فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید
😐😳😂 دستشویی هایی که تو #ورزشگاه_آزادی کشف شده از بس زیباست، آدم دوس داره توش لحاف پهن کنه بخوابه!!
🌐 @partoweshraq
پرتو اشراق
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار #جان_شیعه_اهل_سنت؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد 🔗
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت سیصد و دهم
☕☕☕ با سینی چای قدم به اتاق گذاشتم و مجید دید سینی در دستانم میلرزد که از جایش پرید و سینی را از من گرفت تا کمتر عذاب بکشم و من در هالهای از غم گوشه اتاق نشستم که مامان خدیجه صدایم زد:
❓الهه جان! چرا ناراحتی عزیزم؟
👌🏻و ای کاش چیزی نمیپرسید و به رویم نمیآورد که صورتم بیشتر در سایه ناراحتی پنهان شد و زیر لب جواب دادم:
🏻نه، خوبم! چیزی نیس... و به قدری آهسته گفتم که به گمانم نشنید، ولی به خوبی شنیده بودند و آسید احمد فهمید نمیخواهم حرفی بزنم، که سرِ شوخی را با مجید باز کرد:
👳🏻 حتماً این مجید یه کاری کرده، خانمش از دستش دلخوره!
🏻صورت گرفته مجید به خندهای تصنعی باز شد و آسید احمد برای دلخوشی من، با شیرین زبانی ادامه داد:
👳🏻 عیب نداره دخترم! منم یه وقتایی این مامان خدیجه رو اذیت میکنم! بلاخره بخشش از بزرگتره!
👌🏻و بعد به آرامی خندید تا به کلی فضا را عوض کرده باشد و به فکرش هم نمیرسید چه بلایی به سرم آمده که حتی نمیتوانستم در پاسخ خوش زبانیهای پدرانهاش، لبخندی بیرنگ تحویلش دهم و باز به بهانه آوردن میوه از جایم بلند شدم که مامان خدیجه با مهربانی مانعم شد:
☝🏻دخترم! ما که غریبه نیستیم، بیا بشین عزیز دلم!
👳🏻 و خواستم در برابر تعارفش حرفی بزنم که آسید احمد هم دنبال حرف همسرش را گرفت:
- آره باباجون! ما اومدیم یه نیم ساعت بشینیم، خودتون رو ببینیم. نمیخواد زحمت بکشی!
👌🏻ولی خجالت میکشیدم از میهمانان عزیزم پذیرایی نکنم که اینبار با قاطعیتی لبریز محبت، اصرار کرد تا بنشینم:
👳🏻 دخترم! بیا بشین، کارت دارم!
👁 نگاه خیرهام به چشمان متعجب مجید افتاد و شاید او هم مثل من ترسیده بود که آسید احمد بویی از ماجرا بُرده باشد که درست همین امشب به خانهمان آمده و انتظارم چندان طولانی نشد که تا سرِ جایم نشستم، با لحنی ملایم آغاز کرد:
☝🏻ببینید بچهها! شما مثل دختر و پسر خودم هستید! تو این شش ماهی که شما قدم رو تخم چشم من گذاشتید و اومدید تو این خونه، سعی کردم هر کاری برای بچههای خودم میکردم، برای شما هم انجام بدم! ولی خُب حتماً یه سری کم کاری هایی هم کردم که انشاءالله هم خدا ببخشه، هم شما حلالم کنید!
⁉ نمیدانستم چه میخواهد بگوید که با اینهمه تواضع و فروتنی، اینقدر مقدمهچینی میکند و فرصت نداد من و مجید زبان به تشکر باز کنیم که با همان نگاه سر به زیر و لحن مهربانش ادامه داد:
👳🏻 خُب پارسال همین موقع پسر و عروسم اینجا بودن و ما با اونا عازم شدیم. ولی حالا شما جای عروس و پسرم هستین و میخوام اگه خدا بخواد و شما هم راضی باشید، امسال با هم راهی بشیم!!
