eitaa logo
پارچه سرای متری ونوس
13.4هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
1.8هزار ویدیو
9 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم فروش انواع پارچه های #متری 💥ارسال به سراسر کشور💥 برای سفارش به ایدی زیر پیام بدید👇👇 ثبت شفارس به ایدی زیر @sefaresh_venos ادمین تبادل ایدی زیر @Mhmd490 رضایت مندی و کد پیگیری ارسالی ها👇 @rezayat_mushtari
مشاهده در ایتا
دانلود
📚دو ماهیگیر روزی دو مرد عازم ماهیگیری شدند، یکی متبحر و دیگری سر رشته ای از این کار نداشت. هر بار ماهیگیر کار کشته ماهی بزرگی صید می کرد آن را در ظرفی پر از یخ می انداخت؛ اما هر بار که ماهیگیر بی تجربه یک ماهی بزرگ صید می کرد دوباره آن را به آب می انداخت. ماهیگیر متبحر تا شب شاهد این ماجرا بود. سرانجام کاسه صبرش لبریز شد و پرسید: چرا هر ماهی بزرگی که صید می کنی دوباره به آب می اندازی؟ ماهیگیر بی تجربه جواب داد: خوب معلومه برای این که من فقط یک تابه کوچک دارم.🍂 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گفتگو با خدا.. دوستان عزیز.. این کلیپ زیبا و آرامش‌بخش را حتما ببینید با عشق❤️❤️ 🍂 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
یک روز ملا نصر الدين براي تعمير بام خانه خود مجبور شد مصالح ساختماني را بر پشت الاغ بگذارد و به بالاي پشت بام ببرد. الاغ هم به سختي از پله ها بالا رفت. ملا مصالح ساختماني را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پايين هدايت كرد. ملا نمي دانست كه خر از پله بالا مي رود، ولي به هيچ وجه از پله پايين نمي آيد. هر كاري كرد، الاغ از پله پايين نيامد. ملا الاغ را رها كرد و به خانه آمد كه استراحت كند. در همين موقع ديد الاغ دارد روي پشت بام بالا و پايين مي پرد. وقتي كه دوباره به پشت بام رفت، مي خواست الاغ را آرام كند كه ديد الاغ به هيچ وجه آرام نمي شود. برگشت و بعد از مدتي متوجه شد كه سقف اتاق خراب شده و پاهاي الاغ از سقف آويزان شده است. بالاخره الاغ از سقف به زمين افتاد و مرد. بعد ملا نصرالدين گفت لعنت بر من كه نمي دانستم كه اگر خری به جايگاه رفيع و پست مهمي برسد، هم آنجا را خراب مي كند و هم خودش را می كشد. ‌‌‌ 🍂 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
چه قشنگ دارن با احساس ملت بازی میکنن... @profileha /°°🍁°/ @romanemazhabi /💠/ 🍂🕸️ @tutiya 🕸️🍂🕸🕸🕸
ریسمانی که پاره شود را می توان گره زد ولی همیشه یک گره باقی می ماند... مواظب باشیم رشته محبت بین ما انسانها پاره نشود و نیازی به گره زدن نداشته باشد☘ 🍂 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
دیدم همتون حالتون گرفته‌س و حوصله ندارين، گفتم یه کانال معرفی کنم غمارو بشوره ببره😍👇🏽 کلیک کن روش👇👀 ♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️ ♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️ ♨️ جنبه نداری نیا🔞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊نیایش صبحگاهی 🌾یا رب تهی مکن زمی عشق جام ما 🕊از معرفت بـریـز شرابی بکـام ما 🌾از بهر بندگیت بدنیـا فتاده ایم 🕊از بندگیت دانه و دنیـات دام ما 🍂 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📚دو برادر دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی کار می کردند که یکی از آنها ازدواج کرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود. شب که می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می کردند. یک روز برادر مجرد با خودش فکر کرد و گفت:درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم. من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می کند.بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت. در همین حال برادری که ازدواج کرده بود با خودش فکر کرد و گفت:درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم. من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نکرده و باید آینده اش تامین شود. بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت.سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند که چرا ذخیره گندمشان همیشه با یکدیگرمساوی است. تا آن که در یک شب تاریک دو برادر در راه انبارها به یکدیگر برخوردند و یکدیگر را در آغوش گرفتند.🍂 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
