🧥داستانک/ سرباز و وعده لباس گرم
👑پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد.
💂♀هنگام بازگشت، سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی میداد.
از او پرسید: آیا سردت نیست؟
💂نگهبان پیر گفت: چرا ای پادشاه، اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
👑پادشاه گفت: من الان داخل قصر میروم و میگویم یکی از لباسهای گرم مرا برایت بیاورند.
💂♂نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. پادشاه اما به محض ورود به داخل قصر، وعدهاش را فراموش کرد.
🍂 صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود:
به سرما عادت داشتم اما وعده ی لباس گرمت مرا از پای درآورد!
🟡 مواظب وعده هایمان باشیم ...
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
📚دو خط کتاب/ به سراغ کتابخانه برو
همیــــنکه پایــــم را می گذارم خانه کسی،
قبــــل از هر کجای دیگری می روم سراغ کتابخانهی طرف..
چون که جلوی کتابخانه کسی بهتر از هر کجای دیگر میشود روحیات صاحبخانه را شناخت...
✍نویسنده:فرهاد جعفری
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کتابی که برای نصیحت پسرش نوشت، ادبیات فارسی را تکان داد!
🌗 #شعر_شب
از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم
آوار پریشانیست، رو سوی چه بگریزیم؟
هنگامۀ حیرانیست، خود را به که بسپاریم؟
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
🌹بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد. پسر را گفت: نباید که این سخن با کسی در میان نهی. گفت: ای پدر! فرمان تو راست، نگویم، ولکن خواهم مرا بر فایدهٔ این مطلع گردانی که مصلحت در نهان داشتن چیست؟ گفت: تا مصیبت دو نشود: یکی نقصان مایه و دیگر شماتت همسایه.
🌸مگوی انده خویش با دشمنان
که لاحول گویند شادی کنان
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
📕داستانک/ آنطور که دوس داریم میبینیم
📝در فولکلور آلمان، قصه ای هست که این چنین بیان می شود:
🪓مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده. شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد، برای همین، تمام روز او را زیر نظر گرفت.
🕶متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت دارد، مثل یک دزد راه می رود، مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ می کند، آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد، لباسش را عوض کند، نزد قاضی برود و شکایت کند.
اما همین که وارد خانه شد، تبرش را پیدا کرد. زنش آن را جابه جا کرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود، حرف می زند، و رفتار می کند!
🟡 همیشه این نکته را به یاد داشته باشید که ما انسانها در هر موقعیتی معمولا آن چیزی را می بینیم که دوست داریم ببینیم ...!
▪️فولکولور(فرهنگ توده مردم)
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
🌘 #شب_شعر
هر سحر می جهد از پرتو خورشید ز خواب
از شب تیره ی عاشق چه خبر دارد صبح؟
#صائب_تبریزی
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
🍲قند پارسی/ مجازات خدمتکار پادشاه
👑 پادشاهی بر سر سفره نشسته بود و می خواست طعام بخورد .خدمتکار او با سینی غذا وارد شد اما ناگهان پایش به لبه فرش گرفت و دستش لرزید و مقداری آش روی سر پادشاه ریخت .
پادشاه خشمگین شد و خواست خدمتکار را مجازات کند. خدمتکار بی درنگ سینی را روی زمین گذاشت و کاسه آش را بر داشت و همه را روی سر پادشاه خالی کرد . پادشاه از شدت خشم از جا پرید و فریاد زد :" این چه کاری بود که کردی احمق؟! "
👨🍳خدمتکار با خونسردی پاسخ داد :" ای پادشاه ،اگر بخاطر ریخته شدن کمی آش بر سرت مرا مجازات کنی نفرت مردم از تو زیاد می شود چون تو بخاطر یک اشتباه به این کوچکی مرا مجازات می کنی! این است که به فکرم رسید تا تمام آش را بر روی سرت بریزم تا گناه بزرگی بکنم و تو به خاطر چنین گناهی مرا مجازات بکنی آن وقت اگر مردم بدانند این مجازت حق من بوده نفرت آن ها از تو بیشتر نشود!"