👁 مجید مستقیم نگاهش میکرد و مثل من نمیدانست خیال مهربان آسید احمد برایمان چه خوابی دیده که مامان خدیجه به کمک همسرش آمد:
🗓 حدود بیست روز تا اربعین مونده، باید کم کم آماده بشیم!
🏻🏻 و من و مجید همچنان مات و متحیر مانده بودیم که آسید احمد در برابر اینهمه تحیرِ ما، به آرامی خندید و حرف آخر را زد:
👳🏻 به لطف خدا و کرم امام حسین (علیهالسلام) ما چند ساله که تو مراسم پیاده روی اربعین شرکت میکنیم. حالا امشب اومدیم که اگه دوست دارید، با هم بریم کربلا!
🚨🔰 لینک #قسمت_اول برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند:
🔗 eitaa.com/partoweshraq/8
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
پرتو اشراق
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار #جان_شیعه_اهل_سنت؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد 🔗
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت سیصد و یازدهم
👁 نگاه مجید از هیجانی عاشقانه به تپش افتاد و چشم من مبهوت صورت خندان مامان خدیجه بود که با آرامشی مؤمنانه، پاسخ نگاه خیرهام را داد:
👌🏻عزیزم! تو یه دخترِ سُنی هستی! عزیز مایی، رو سرِ ما جا داری! خُب شاید تمایلی به این سفر نداشته باشی! ما فقط روی علاقهای که به شما داشتیم، گفتیم بهتون خبر بدیم که اگه دوست دارید، با هم همسفر بشیم! با ما بیای یا نیای، عزیزِ دل من میمونی!
🚪🛋 و دیگر هر دو ساکت شدند و حالا نوبت من و مجید بود تا حرفی بزنیم و من هنوز از بُهت مصیبت پدرم خارج نشده و نمیتوانستم بفهمم از من چه میخواهند که تنها نگاهشان میکردم و مجید با صدایی که از اشتیاق وصال کربلا به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد:
🏻نمیدونم چی بگم... و دلش پیش همسر اهل سنتش بود که لب فرو بست و در عوض چشمانش را به سوی من گشود تا ببیند در دلم چه میگذرد و من محو دعوت نامه ناخواستهای شده بودم که امام حسین (علیهالسلام) برایم فرستاده و در جواب جنایات پدر و برادرم در حق شیعیانش، مرا به سوی خودش فرا خوانده بود که پیش از مجید به سمت حرمش پَر زدم و از سرِ شوق و اشتیاق، به ندای پسر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) لبیک گفتم:
⁉ حالا باید چی کار کنم؟ باید چی آماده کنم؟ ما که گذرنامه نداریم...
👁 و دیدم چشمان مجید پیش پاکبازی عاشقانهام به زمین افتاد و پاسخ دل مشتاقم را مامان خدیجه با روی خوش داد:
☝🏻همین فردا برید دنبال گذرنامههاتون تا انشاءالله زودتر آماده شه. فقط هم با خودتون یه دست لباس بردارید، دیگه هیچی نمیخواد. همه چی اونجا هست.
👳🏻 و آسید احمد از تماشای اینهمه شور و شوق یک دختر اهل سنت چه حالی شده بود که نگاهش به زمین بود و میدیدم به شکرانه حال خوشم صورت پیر و پُر چین و چروکش غرق شادی شده و در همان حال توضیح داد:
- ما انشاءالله شنبه صبح، پونزدهم آذر حرکت میکنیم. به امید خدا یکشنبه صبح هم میرسیم مرز شلمچه... سپس چشمانش درخشید و با حالی خوش زمزمه کرد:
- اگه خدا بخواد یکشنبه شب میرسیم نجف، خدمت حضرت علی (علیهالسلام)!
✨ و چه سفر دلانگیزی بود که میخواست با میزبانی خلیفه بزرگوار پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) آغاز شود؛ همان کسی که در شبهای قدر از منِ اهل سنت دل بُرده و جانم را آنچنان شیفته خودش کرده بود که هنوز هم پس از گذشت چند ماه، هر روز در میان کلمات نهج البلاغهاش تفرج میکردم و حالا میخواستم به زیارت مرقدش بروم!
