#پندانـــــــهـــ
✍️ پنج قدم تا خوشبختی:
❣️قلبت را مملوء از مهربانی کن ..
❣️ذهنت را از نگرانی رها کن ..
❣️ساده زندگی کن ..
❣️بیشتر ببخش ..
❣️کمتر توقع داشته باش ...
#تلنگر
شیری گرسنه از میان تپههای کوهستان بیرون پرید و گاوی را از پای درآورد
سپس در حالی که… شکمی از عزا درمی آورد، هرازگاهی یکبار سرش را بالا می گرفت و مستانه نعره می کشید.
صیادی که در آن حوالی در جستجوی شکار بود، صدای نعره های مستانه شیر را شنید و پس از ردیابی با گلوله ای آن را از پای درآورد...
هنگامی که مست پیروزی هستیم بهتر است دهانمان را بسته نگه داریم
🔸غرور، منجلاب موفقیت است
موفقیت برای اشخاص کم ظرفیت مقدمه گستاخی است!
•
زنی در مورد همسایه اش شایعات زیادی ساخت و شروع به پراکندن آن کرد. بعد از مدت کمی همه اطرافیان آن همسایه از آن شایعات باخبر شدند. شخصی که برایش شایعه ساخته بود به شدت از این کار صدمه دید و دچار مشکلات زیادی شد. بعدها وقتی که آن زن متوجه شد که آن شایعاتی که ساخته همه دروغ بوده و وضعیت همسایه اش را دید از کار خود پشیمان شد و...
سراغ مرد حکیمی رفت تا از او کمک بگیرد بلکه بتواند این کار خود را جبران کند.
حکیم به او گفت: «به بازار برو و یک مرغ بخر آن را بکش و پرهایش را در مسیر جاده ای نزدیک محل زندگی خود دانه به دانه پخش کن.» آن زن از این راه حل متعجب شد ولی این کار را کرد.
فردای آن روز حکیم به او گفت حالا برو و آن پرها را برای من بیاور آن زن رفت ولی 4 تا پر بیشتر پیدا نکرد. مرد حکیم در جواب تعجب زن گفت انداختن آن پرها ساده بود ولی جمع کردن آنها به همین سادگی نیست همانند آن شایعه هایی که ساختی که به سادگی انجام شد ولی جبران کامل آن غیر ممکن است. پس بهتر است از شایعه سازی دست بردارد..
#دلنوشته
✅ ماهنوز تشنه نشدیم...
وقتی تشنه میشوید چکار میکنید؟
چقدر میتوانید بدون آب خوردن صبر کنید؟
اگر آب قطع شده باشد و بعد از گذشت نصف روز وصل نشود چه میکنید؟
به چند جا تماس میگیرید و قطعی آب را پیگیری میکنید؟
اصلا میتوانید تصور کنید یک شبانهروز آب نخورید؟
به هر دری میزنید تا لیوان آبی بیابید و بخورید، چون میدانید که آب نخوردن برابر است با مرگ.
امام زمان ارواحنافداه در تشرفی به حاج محمد علی فشندی میفرمایند:
شیعیانم به اندازه آب خوردنی مرا نمیخواهند، اگر میخواستند دعا میکردند و خدا فرجم را میرساند.
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
........................................
#امام_زمانےام_313 ❣
🍃❤️🍃
🌸 #جانم_امام_زمان
دست ما بر کرم و
رحمت #مهدی_عج باشد
عشق ما آمدن
دولت #مهدی_عج باشد
اول ماه ربیع از
کرمت یا سلطان
روزی ما فرج
حضرت #مهدی_عج باشد
🌸 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃❤️🍃
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
🌸ربیـع الاول مـاه
🎊ولادت خورشید بی غروب،
🌸عشق بی پایان،
🎊جلـوه
🌸صفات حسنای الهی،
🎊سرچشمه
🌸رحمت و عطوفت،
🎊 مظهر عشق
و فداکاری مبارک باد💐
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#داستانک
🌴در داستانهای پیشین آورده اند که کسی درختی را دید که مردم آنرا عبادت میکردند، پس رفت و تبر را برداشت تا اینکه درخت را قطع کند تا مردم آنرا عبادت نکنند. در راه شخصی به او برخورد و از او پرسید: با این تبر کجا میروی؟
🌴گفت: مردم این درخت را عبادت میکنند و مرتکب شرک شده اند و من میخواهم آنرا قطع کنم تا اینکه دست از عبادت آن بردارند. آن شخص رهگذر به او گفت: ولی تو که آنرا عبادت نمیکنی پس چه ضرری برای تو دارد؟ او گفت: نه، من حتما باید این درخت را قطع کنم و با شخص رهگذر درگیر شد و سه بار او را بزمین زد.
