🔴عشق لیلی
روزی لیلی از علاقه شدید مجنون به او و اشتیاق بیش از پیش دیدار او با خبر شد
پس نامه ای به او نوشت و گفت:
“اگر علاقه مندی که منو ببینی ، نیمه شب کنار باغی که همیشه از اونجا گذر میکنم باش”
مجنون که شیفته دیدار لیلی بود چندین ساعت قبل از موعد مقرر رفت و در محل قرار نشست .
نیمه شب لیلی اومد و وقتی اونو تو خواب عمیق دید …
از کیسه ای که به همراه داشت چند مشت گردو برداشت و کنار مجنون گذاشت و رفت
مجنون وقتی چشم باز کرد ، خورشید طلوع کرده بود آهی کشید و گفت :
“ای دل غافل یار آمد و ما در خواب بودیم . افسرده و پریشون به شهر برگشت”
در راه ، یکی از دوستانش اونو دید و پرسید : چرا اینقدر ناراحتی؟!
و وقتی جریان را از مجنون شنید با خوشحالی گفت : این که عالیه !
آخه نشونه اینه که ،لیلی به دو دلیل تو رو خیلی دوست داره !
دلیل اول اینکه : خواب بودی و بیدارت نکرده!
و به طور حتم به خودش گفته : اون عزیز دل من ، که تو خواب نازه پس چرا بیدارش کنم؟!
و دلیل دوم اینکه : وقتی بیدار می شدی ، گرسنه بودی و لیلی طاقت این رو نداشت پس برات گردوگذاشته تا بشکنی و بخوری !
مجنون سری تکان داد و گفت : نه ! اون می خواسته بگه :
تو عاشق نیستی ! اگه عاشق بودی که خوابت نمی برد !
📚گنجینه مثل ها و حکایات
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨﷽✨
✍روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به همراه عده ای از اصحاب خود از جایی عبور می کردند. ناگهان سگی شروع کرد به پارس کردن.. پیامبر صلی الله علیه و آله ایستاد و به پارس سگ گوش داد..
اصحاب نیز توقف ڪردند. آنگاه رو به یاران خود ڪرد و فرمود: آیا فهمیدید که این سگ چه گفت؟ اصحاب گفتند: خیر. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: این حیوان گفت: ای پیامبر خدا! من همیشه خدای مهربان را شکر می کنم که بهره من در این جهان خلقت، این شد که سگ شوم! اگر انسان بی نماز بودم چه می کردم
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:
ميان مسلمان و كافر فاصله اى جز اين نيست كه نماز واجب را عمداً ترک كند يا آن را سبک شمارد و نخواند!
📚عرفان اسلامی، ج۵، ص۸
عزیزانی که در خواندن نماز، سهل انگار و کم حوصله هستین؛ نمازخواندن وقت زیادی نمی بره از امروز شروع کنید به نمازخواندن.. ببینید چه لذتی داره سجده کردن برای خدایی که بی همتاست..
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💠 رفع عطش قیامت :
خدا وحی کرد به حضرت موسی (علی نبینا و آله و علیه السلام):
ای موسی! دوست داری عطش قیامت تو را در نیابد و در مواقف آن روز تشنه نباشی؟
عرض کرد: بلی ای پروردگار جهانیان . خطاب رسید : امروز در دنیا بر حبیب من صلوات فرست تا فردا از تشنگی قیامت ایمن باشی.
🔸 آثار و برکات صلوات ص ۱۵۱
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
احتیاجات مادی فرزندان را در حد افراط تامین نکنید
والدین سعی می کنندتا فرزندان خود رادر موقعیت های سخت دشوار دور نگه دارند وبیشتر کوشش می کنندکه احتیاجات مادی اش را در حد افراط براورده سازند وآن رادلیل محبت می دانند!همه می دانند که وظیفه والدین تامین معاش و زندگی کودک است،اما این نکته را نمی توان نادیده گرفت که اگر صورت افراط داشته باشد کودک:
۱_ازخود راضی. ۲_مغرور
اشتهایش سیر ناپذیر. ۴_دراینده از هیچی راضی نخواهد شد
تربیت صحیح فرزند همان اصلاح جامعه هست🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
حجت السلام هادی احمدی @hadi1300
مردی جان خود را با شنا کردن از میان امواج خروشان و سهمناک رودخانه ای به خطر انداخت و پسر بچه ای را که بر اثر جریان آب به دریا رانده شده بود,از مرگ حتمی نجات داد.
پسر بچه پس از غلبه بر اضطراب و وحشت ناشی از غرق شدن رو به مرد کرد و گفت:از اینکه جان مرا نجات دادید,متشکرم...
