🗯داستان ارسالی از #زندگی یکی #اعضای کانال #داستان_و_پند 💙🗯با عنوان 👇 #تهمت_نا
💙🗯🗯💙🗯💙🗯🗯🗯
🗯🗯💙
🗯💙
💙
🗯داستان ارسالی از #زندگی یکی #اعضای کانال #داستان_و_پند
💙🗯با عنوان 👇
#تهمت_ناروا_قسمت_هفتم
🌺وقتی ما برای زندگی به اصفهان رفتیم اونجا من خیلی تنها وغریب بودم هیچکس نمیشناختم
سعیدم شش صبح میرفت🌞 ویازده شب برمیگشت وحقوق خیلی کمی هم میگرفت
زندگی خیلی سختی داشتیم 😥چهار ماه از زندگی من گذشته بود که مادرم با گریه بهم زنگ زد نگران شدم پرسیدم چی شده گفت ازت میخوام بیای به دیدنت زن دایی👩 بابام وحلالش کنی
🌺 چند ساله منتظر همچین روزی بودم ،،،گفت حالش بد شده ،دکترا تشخیص دادن سرطان کل بدنش روگرفته الان دوماهه داره درد میکشه خیلی درد فقط ناله میکنه
دکترا 👨⚕هیچ کاری نمیتونن براش بکنن اینقد بهش مسکن زدن که کل بدنش کبوده دیگه نمیتونن براش مسکن بزنن
🌺همینجور اشک از چشمام جاری میشد😭 احساس میکردم خدا صدامو شنیده همونطور که از خدا خواسته بودم همون شده بود ولی از ته دل دلم براش میسوخت
چند ماه گذشت همه چیو به سعید تعریف کردم اون ازم خواهش کرد کینه رو بزارم کنار وببخشم
🌺گفت باید بریم دیدنش ولی نتونستم هر کاری کردم به دیدنش برم مادر زنگ میزد📲 ومیگف دیگه نمیتونه حرکتی کنه یا حرفی بزنه فقط تو رختخواب درازکش افتاده واز دست درد زیاد فقط اشک از چشماش میره بازم مادرم ازم خواهش کرد ببخشمش منم همون شب سر نماز📿 از ته دل بخشیدمش
🌺ولی از خدا یه قول خواستم به خدای خودم گفتم فقط ازش بپرسین چرا چرا دروغ گفت😔 چرا دایی گول زد به خدای خودم گفتم اذیتش نکنید فقط دلیلشو بپرسین وبهش بگین که من چقد اذیت شدم بعدشم ببخشیدش
فردای اون شب مادرم زنگ زدو گفت:
🌺 ادامه دارد...
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
ما انسان ها مثل مدادرنگی هستیم.
شاید رنگ مورد علاقه یکدیگر نباشیم!
اما روزی..
برای کامل کردن نقاشیمان؛
دنبال هم خواهیم گشت
به شرطی که اینقدر همدیگر را نتراشیم تا حد نابودی..
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#هرروزیک_آیه
✨وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعَ
✨طَرَائِقَ وَمَا كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غَافِلِينَ ﴿۱۷﴾
✨و به راستى ما بالاى سر شما
✨هفت راه آسمانى آفريديم
✨و از كار آفرينش غافل نبوده ايم (۱۷)
📚 سوره مبارکه المؤمنون
✍آیه ۱۷
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃
#غرور
مگسي بر پرِكاهي نشست كه آن پركاه بر ادرار خري روان بود. مگس مغرورانه بر ادرار خر كشتي ميراند و ميگفت: من علم دريانوردي و كشتيراني خواندهام. در اين كار بسيار تفكر كردهام. ببينيد اين دريا و اين كشتي را و مرا كه چگونه كشتي ميرانم.
او در ذهن كوچك خود بر سر دريا كشتي ميراند آن ادرار، درياي بيساحل به نظرش ميآمد و آن برگ كاه كشتي بزرگ, زيرا آگاهي و بينش او اندك بود. جهان هر كس به اندازة ذهن و بينش اوست. آدمِ مغرور و كج انديش مانند اين مگس است. و ذهنش به اندازه درك ادرار الاغ و برگ كاه.
#مثنوي_معنوي
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#همسرانه #باهم_بسازید
🍃پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
🔺بعد از ایمان به خدا،نعمتی بالاتر از همسر موافق و سازگار نیست.❤️
📙مستدرک ،ج 2 ،ص 532
#حدیث_همسرداری
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