👑 پادشاه از این حرف خدمتکار خوشش آمد و او را بخشید.
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
🍁 شاعرانه/ شادی به غم توام ز غم افزون است
با آن که دلم از غم هجرت خون است
شادی به غم توام ز غم افزون است
اندیشه کنم هر شب و گویم: یا رب!
هجرانش چنین است، وصالش چون است؟
رودکی
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
نه برق هست
نه سوخت
نه دارو
و نه حتی آب...
تنها
به لطف برخی حکام عرب
از گذرگاه مسدود رفح
تعدادی کفن طلاکوب رسیده است!
از شما میپرسم:
آآآآی
ای تمام چشمهای باز
و دهانهای بستهی دنیا؛
«شـــفــا»
نام دواخانه است
یا غسّالخانه؟!
یک نفر
تکلیف ما را
با «دنیای گفتمانها» مشخص کند.
ماندهایم
به حال تمدّن نوین بشری
بخندیم
یا گریه کنیم؟!
بگویید باید
به کجا فریاد بزنیم
وقتی که دبیر کل سازمان ملل
دو روز پیش
بخاطر اهالی فلسطین
که نه؛
بلکه بخاطر کشتههای خودش در غزه
یک دقیقه
-یک دقیقه بیشتر از روزهای قبل-
سکـــوت کرده است!
و البته
-بیانصافی نکنیم-
ظاهراً در ادامه
با ابراز شدید نگرانی
گفته است:
«اِ...»!
من «فرعون» را
در بیمارستان شفا دیدم
که «موسی» را
تحت پیگرد قرار داده بود
و میخواست
با قطع اکسیژن بخش اطفال
مانع تولدش شود...
«هامان»
با بمبهای فسفری
خدا را نشانه گرفته بود
و گوسالهی سامری
مثل دورهگردها
در کوچهپسکوچههای غزه
با پوکهی تانکهای مرکاوا
فلوت میزد؛
و عجیب نیست
که گاوهای شیرده دنیا
مسحور صدایش شده بودند!
این
هرچه باشد
آن دنیایی نیست
که «گفتگوی تمدنها»
وعدهاش را
به بشر مدرن داده بود!
انگار
تفرعن یهود
ما را به دورهی فرعونها
پرت کرده است.
ما
در باریکهای
شبیه به «تابوت عهد»
و در بیمارستانی
شبیه به غسالخانه
در «عهد تابوت»
زندگی میکنیم...
مصعب یحیایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌘 #شعر_شب
تا شٖدم صيدِ تو آسوده زِ هر صيادم
واي بـر مـن گر ازين قيد کني آزادم
✍ #فروغی_بسطامی
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
زندگینامه احمد دهقان
🔸احمد دهقان در سال 1345 در کرج به دنیا آمد. هنوز نوجوان بود که جنگی میان ایران و عراق در گرفت. او نیز مانند بسیاری از همسالانِ خود، راهی جبهه شد و از پانزده تا بیستودوسالگی را در جبهههای جنگ گذراند. پس از اتمام جنگ، دهقان تحصیلات دانشگاهی را با رشتهی مهندسی برق آغاز کرد. مدتی نیز به مطالعهی رشتهی علوم اجتماعی پرداخت و در نهایت، در رشتهی مردمشناسی موفق به اخذ مدرک کارشناسی ارشد شد.
🔹علاقهی احمد دهقان به نویسندگی و بیان تجربیاتش از حال و هوای جنگ، باعث شد دست به قلم ببرد و به نوشتنِ خاطرات و رویدادهای جنگ بپردازد. اولین رمان احمد دهقان با عنوان «سفر به گرای 270 درجه» در سال 1375 منتشر شد. این کتاب جوایز متعددی نظیر بیست سال داستاننویسی، بیست سال ادبیات پایداری، چهارمین دورهی کتاب سال دفاع مقدس و سرزمین ناشناخته را کسب کرده است.