🌴 شخص رهگذر پس از این که با شکست روبرو شده بود به او گفت که: دست از این کار بردار و در عوض هر روز صبح دو دینار در زیر بالشتت خواهی یافت و میتوانید یک دینار برای خودت برداری و دینار دیگر را صدقه بدهی که در اینصورت اجر و پاداش نیز میگیری.
🌴آن شخص این نصیحت را نیکو پنداشت و قبول کرد ولی به او گفت که چه ضمانتی میدهی که آن دو دینار را هر روز در زیر بالشتم بیابم؟ آن شخص رهگذر به او ضمانت و قول داد که حتما آنرا میابد. پس او دست از قطع درخت برداشت و رفت.
🌴از قضا چند روزی آن دو دینار در زیر بالشتش میافت ولی پس از چندی فقط یک دینار یافت و پس از چند روز هیچی نیافت. آن مرد دوباره خشمگین شد و تبر را برداشت و سراغ آن درخت رفت تا اینکه آنرا قطع کند، در راه دوباره آن رهگذر با او روبرو شد و گفت: با این تبر کجا میروی؟ او همان قضیه قطع درخت را بخاطر خدا تکرار کرد. ولی این مرتبه آن رهگذر به او گفت که نمیتوانی این کار را انجام دهی !
🌴 پس آن مرد با او درگیر شد ولی اینبار در همان لحظه اول از آن رهگذر شکست خورد و تعجب کرد و به او گفت: من تو را دفعه قبل سه بار شکست دادم ولی این مرتبه تو مرا در مرحله اول شکست دادی، قضیه چیست؟
🌴آن رهگذر گفت: قضیه این است که تو در مرتبه اول برای خدا آمدی که درخت را قطع کنی و خداوند پشت و پناهت بود و لذا مرا شکست دادی، ولی این مرتبه برای دفاع از آن دو دینار و برای نفس خویش آمدی، پس من توانستم تو را شکست دهم. آن مرد گفت: مگر تو کی هستی؟ گفت: شیطان !
🏒 اگر کارها برای خدا باشد، خداوند توانا که قادر به همه چیز هست کارها را برای بنده اش آسان میکند، ولی اگر خدا نباشد و برای ریا باشد پس پشتیبان و نصرتی را از طرف خداوند نخواهد یافت.
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#حدیث_روز
💚پیامبراکرم صلی الله علیه وآله:
🔸إنَّ أعْظَمَ النَّاسِ مَنْزِلَةً عِنْدَاللَّهِ یوْمَ القِیامَةِ أمشَاهُمْ
🔸فِی أرْضِهِ بِالنَّصِیحَةِ لِخَلْقِهِ
🔸برترین مقام در پیشگاه خدا در روز قیامت
🔸برای کسی است که بیش از همه برای ارشاد
🔸و خیر خواهی مردم گام بردارد.
📚كافى، ج 2، ص 208.
〰➿〰➿〰➿〰➿〰
🔅 #پیامبر_اکرم_(ص) :
🔸 إنَّمَا الدُّنيا عَرَضٌ حاضِرٌ يَأكُلُ مِنهَا البَرُّ وَالفاجِرُ ، وَ الآخِرَةُ وَعدٌ صادِقٌ يَحكُمُ فيها مَلِكٌ عادِلٌ ، يُحِقُّ فيهَا الحَقَّ ويُبطِلُ الباطِلَ.
🔹« دنيا متاعى نقد است كه نيك و بد از آن مى خورند، و آخرت، وعده اى راست است كه در آن، پادشاهى دادگر، حُكمرانى (قضاوت) مى كند و در آن احقاق حق مى نمايد و بر باطل، مهر ابطال مى زند.»
