eitaa logo
پَر
262 دنبال‌کننده
44 عکس
2 ویدیو
0 فایل
﷽ انتقاد @pardarvan
مشاهده در ایتا
دانلود
به همان تعداد ثانیه‌ای که سرِکار گوشی‌مان را چک می‌کنیم، همان‌قدر هم مالِ حرام به هم می‌زنیم. @pardarca
حریم منتظرم آبِ کتری بجوشد که کریستین را می‌بینم. کریستین مسئول نیروی انسانی محل کارم است. می‌پرسد: «اگر واکسن سرماخوردگی نزدی، پرستار امروز آمده و بهتر است واکسن‌ات را بزنی». واردِ اتاقِ شماره چهار می‌شوم که درِ سرتاسر شیشه‌ای دارد. بیشتر همکارهای مَرد به ردیف نشسته و منتظر زدنِ واکسن‌‌شان هستند. چشم می‌گردانم تا پرستار را پیدا کنم. مردِ جوانی است با لبخند بزرگی روی لبش. نمی‌دانم چکار کنم. مسیر آمده را برمی‌گردم و راه می‌افتم طرف اتاق کریستین. برایش توضیح می‌دهم که اگر امکان دارد واکسن را خارج از مؤسسه بزنم. جواب می‌دهد که نمی‌توانند هزینه اضافی به کارمندان بدهند و باید خودم هزینه کنم. برایش توضیح می‌دهم که مسأله‌ای نیست و اگر پرستار خانم بود من هم امروز می‌زدم. با خوشرویی جواب می‌دهد که از سالِ بعد این نکته را مدنظر قرار می‌دهند. پی‌نوشت: همین وقفه در نهایت منتهی شد به تن‌ندادن به واکسن‌های‌شان. @pardarca
تَخیُّل اینجا ذهنِ بچه‌ها (و بزرگتر‌ها) را خیلی به تخیُّل بند می‌کنند. کتاب‌های تخیلی، فیلم‌های تخیلی، قهرمان‌های تخیلی.. آن‌قدری که دنیای واقعی و ارتباط داشتن با دنیای واقعی برای‌شان سخت می‌شود. گاهی شاگردهام اصرار می کنند که در حین کلاس‌ها و حلِ‌تمرین‌ها، همزمان به موسیقی توی گوش‌شان هم گوش بدهند. توجیه‌شان هم این است که تمرکزمان بیشتر می‌شود. دیدنِ این همه فاصله‌ای که این‌ها از زندگی واقعی دارند آدم را اذیت می‌کند. تصویر: مجموعه کتاب‌های تخیلی در کتابخانه محل‌کار. @pardarca
مادر گیج بود و اطراف را نگاه می‌کرد. خیلی واضح دورِ خودش دور می‌زد. رفتم طرفش و پرسیدم: «می‌توانم کمک‌تان کنم؟» دنبالِ پارکینگ می‌گشت. همان‌طور که به چشم‌هام نگاه می‌کرد اشک‌اش سرازیر شد. همه‌ی وجودش یک دفعه غم‌ شد. تا به حال ندیده بودم کسی این حجم از غم را توی صورتش جا بدهد. پُرسیدم: «چیزی شده؟ حال‌تان خوب است؟» گفت: «الان مادرم را در خیابان دیدم. اوضاع‌اش خوب نبود». نمی‌دانستم چکار کنم... با چشم‌های خیس‌اش تشکر کرد و حجمِ غم‌اش را با خودش بُرد. @pardarca
تکاملِ کانادایی اگر کسی اصرار داشت «خودش» را به نسل میمون‌ها نسبت بدهد، بگذارید «خودش» را نسبت بدهد. «ما» ولی از نسل حضرت آدم (ع) هستیم. @pardarca
مسیحیّت، «توحیدِ» بدون «ولایت» است که به «شِرک» رسیده. @pardarca
ارتباط انسانِ غربی درگیر «خودش» است و انسانِ شرقی درگیرِ «انسانِ غربی». هیچ‌کدام درگیر «خدا» نیستیم. @pardarca
خوشبختی مکالمه تصویری با والدین و مرور خاطرات سفر به کربلا. پی‌نوشت: مادرم در مکالمه‌های تصویری هم حجاب دارد. @pardarca