مرد به چشمان پسر بچه نگریست و گفت:تشکر لازم نیست، پسرم فقط اطمینان حاصل کن که جانت ارزش نجات دادن را داشت ...
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✋حسین.جان
✋بہ گنبدٺ،حرمٺ، پرچمٺ سلام.آقا
✋بہ محضر پسرٺ،دخترٺ سلام.آقا
✋سلام.ساقے لشگر سلام شطّ فراٺ
✋سلام بر سر و بر پیڪرٺ سلام.آقا
#السلام_علیڪ_یا_سیدالشهدا
#السلام_علیڪ_یا_ساڪنڪرببلا
#شب_جمعه_زیارت_ارباب
#اللهم_الرزقنا_کربلا
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📚#داستان_کوتاه_آموزنده
در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:«فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند.»
عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را بر کند. ابلیس به صورت پیری ظاهرالصلاح، بر مسیر او مجسم شد و گفت: «ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت: « نه، بریدن درخت اولویت دارد.»
مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند. عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت:«دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است»
عابد با خود گفت: «راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت. بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و بر گرفت. روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر بر گرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت: «کجا؟» عابد گفت: «تا آن درخت برکنم»
ابلیس گفت: «دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند.» عابد و ابلیس در جنگ آمدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست! عابد گفت: «دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟»
ابلیس گفت: «آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد. ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی.»
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
حمایت افراطی والدین از کودک یک دنیایی مصنوعی و غیر واقعی برای آن ها به وجود آورد.
به نازپروردن وحمایت افراطی از کودک و تسلیم در برابر هرخواسته او،کودک دچار کمبود محبت ومحرومیت عاطفی می سازد،زیرا حمایت افراطی والدین ازکودک یک دنیایی مصنوعی وغیر واقعی برای انها به وجود می اورد دنیایی که دران هرنیازی به فوریت وسهولت تامین می شود دنیایی رویایی وسراب گونه است.🌹🌹🌹🌹🌹
(به امید داشتن فردایی بهتر برای نسل جدید)
حجت الاسلام والمسلمین حاج هادی احمدی
پارچه سرای متری ونوس
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄ #داستان_ازسرنوشت_واقعی 📖 #تمام_زندگی_من📖 #قسمت_بیستم✍مرگ خاموش یک زندگی 🌷یک ماه
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄
#داستان_شب ازسرنوشت واقعی
📖 #تمام_زندگی_من📖
#قسمت_بیست_و_دوم✍ قتلگاهی به نام ایران
🌷دیگه هیچ چیز برام مهم نبود ... با صراحت تمام بهش گفتم...
- اونها با حزب سبز آلمان ارتباط دارن ... واقعا می خوای به افرادی رای بدی که با دشمن کشورشون هم پیمان شدن؟... کسی که به خاکش خیانت می کنه ... قدمی برای مردمش برنمی داره ... مگه خون ایران توی رگ های تو نیست؟ ...
🌷من با تمام وجود نگران بودم ... ایران، خاک من نبود که حس وطن پرستی داشته باشم ... اما ایران، و مرزهای ایران برای من حکم مرزها و آخرین دژهای اسلام رو داشت ...
حسی که با مشت محکم متین، توی دهن من، جواب گرفت ... دهنم پر از خون شده بود ... این مشت، نتیجه حرف حق من بود ... پاسخ صبر و سکوت من در این سه سال ... به تمام رفتارهای زشت و بی توجهی ها ...
🌷پاسخ تلخی که با حوادث بعد از انتخابات، من رو به یه نتیجه رسوند ... باید هر چه سریع تر از ایران می رفتم ...
وقتی آلمان ها به لهستان مسلط شدن، نزدیک به دو سوم از جمعیت لهستان رو قتل عام کردند ... یکی از بزرگ ترین فجایع بشر ... در کشور من رقم خورد ... فاجعه ای که مادربزرگم با اشک و درد ازش تعریف می کرد ...
🌷و حالا مردم ایران، داشتند با دست های خودشون درها رو برای دشمن قسم خورده شون باز می کردن ... مطمئن بودم با عمق دشمنی و کینه اونها ... این روزها ... آغاز روزهای سیاه و سقوط ایرانه ... و این آخرین چیزی بود که منتظرش بودم ...
باید به هر قیمتی جون خودم و پسرم رو از این قتلگاه نجات می دادم ...
✍ادامه دارد......
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝 #تمام_زندگی_من
#قسمت_بیست_وسوم✍((رویای طوفانی))
🌷برای فرار زمان بندی کردم و در یه زمان عالی نقشه ام رو عملی کردم ... وسائل و پاسپورتم رو برداشتم و مستقیم رفتم سفارت ... تمام شرایط و اتفاقات اون چند سال رو شرح دادم ... من متاهل بودم و نمی تونستم بدون اجازه متین به همراه پسرم، ایران رو ترک کنم ...