📚 السنن الكبرى : ج ٣ ص ٣٠٦ ح ٥٨٠٧
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
پارچه سرای متری ونوس
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄ #داستان_ازسرنوشت_واقعی 📖 #تمام_زندگی_من📖 #قسمت_سی_و_هشتم ✍پیشنهاد 🌹مادرم با ترس
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄
#داستان_ازسرنوشت_واقعی
📖 #تمام_زندگی_من📖
#قسمت_چهلم✍ من واقعا پشیمانم
🌹یا تلاش و سخت کوشی کارم رو شروع کردم ... مورد توجه و احترام همه قرار گرفته بودم ... با تمام وجود زحمت می کشیدم ...
حال پدرم هم بهتر می شد ... دیگه بدون عصا و کمک حرکت می کرد و راه می رفت ...
🌹همه چیز خوب بود تا اینکه از طریق سفارت اعلام کردن ... متین می خواد آرتا رو ازم بگیره ... دوباره ازدواج کرده بود ... تمام این مدت از ترس اینکه روی بچه دست بزاره هیچی نگفته بودم ...
تازه داشت زندگیم سر و سامان می گرفت ... اما حالا ... اشک چشمم بند نمی اومد ...
🌹هر شب، تا صبح بالای سرش می نشستم و بهش نگاه می کردم ... صبح ها با چشم پف کرده و سرخ می رفتم سر کار...
سرپرست تیم، چند مرتبه اومد سراغم ... تعجب کرده بود چرا اون آدم پرانرژی اینقدر گرفته و افسرده شده ...
اون روز حالم خیلی خراب بود ... رفتم مرخصی بگیرم ... علت درخواستم رو پرسید ...
🌹منم خلاصه ای از دردی رو که تحمل می کردم براش گفتم... نمی دونم، شاید منتظر بودم با کسی حرف بزنم ...
ازم پرسید پشیمون نیستی؟ ...
عمیق، توی فکر فرو رفتم ... تمام زندگی، از مقابل چشمم عبور کرد ... اسلام آوردنم ... ازدواجم ... فرارم ... وعده های رنگارنگ اون غریبه ها ... کارگری کردنم و ... نمی دونم چقدر طول کشید تا جوابش رو دادم ...
🌹- چرا پشیمونم ... اما نه به خاطر اسلام ... نه به خاطر رد کردن تمام چیزها و وعده هایی که بهم داده شد ... من انتخاب اشتباه و عجولانه ای کردم ... فراموش کردم انسان ها می تونن خوب یا بد باشن ... من اشتباه کردم و انسان بی هویتی رو انتخاب کردم که مسلمان نبود ... انسان ضعیف، بی ارزش و بی هویتی که برای کسب عزت و افتخار اینجا اومده بود ...
🌹اونقدر مظاهر و جلوه دنیا چشمش رو پر کرده بود که ارزش های زندگیش رو نمی دید ... کسی که حتی به مردم خودش با دید تحقیر نگاه می کرد ... به اون که فکر می کنم از انتخابم پشیمون میشم ... به پسرم که فکر می کنم شاکر خدا هستم ...
✍ادامه دارد......
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄
#داستان_ازسرنوشت_واقعی
📖 #تمام_زندگی_من📖
#قسمت_چهل_یکم ✍ درخواست عجیب
🌹جرات نمی کردم برگردم ایران ... من بدون اجازه و خلاف قانون، آرتا رو از کشور خارج کرده بودم ... رفتم سفارت و موضوع رو در میان گذاشتم ... خیلی ناراحت شدن و به نیابت من، وکیل گرفتن ...
🌹چند جلسه دادگاه برگزار شد ... نمی دونم چطور راضیش کردن اما زودتر از چیزی که فکر می کردم حکم طلاق صادر شد ... به خصوص که پدرش توی دادگاه به نفع من شهادت داده بود ...
وقتی نماینده سفارت بهم خبر داد از خوشحالی گریه ام گرفت ... اصلا توی خواب هم نمی دیدم همه چیز این طوری پیش بره ...
🌹به شکرانه این اتفاق، سه روز روزه گرفتم ...
چند روز بعد، با انرژی برگشتم سر کار ... مسئول گروه تا چشمش بهم افتاد، اومد طرفم ...
- به نظر حالتون خیلی خوب میاد خانم کوتیزنگه ... همه چیز موفقیت آمیز بود؟ ...
منم با خوشحالی گفتم ...