🏻حالا بُهت بهجتانگیز این مسافرت با عظمت هم به فاجعه پدر و برادرم اضافه شده و مرا بیشتر در خودش فرو میبُرد که من با همه تمایلات شیعیانه و اشتیاقی که بیش از پیش به اهل بیت پیامبر (صلیاللهعلیهماجمعین) پیدا کرده بودم، باز هم آمادگی زیارت مزار و ملاقات مرقدشان را نداشتم و نمیدانم چه شد که پیش از شوهر شیعهام، برای قدم زدن در مسیر کربلا سینه سپر کردم و با قلبی که همچنان به مصیبت هلاکت پدر و نگون بختی برادرم، آکنده از درد و غم بود، برای زیارت اربعین بیقراری میکردم.
🚨🔰 لینک #قسمت_اول برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند:
🔗 eitaa.com/partoweshraq/8
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜
👣 شهید ردانی پور رفته بود پیش امام که «باید تکلیفم رو معلوم کنم، بالاخره درس مقدمه، یا جنگ؟!»
🇮🇷 امام فقط یک جمله گفتند:
✊ «محکم بمانید توی جنگ»
✌دیگر کسی جلودارش نبود.
🌷 #شهید_مصطفی_ردانی_پور
🌐 @partoweshraq
🕖 💠📚💠 #حڪمٺ_مطہر
◾◽ شهود قطعات #سفید و #سیاه عمر در قیامت!
🌷 #استاد_مطهری (ره):
📚 در اخبار و احاديث وارد شده است كه در روز #قيامت، گذشته انسان و زمان گذشته انسان را به انسان ارائه مى دهند و انسانها مختلف مى بينند، وقتى نگاه مى كنند موجودى را مى بينند كه قطعاتى از آن سياه و تيره است و قطعاتى از آن سفيد و درخشان، به اختلاف.
🔅يك نفر مى بيند بيشترِ اين قطعات تيره است، ديگرى مى بيند بيشتر اين قطعات سفيد و برّاق است.
🔅يكى ممكن است در تمام اينها چند نقطه سياه ببيند، همه را سفيد ببيند، و ديگرى بر عكس چند نقطه سفيد ببيند و همه را سياه ببيند.
⁉ تعجب مى كند: اين چيست كه به او ارائه داده اند؟!
⏳مى گويند اين زمانِ توست، اين #عمر توست. آن ساعاتى كه اين زمان را، اين عمر را روشن و نورانى نگه داشته اى، آن ساعاتى كه پروازى داشته اى، شورى داشته اى، عشقى داشته اى، دلت به ياد خدايت زنده بوده است، آن ساعات همان ساعات درخشان نورانى است.
◽آن ساعاتى كه در آن ساعات خدمتى كرده اى، كار مفيدى انجام داده اى، ساعات نورانى توست.
◾اما آن ساعاتى كه در آن ساعات غافل بوده اى، غرق در شهوات بوده اى، برخلاف رضاى خدا قدم برداشته اى، آنها دوران تيرگى و تاريكى عمر توست. اين زمانِ توست، اين عمر توست.
📗استاد مطهری، آزادی معنوی، ص ۴۱.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🌷 #شعر | یادگار لاله ها
🔅 یک نفر با خون خود در فکر حفظ سنگر است
🔅یک نفر با علم خود در حال حفظ منبر است
🔅نیست فرقی بین موشک با قلم وقتی هدف
🔅پاسداری از نظام و انقلاب و کشور است
🔅از دمشق و سامرا تا شام تا کرب و بلا
🔅کل دنیا زیر پای بچه های حیدر است
🔅وعده ان تنصروالله خدا را دیده ایم
🔅در نگاه رهبری که فکر فتح خیبر است
🔅رهبری که همچو روح الله از نسل علی است
🔅رهبری که یادگار لاله های پرپر است
🔅رهبری که میوزد بوی خمینی از تنش
🔅رهبری که خار چشم دشمنان ابتر است
🔅لحظه ای لب تر کند، شک نیست دنیا شاهد
🔅صلح نه، بلکه وقوع کربلایی دیگر است
🔅ما نمی ترسیم از نیرنگ و تزویر خواص
🔅رهبر ما دیده بان فتنه های «اکبر» است
🖊 شاعر: ناشناس.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🏆 قهرمانی فوتبال ساحلی ایران با پیروزی برابر روسیه
⚽ پیروزی ۴ بر ۲ ملی پوشان ایران برابر روسیه
🇮🇷✌ در کنار ناکامی تیم پرسپولیس در فینال جام باشگاه های آسیا شاهد قهرمانی تیم ملی فوتبال ساحلی کشورمان در مسابقات بین قاره ای بودیم که این افتخار و به همراهان عزیز تبریک می گوییم.