محدود کریسمس، غم‌بارترین وقتِ سال برای من می‌شود. امسال هم مثلِ سال‌های گذشته آمده‌ایم کملوپس (شهری در شمال بریتیش کلمبیا) و میهمان یک خانواده کانادایی هستیم که از دوستان همسرم هستند. قبله‌گاه این خانواده «علم» است و برای اینکه خدای‌نکرده بحث و جدلی پیش نیاید تمام سعی‌ام را می‌کنم که به ذکر و صلوات پناه ببرم. مثلاً امروز وقتی پسرِ خانواده داشت در مورد آخرین تحقیقاتِ انجام شده در مورد خواب حرف می‌زد و می‌گفت دانشمندان به این نتیجه رسیده‌اند که انسان‌ها نیاز دارند در طی روز هم مدت کوتاهی بخوابند، به زور خودم را کنترل کردم و نگفتم که در اسلام همه‌ی این موارد از خیلی سال‌ پیش به ما تعلیم داده شده. روزهای غم‌ناکی را می‌گذرانم اینجا بین افرادی که فقط و فقط علم را باور دارند و باید تمامِ روز را سکوت کنم تا مبادا حرفی از خدا و دین و حتی حرفی از مسیح(ع) بزنم. @pardarca
اجبار نشسته‌ایم کنارِ درختِ کریسمس‌شان و دارم دانه‌دانه عکسِ دوستان ایرانی‌ و مسلمانم را نشان‌اش می‌دهم و معرفی‌شان می‌کنم. می‌پرسد:«به نظر می‌رسد اکثر زنان در ایران تحصیلات دانشگاهی دارند.» حرفش را تأیید می‌کنم. ادامه می‌دهد:«در غرب ولی تصویر مظلوم و موردِ ظلمی از زنان ایرانی نشان‌ می‌دهند». بعد نظرِ من را می‌پرسد. به روسری زردرنگم اشاره می‌کنم و جواب می‌دهم احتمالا منظورشان اعتقادات دینی‌مان است. کمی از چند و چون قوانین ایران می‌پرسد. برایش توضیح می‌دهم که قوانین هم‌راستا با موازین اسلامی است. انگار که چیزی یافته باشد چند بار پشت سر هم می‌گوید: «ببین‌، مشکلِ من دقیقاً با دین همین است که آزادی‌ات را می‌گیرد و بهت می‌گوید فقط همین راه درست است و گرنه به جهنم می‌روی. در صورتی که من باید آزادانه زندگی کنم تا وقتی به کسی صدمه‌ای نمی‌زنم». تب و تابِ حرف‌زدنش نشانم می‌دهد که مجالی برای صحبتِ منطقی نیست. سکوت می‌کنم و سر تکان می‌دهم. پی‌نوشت: غرب، آزادی را در «صدمه‌نزدن به دیگران» تعریف می‌کند و آزادی در اسلام از «صدمه‌نزدن به خودت» شروع می‌شود. @pardarca
انسان در غرب خلاصه می‌شود در یک بَدَنْ. همین. @pardarca
راه کارهای نظم (۲) کارها را بر سه طبقه‌ی «حقِّ خدا»، «حقِّ مخلوقات خدا» و «حقِّ خودمان» اولویت‌بندی کنیم. واجبات را هر طور شده در اوّلِ وقت و مخفیانه انجام بدهیم و بعد از واجبات، برای انجام کارهای منزل، نیِّت قربه الی اللّه داشته باشیم تا برکتِ زمان و توان‌مان بیشتر شود. یادمان باشد این نظم دادن به زندگی را در راستای مهربانی به مخلوق خدا (همسر و اهل خانه) انجام می‌دهیم و انتظاری از آن‌ها نداریم. با إخلاص، به زندگی و خانه نظم بدهیم و بعد از هر نظمی خَلاص بشویم از هر انتظاری. (اگر برای جوراب‌های همسرمان جایی در نظر گرفتیم انتظار نداشته باشیم که همکاری کند و خودش جوراب‌ها را هر شب آنجا بگذارد. خودمان با اخلاص و با نیّتِ نزدیکی به خدا، جوراب‌هایش را در مکانش بگذاریم). بعد از مدتی کم‌کم همه عادت می‌کنیم به زندگی منظم و مرتب داشتن، و نظم‌دادن به خانه راه و جایش را در زندگی باز می‌کند. یادمان باشد هر وسیله‌ای جای و مکان مخصوص به خودش را می‌خواهد. از گیره‌های روسری گرفته تا دَربازکن، هر کدام باید خانه‌ای برای خودشان داشته باشند. کم‌کم با صبر و حوصله در طولانی مدت، مکانی مشخص و قابل دسترس برای هر وسیله پیدا کنیم. @pardarca