eitaa logo
رسانه پریزاد
5.5هزار دنبال‌کننده
802 عکس
885 ویدیو
19 فایل
📱محلی برای تقویت مبانی دینی 📚 ▶️ رسانه مذهبی در پایتخت معنوی ایران مشهد مقدس🔅 🟢 آموزش الفبای دینی 😍 مدرسه دین شناسی 👌 کپی=حلال ارتباط با ادمین ها 🆔️ @parizad_admin 🆔️ @parizad_admin1
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم از مناسک خانواده ما، گوشواره خریدن برای نوزادهای دختر بود. بابابزرگ اگر نوه‌دار می‌شد و نوه دختر بود، روی پیژامه، شلوار فاستونی‌ راه‌راه و جلیقه هم‌رنگش را می‌پوشید، کلاه پشمی سیاه را می‌گذاشت روی سرش و عصازنان می‌رفت تا دور فلکه، توی تک مغازه طلافروشی کنار نانوایی. بعد آقای آخرتی جعبه‌ی گوشواره‌های دمده و پِرپِری‌اش را می‌آورد می‌گذاشت جلوی بابابزرگ و پیرمرد، چشم‌بسته یکی را برمی‌داشت بی‌که مدلش را بپسندد یا از قیمتش چیزی بپرسد. دختر من که دنیا آمد، چشم‌انتظار بابابزرگ بودیم که دربزند، بیاید روی مبل بنشیند، نوزاد را بغل بگیرد، توی گوشش اذان و اقامه بگوید و بعد تحفه‌ طلایی‌اش را بگذارد پر قنداق. همین‌طور هم شد. وقتی بابابزرگ رفت، خیمه زدیم روی قنداق دخترم. آقای آخرتی ناپرهیزی کرده بود و یک تنوعی به گوشواره‌هاش داده بود یا بابابزرگ همه سلیقه‌اش را گذاشته بود یک‌جا برای دختر من خرج کند، نمی‌دانم ولی یک‌جفت قلب طلایی، قشنگترین گوشواره آخرتی مال دختر من شده بود. خانمی کردم گوشواره را نگه داشتم تا بعد واکسن شش‌ماهگی، وگرنه که همان یکی دو ماه اول باید کلکش را می‌کندم. دل توی دلم نبود. سوراخ‌کردن گوش دخترها جزو واجبات خانه ما بود. پرستار درمانگاه چینی به بینی‌اش داد و تودماغی گفت: هنو زود نیست برا این کارا؟ پای رفتنم شل شد؛ اگر خیلی دردش گرفت چی؟ گریه‌اش طولانی نشود یکهو؟ اصلا ارزشش را دارد؟ توی همین فکرها بودم و اصلا نفهمیدم پرستار کی ماشه را چکاند روی نرمی گوش دخترم‌‌. هول‌زده بچه را توی دستم تاب می‌دادم؛ کم گریه کرد، نخواست که دلم از رنجِ دیدن اشکهاش بترکد. آرام که شد پرستار تودماغی گفت: هیچ دختری این لحظه رو یادش نمیاد، غصه نخور الکی. به دلداری‌اش نیاز داشتم. از ذوق اینکه یک جفت گوشواره قلبی لای پیچ و تاب موهای دخترم برق بزند، رفتم روی ابرها. فکر می‌کردم آن گوشواره لااقل تا هشت نه سالگی همراهش باشد، به سن تکلیف که برسد، یک بزرگتر و قشنگترش را برایش می‌گیریم و با خودم گفتم اینها را یادگاری نگه می‌دارم تا بدهم به دخترش، به نوه‌ام مثلا. توی رویاهام عوض کردن گوشواره قلبی با یک جفت گوشواره دیگر چه نزدیک بود و درآوردن قلبها برای همیشه چه دور. همین روزها باید ببرم‌شان، بسپارمشان به زرگری آخرتی و بگویم: گوشواره قلبی، خیلی کم‌کار. آخرتی که پیرتر از قبل شده و یادش نیست دوسال پیش بابابزرگ گوشواره را از خودش خریده، بپرسد: کم‌کار یعنی چقدر؟ من هم بگویم: فقط دوسال. حالا گیرم گوشواره را گم و گور کنم با لکه‌های خون روی کاپشن صورتی چه کنم؟ 💡 با ما همراه باشید... 🆔️ @parizadmedia