🔸احمد دهقان علاوه بر نگارش کتاب، مقالاتی را نیز در حوزهی رشتهی تحصیلی خود و همینطور مباحث نظریِ ادبیات از جمله خاطرهنگاری، بهویژه خاطرات جنگ ایران و عراق، به رشتهی تحریر درآورده است. دهقان همچنین به عنوان کارشناس ادبی در مرکز آفرینشهای ادبی حوزهی هنری به فعالیت می پردازد.
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
بهترین کتابهای احمد دهقان
🔸احمد دهقان از نویسندگانِ فعال در حوزهی ادبیات دفاع مقدس به شمار میرود. در ادامه مروری داریم بر برخی از آثار او:
کتاب سفر به گرای 270 درجه:
ناصرِ نوجوان درگیر امتحانات مدرسه است. از مجروح شدنش در جنگ و برگشتش به خانه مدتی گذشته است اما هنوز دلش هوای جبهه دارد و زندگی روزمره دیگر برایش کافی نیست. احمد دهقان برای کتاب تحسینشدهی سفر به گرای 270 درجه، جوایز بسیاری کسب کرده است. این کتاب به زبانهای انگلیسی، روسی و ایتالیایی ترجمه شده است.
کتاب من قاتل پسرتان هستم:
احمد دهقان در ده داستان، راوی دفاع مقدس و سرنوشت رزمندگانِ بازگشته از جنگ است، رزمندگانی که پیامدهای گریزناپذیر آن روزها رهایشان نمیکند. این کتاب اثری است واقعگرایانه و به دور از کلیشههای رایج، که حقیقتِ تلخِ جنگ و آثار بهجامانده از آن را به خواننده مینمایاند. این اثر تحسینشده به زبانهای دیگر برگردان شده و دهقان را نامزد دریافت جوایز متعددی از جمله جایزهی ادبی مهرگان، جایزهی ادبی منتقدان و نویسندگان مطبوعاتی و جایزهی ادبی هوشنگ گلشیری کرده است.
کتاب بچههای کارون:
احمد دهقان در بچههای کارون، با نگاهی آمیخته به طنز، از نوجوانی میگوید که در روزهای اشغال خرمشهر در جبهه است و رزمندگانی را که در تدارک حمله برای آزادسازی خرمشهر هستند همراهی میکند. دهقان این کتاب را با الهام از خاطرات یک فرمانده عراقی به نام عزالدین مانع نوشته است.
کتاب بچههای کوهستان:
بچههای کوهستان، سرگذشت سید رضا موسوی است که در جوانی و در روزهای جنگ، به اسارت درمیآید و پس از فراز و نشیب فراوان موفق به فرار میشود. این کتاب جلد چهارم از مجموعهکتابهای «بچههای ایران» است که با هدف آشناسازی نوجوانان با خاطراتِ رزمندگان دفاع مقدس نوشته شده است.
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
🟠 غلط ننویسیم؛ ذوزنقه یا ذوذنقه؟
🟡 بلادرنگ
واژه «درنگ» فارسی است و آوردن «بلا»ی عربی قبل از آن خلاف فصاحت است. به جای آن بهتر است «بیدرنگ» گفته شود.
🟡 ذوزنقه
املای این واژه به همین صورت صحیح است. معمولاً آن را ذوذنقه مینویسند که غلط است.
🟡 رُب
بعضی میپندارند که این کلمه تلفظِ عامیانه رُبع در تداول فارسیزبانان است و از این رو مثلاً «رُب انار» را به صورت «رُبع انار» مینویسند ولی چنین نیست. رُب واژهای عربی است و به معنای «شیره و عصاره غلیظ شده میوهها» است و املای آن به همین شکل صحیح است.
📚برگرفته از کتاب «غلط ننویسیم»
✍ زنده یاد ابوالحسن نجفی
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
🌗#شعر_شب
چگونه دل نسپارم
به صورت تو ، نگارا؟
که در جَمال تو دیدم
کمال صُنع خدا را...