پارچه سرای متری ونوس
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ #رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی #قسمت_دوم✍ #بخش_دوم 🌼🌸وقتی به هوش اومدم
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی 🌼🌸من فقط یک عمه داشتم که در سن چهارده سالگی زن علیرضا خان تجلی شده بود که از ثروتمندان تهرون بود… شاید من سه یا چهار بار بیشتر عمه رو ندیده بودم ولی حرفش تو خونه ی ما زیاد زده می شد. می دونستم خیلی پولداره و دوتا پسر و یک دختر داره که فقط دخترش ازدواج کرده… عمه خیلی دوست نداشت با فامیل رفت و آمد کنه برای همین ما هیچ وقت خانواده ی اونو ندیده بودیم. عمه فقط موقعی میومد که کسی مرده باشه و تو مراسمش شرکت می کرد. همون موقع هم طوری رفتار می کرد که معلوم بود ما از دماغش بالا نمیریم…. 🌸🌼شاید یکی دو بار جواب سلام منو داده بود و همین. پس وقتی چشمم به اون افتاد مطمئن شدم اتفاقی افتاده و دلم فرو ریخت… از در که اومد تو زد زیر گریه و گفت: الهی عمه فدات بشه. این چه بلایی بود سر تو اومد و یتیم شدی… داداشم رفت و تو رو بی پدر کرد. 🌼🌸دیگه نفهمیدم چیکار می کنم با اینکه خودمو آماده کرده بودم که هر خبری رو بشنوم بازم کنترلم از دستم در رفت … فکر کنم صدای شیون من و عمه تمام بیمارستان رو خبر کرد.. چون همه ریختن تو اتاق من تا ما رو ساکت کنن … هادی می گفت: عمه، مگه قرار نبود به رویا نگی؟ عمه همین طور که گریه می کرد با دستمال بینی شو گرفت و گفت :بی خود… بی خود… غلط کردین. تا حالا هم بهش نگفتین بچه تو دلش می مونه …. 🌸🌼بعد اومد و من رو نوازش کرد و گفت: من که نمردم عمه جون خودم هواتو دارم. هر وقت کاری داشتی به خودم بگو تنهات نمی زارم ناراحت نباش …. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○🍂 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ ✨وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ ✨رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ✨وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ ✨خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ﴿۱۰۰﴾ ✨و پيشگامان نخستين از مهاجران ✨و انصار و كسانى كه با نيكوكارى ✨از آنان پيروى كردند خدا از ايشان ✨خشنود و آنان نيز از او خشنودند ✨و براى آنان باغهايى آماده كرده ✨كه از زير درختان آن نهرها ✨روان است هميشه در آن جاودانه‏ اند ✨اين است همان كاميابى بزرگ (۱۰۰) 📚سوره مبارکه التوبة ✍آیه ۱۰🍂 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
چوپانى به مقام وزارت رسید. هر روز بامداد بر مى‌خاست و كلید بر مى‌داشت و درب خانه پیشین خود باز مى‌كرد و ساعتى را در خانه چوپانى خود مى‌گذراند. سپس از آنجا بیرون مى‌آمد و به نزد امیر مى‌رفت. شاه را خبر دادند كه وزیر هر روز صبح به خلوتى مى‌رود و هیچ كس را از كار او آگاهى نیست. امیر را میل بر آن شد تا بداند كه در آن خانه چیست. روزى ناگاه از پس وزیر بدان خانه در آمد. وزیر را دید كه پوستین چوپانى بر تن كرده و عصاى چوپانان به دست گرفته و آواز چوپانى مى‌خواند. امیر گفت: «اى وزیر! این چیست كه مى‌بینم؟» وزیر گفت: «هر روز بدین جا مى‌آیم تا ابتداى خویش را فراموش نكنم و به غلط نیفتم، كه هر كه روزگار ضعف به یاد آرد، در وقت توانگرى، به غرور نغلتد.» امیر، انگشترى خود از انگشت بیرون كرد و گفت: «بگیر و در انگشت كن؛ تاكنون وزیر بودى، اكنون امیرى!» در آیه 5 سوره فاطر آمده است: «...فَلَا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا...» یعنی: «زندگی دنیا شما را نفریبد.» ♡• •♡🍂 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