🌹- بله، خدا رو شکر ... قانونا آرتا به من تعلق داره ...
و لبخند عمیقی صورتم رو پر کرد ...
- خوشحالم که اینقدر شما رو پرانرژی و راضی می بینم ...
🌹از زمانی که باهاش صحبت کرده بودم ... هر روز رفتارش عجیب تر می شد ... مدام برای سرکشی به قسمت ما می اومد ... یا به هر بهانه ای سعی می کرد با من صحبت کنه ... تا اینکه اون روز، به بهانه ای دوباره من رو صدا کرد ... حرف هاش که تموم شد، بلند شدم برم که ...
🌹- خانم کوتزینگه ... شاید درخواست عجیبی باشه ... اما ... خیلی دلم می خواد پسرتون رو ببینم ... به نظرتون ممکنه؟
✍ادامه دارد......
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✅آیا از نعمت نماز تشکر می کنیم؟!
✍امام رضا (علیه السلام) می فرمایند:
حداقلِ تشکر بنده از خداوند برای توفیق خواندنِ نماز واجبش این است که در سجده بعد از نماز بگوید : شُكْراً لِلَّه،ِ شُكْراً لِلَّه،ِ شُكْراً لِلَّهِ
از حضرت سؤال شد که معنای این گفته چیست؟ فرمود: با این سجده میگوید این تشکر من است از خدا به جهت اینکه موفقم کرد تا به خدمتش برسم و نماز واجب را به جای آورم.
📚وسائل الشيعه، ج۷، ص۶. .:
از اون متن های خوندنی👌👌👌
*رضا سگ باز!!!*
*یه لات بود تو مشهد...*
هم سگ خرید و فروش می کرد،
هم دعواهاش حسابی سگی بود!!
یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا و غذا خوردن! که دید
یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“
داره تعقیبش میکنه.
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: ”فکر کردی خیلی مردی؟!“
- رضا گفت: بروبچه ها که اینجور میگن.....!!!
- چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!!
به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه......!
مدتی بعد....
شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد....!
چند لحظه بعد با دست بسته، رضا رو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: ”این کیه آوردی جبهه؟!“
رضا شروع کرد به فحش دادن.
(فحشای رکیک!)
اما چمران مشغول نوشتن بود!
وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد:
”آهای کچل با تو ام.....! “
یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت:
بله عزیزم!
چی شده عزیزم؟
چیه آقا رضا؟
چه اتفاقی افتاده؟
- رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!!
چمران: ”آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید.....!“
چمران و آقا رضا تنها تو سنگر.....
- رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! كشيدهای، چیزی؟!!
- شهید چمران: چرا؟!
- رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده....!
تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه!!
- شهید چمران: اشتباه فکر می کنی!!!!
یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده!
هِی آبرو بهم میده.....
تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی میکردی ولی اون بهت خوبی میکرده.....!
منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم.....!
تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم …!
رضا جا خورد!....
رفت و تو سنگر نشست.
آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمیرفت، زار زار گریه میکرد!
تو گریه هاش میگفت: یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟
اذان شد.
رضا اولین نماز عمرش بود.
رفت وضو گرفت.
سرِ نماز،
موقع قنوت صدای گریش بلند شد!!!!
وسط نماز،
صدای سوت خمپاره اومد.
پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد.....
رضا رو خدا واسه خودش جدا کرد......!
(فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش)
یه توبه و نماز واقعی........
(به نقل از کتاب خاطرات شهید مصطفی چمران)
🔵 گاهی برای کمک به افراد و هدایت اون ها تذکر کافی نیست و باید دستشون رو گرفت و آورد تو راه...
گاهی باید در برابر داد و فریادهای افراد؛ صبوری کرد و مهربونی به خرج داد...
گاهی باید با بعضی افراد مثل گمشده ها رفتار کنیم؛ باید دستشون رو بگیریم و بذاریم تو دست خدا...باید کمکشون کنیم تا راه رو پیدا کنن...
و این یعنی با دلسوزی و محبت امر به معروف و نهی از منکر کنیم نه با خشم و تکبر...
♥شهید مصطفی چمران 🌹🌾 داستان های زیبا 🌾🌹
حتما بخوانید⛔‼️❌‼️
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