✍ #اوحدی_مراغه_ای
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
🧄 شاعرانه/ از عیب خویش بیخبری
سیر، یک روز طعنه زد به پیاز
که تو مسکین چقدر بد بوئی
گفت، از عیب خویش بیخبری
زان ره از خلق، عیب میجوئی
گفتن از زشتروئی دگران
نشود باعث نکوروئی
تو گمان میکنی که شاخ گلی
بصف سرو و لاله میروئی
یا که همبوی مشک تاتاری
یا ز ازهار باغ مینوئی
خویشتن، بی سبب بزرگ مکن
تو هم از ساکنان این کوئی
ره ما، گر کج است و ناهموار
تو خود، این ره چگونه میپوئی
در خود، آن به که نیکتر نگری
اول، آن به که عیب خود گوئی
ما زبونیم و شوخ جامه و پست
تو چرا شوخ تن نمیشوئی
✍پروین اعتصامی
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
🔐 داستانک/ پادشاه و وزیر
👑 پادشاهی می خواست نخست وزیرش را انتخاب کند. چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند. آنان را در اتاقی قرار دادند و پادشاه به آنان گفت که: «در اتاق به روی شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد. تا زمانی که آن جدول را حل نکنید نخواهید توانست قفل را باز کنید. اگر بتوانید مسئله را حل کنید می توانید در را باز کنید و بیرون بیایید و بعد من از بین شما یکی را برای نخست وزیری انتخاب می کنم.
👑 پادشاه بیرون رفت و در را بست. سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به کار کردند. اعدادی روی قفل نوشته شده بود. آنان اعداد را نوشتند و با آن اعداد، شروع به کار کردند. نفر چهارم فقط در گوشه ای نشسته بود! آن سه نفر فکر کردند که او دیوانه است.
🍁او با چشمان بسته در گوشه ای نشسته بود و کاری نمی کرد. پس از مدتی او برخاست، به طرف در رفت، در را هل داد، باز شد و بیرون رفت! و آن سه تن پیوسته مشغول کار بودند.آنان حتی ندیدند که چه اتفاقی افتاد که نفر چهارم از اتاق بیرون رفته! وقتی پادشاه با این شخص به اتاق بازگشت، گفت: «کار را بس کنید. آزمون پایان یافته و من نخست وزیرم را انتخاب کردم».
🍂آنان نتوانستند باور کنند و پرسیدند: «چه اتفاقی افتاد؟ او کاری نمی کرد، او فقط در گوشه ای نشسته بود. او چگونه توانست مسئله را حل کند؟»
🍀مرد گفت: «مسئله ای در کار نبود. من فقط نشستم و نخستین سؤال و نکته ی اساسی این بود که آیا قفل بسته شده بود یا نه؟ لحظه ای که این احساس را کردم، کاملأ ساکت شدم و به خودم گفتم که از کجا شروع کنم؟ نخستین چیزی که هر انسان هوشمندی خواهد پرسید این است که آیا واقعأ مسأله ای وجود دارد، چگونه می توان آن را حل کرد؟ اگر سعی کنی آن را حل کنی تا بی نهایت به قهقرا خواهی رفت. هرگز از آن بیرون نخواهی رفت. پس من فقط رفتم که ببینم آیا در، واقعأ قفل است یا نه و دیدم قفل باز است.»
👑 پادشاه گفت: «آری، کلک در همین بود. در قفل نبود. قفل باز بود. من منتظر بودم که یکی از شما پرسش واقعی را بپرسد و شما شروع به حل آن کردید. در همین جا نکته را از دست دادید. اگر تمام عمرتان هم روی آن کار می کردید نمی توانستید آن را حل کنید. این مرد، می داند که چگونه در یک موقعیت هشیار باشد. پرسش درست را او مطرح کرد.»