🌷شرایط خیلی پیچیده شده بود ... مسائل دیپلماتیک، اغتشاش های ایران، عدم ثبات موقعیت دولت در ایران که منجر به تزلزل موقت جهانی اعتبار دولت شده بود و ... دست به دست هم داده بود ...
هر چند من دخالتی در این مسائل نداشتم اما احساس گناه می کردم ... که در چنین شرایطی دارم ایران رو ترک می کنم ... هر چند، چاره دیگه ای هم نداشتم ... هیچ چاره ای ...
🌷متین خبردار شده بود ... اومد سفارت اما اجازه ملاقات بهش ندادن ...
دولت و وزارت خارجه هم درگیرتر از این بود که بخواد به خروج بی اجازه یه تبعه عادی رسیدگی کنه ... و من با کمک سفارت، با آرتا به لهستان برگشتم ...
پام که به خاک لهستان رسید از شدت خوشحالی گریه ام گرفته بود ...
🌷برام هتل گرفته بودن و اعلام کردن تا هر زمان که بخوام می تونم اونجا بمونم ... باورم نمی شد ...
همه چیز مثل یه رویا بود ... اما حقیقت اینجا بود ... یه رویا فقط تا پایان خواب ادامه داشت ... جایی که بالاخره یه نفر صدات کنه و تو از خواب بیدار بشی ... مثل رویای کوتاه من، رویایی که کمتر از یک ماه، طوفانی شد ...
🌷کم کم سر و کله افراد عجیبی پیدا شد ... افرادی که ازم می خواستن علیه اسلام، حقوق زنان، حقوق بشر و ... در ایران صحبت کنم ... هنوز ایران درگیر امواج شدیدی بود اما اونها می خواستن با استفاده از من ... طوفان دیگه ای راه بندازن ...
🌷افرادی که می خواستن من رو به اسطوره آزادی خواهی در تقابل و مبارزه با جامعه ایرانی تبدیل کنن ...
✍ادامه دارد......
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📕حکایت زهرمار و ریشه کلمه بیمار!!!
با هجوم موشها به شهر همدان، که موجب شیوع بیماری طاعون در این شهر شده بود. پزشک حاذق و دانا ، ابوعلی سینا به مردم دستور داد برای مقابله با موشها از "مار" استفاده کنند !
و بعد ها نیز به پاس اینکار در سر راه مارها جام شرابی از انگور سیاه گذاشتند تا از آن بنوشند، زیرا زهر مارها را بیشتر و خطرناک تر میکرد !
از آن پس "مار" نماد بهداشت و نماد داروخانه های جهان شد،
لذا برخی داشتن و نگهداری "مار" را نشانه سلامت میدانستند .
و به افرادی که زیاد دچار امراض میشدند، "بی مار" میگفتند !
کلمه ای که تا به امروز نیز پابرجاست
و به همین عنوان استفاده میشود...!
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌺 استانداری که بار شهروند را به خانه رساند
🍃 سلمان فارسی از صحابه ایرانی و مشهور پیامبر اکرم (ص) بود، او انسانی خردمند و طراح اصلی کندن خندق، در جنگ خندق بود که در اواخر عمر خود نیز استاندار مدائن شد.
🍃 روزی مردی از اهل شام که بار کاه با خود حمل میکرد، به مدائن رسید، نگاه خستهاش را به این طرف و آن طرف چرخاند شاید کسی را بیابد و به او کمک کند، وقتی سلمان را دید، او را نشناخت و گفت: های! این بار را بردار! سلمان دسته کاه را بلند کرد، بر سر گذاشت و به سمت خانه آن مرد به راه افتاد.
🍃 در بین راه، مردم، سلمان را دیدند که بار کاه را بر روی سر گذاشته و برای آن مرد حمل میکند. کسی از میان مردم با تعجب و سرزنش به آن مرد گفت: هیچ میدانی این فرد که بار تو را بر دوش میکشد سلمان است؟!
🍃 رنگ از روی مرد پرید، بیدرنگ رفت تا بار را از سلمان بگیرد و در همان حال شروع به عذرخواهی کرد و گفت: ای مهربان، به خدا من تو را نشناختم، چرا چنین کاری کردی؟ و بار را در دست گرفت، اما سلمان بار را از بالای سر پایین نگذاشت و گفت: تا بار را به خانهات نرسانم، آن را بر زمین نخواهم گذاشت.
چو نیکی نمایدت گیتی خدای
تو با هرکسی نیز نیکی نمای
📚 با اقتباس و ویراست از قصص الاخلاق
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