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
🌘 #شعر_شب
این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت
هرکجا وقت خوش افتاد، همانجاست بهشت
دوزخ از تیرگی بخت درون تو بود
گر درون تیره نباشد، همه دنیاست بهشت!
✍ #صائب_تبريزى
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
🍁قند پارسی/ گهی پشت بر زین، گهی زین به پشت
رستم، پهلوان نامدار ایرانی در یک باغ خوش آب و هوا توقف کرد تا هم خستگی نبرد سنگینش با افراسیاب را از تن به در کند . هم اسب با وفایش رخش ، نفسی تازه کند .
پس از خوردن نهار ، پلک هایش سنگین شد و کنار آتش خوابش برد . رخش هم بدون این که افسارش به جایی بسته باشد، تنها ماند!
افراسیاب با خودش فکر کرد که موفقیت رستم تنها به خاطر قدرت خودش نیست بلکه اسب او در این پیروزی خیلی نقش داشته
پس سربازانش را برای دزدیدن رخش فرستاد. آن ها که از قدرت رخش خبر داشتند برای به دام انداختنش یک طناب بسیار بلند و محکم آورده بودند ،
وقتی رخش حسابی از رستم دور شد، طناب بلند رابه سمتش پرتاب کردند. رخش که بسیار باهوش و قوی بود با حرکتی جانانه خودش را نجات داد و فرار کرد.
رستم بیدار شد. جای خالی رخش را دید. زین او را در دست گرفت و از روی رد پاهایی که به جا مانده بود توانست او را پیدا کند.
بعد با صدای بلند به رخش گفت: « می دانی در حالی که زین تو را به دوش داشته ام چه قدر راه آمده ام؟ »
بعد برای دلداری خودش دوباره گفت: « عیبی ندارد. رسم زمانه این است. گاهی من باید سوار زین بشوم و گاهی زین سوار من. »
از زمانی که فردوسی این داستان را روایت کرد و این بیت را سرود، رسم شد هر وقت کسی به سختی و مشکل دچار شود به او چنین بگویند:
▪️چنین است رسم سرای درشت
▪️گهی پشت بر زین، گهی زین به پشت
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
🟡 داستانک/ هرگز به خدا نگو چرا
ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻓﺖ ﻭ
ﮔﻔﺖ :
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﺳﺖ !
ﻣﺮﺩ گفت:ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻧﯿﺴﺘﻢ !
ﻣﺮﮒ :ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﻟﯿﺴﺖ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ..
ﻣﺮﺩ : ﺧﻮﺏ،ﭘﺲ ﺑﯿﺎ ﺑﺸﯿﻦ ﺗﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ
ﺑﺎ ﻫﻢ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﯼ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ .!!!
ﻣﺮﮒ ": ﺣﺘﻤﺎ". ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺩﺍﺩ ﻭ
ﺩﺭ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﻭ ﭼﻨﺪ ﻗﺮﺹ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﯾﺨﺖ.
مرﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ ..
ﻣﺮﺩ ﻟﯿﺴﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﺳﻢ ﺧﻮﺩﺵ
ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﻟﯿﺴﺖ ﺣﺬﻑ ﮐﺮﺩ.
ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ.
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﮒ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﮔﻔﺖ :
ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻮﺩﯼ
ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ.
ﮐﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻢ .!!!
ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺗﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ
ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ،ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ.
ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺨﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺁﻧﻬﺎ تلاش ﮐﻨﯽ ،
ﺍﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ...!!!
کلاغ وطوطی هر دو زشت آفریده شدند.
طوطی اعتراض کرد وزیبا شد اما کلاغ
راضی بود به رضای خدا،
امروز طوطی در قفس است وکلاغ آزاد...!!
پشت هر حادثه ای حکمتی است که شاید هرگز متوجه نشوی!
هرگز به خدا نگو چرا؟؟
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost
🌘#شعر_شب
نظری به کار من کن که ز دست رفت کارم
به کسم مکن حواله که به جز تو کس ندارم
✍ #عطار_نیشابوری
🍃ایستگاه پارسی
@parsidost