😉 البته به تیم پرسپولیس بابت نایب قهرمانی آسیا هم تبریک میگیم.
🌐 @partoweshraq
🎊 #شادمانه 😁
📔 ورد عربی!
👳🏾 مردی عرب به دوستی که نگهبان کشتزارها و مراتع بود گفت: وردی به زبان عربی به تو یاد می دهم که سگ نتواند به تو حمله کند!
👨🏻 دوست او گفت: البته حرف تو درست است، ولی بهتر است چوبی یا چماقی هم با خود داشته باشم!!
👳🏾 دوستش گفت: مگر به حرف من و قدرت آن ورد اعتقاد نداری؟!!
👨🏻 مرد در جواب گفت: چرا، ولی همه سگ ها که عربی بلد نیستند!!
📗 منبع: قند و نمک، مجید شفیعی.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🕥 💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
⛔ چه وقت نباید دیگران را بخشید!
🎙حجت الاسلام دکتر #رفیعی
🌐 @partoweshraq
4_5980897931417355695.mp3
2.57M
🕥 💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
⛔ چه وقت نباید دیگران را بخشید!
🎙حجت الاسلام دکتر #رفیعی
🌐 @partoweshraq
🌐 @partoweshraq
🌹 #سواد_زندگی
💸 حال خوب را هیچکس نمی تواند بخرد.
🏪 حال خوب را هیچ فروشگاه بزرگی نمی فروشد.
🎁 حتی اگر اجناسش انقدر مرغوب باشد که نتوانی سمتشان بروی.
💓 حال خوب یعنی دلت خوش باشد.
🍁 حال خوب یعنی پاییز باشد.
🍂 حال خوب یعنی درختان را با رنگ های مختلف رنگ آمیزی کرده باشند.
☁ روی ابرها بایستی و پشت کنی به همه ی آن چیزهایی که نمی گذارند بخندی...
🌟 حال خوب را نمی توان خرید اما می توان ثبت کرد.
✍ میثم اسفندیار.
🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #ببینید
🎙روایت حاج #سعید_قاسمی از کسانی که از انقلاب ۱۸۰ درجه منحرف شدند!
⚠ برجام، FATF و سند ٢٠٣٠ و نفوذ...
🌐 @partoweshraq
🇬🇧🇩🇪🇫🇷 در سال ۱۹۱۴ ارتشهای آلمان، بریتانیا و فرانسه در جریان جنگ جهانی اول در بلژیک با هم میجنگیدند.
🎼 در ارتش آلمان یکی از سربازان که سابقهی خواندن در اپرا را نیز دارد شروع به خواندن ترانه «کریسمس مبارک» میکند.
🏳 صدای خواننده آلمانی را سربازان جبهههای دیگر میشنوند و با پرچمهای سفید به نشانه صلح از خاکریز بالا میآیند و بسوی ارتش آلمان میروند.
🌌 آن شب سربازان ٣ ارتش در کنار هم شام میخورند و کریسمس را جشن میگیرند
ولی هر ٣ فرمانده توافق میکنند که از روز بعد صلح شکسته شود و جنگ را از سر بگیرند!
🌄 صبح روز بعد دست و دل سربازان برای جنگ نمیرفت.
💂💂💂شب قبل آنقدر با دشمن رفیق شده بودند که بیخیال جنگ شدند و از پشت خاکریز برای هم دست تکان میدادند!
⚽ چند ساعت که گذشت باز هم پرچمهای سفید بالا رفت و پس از گفتگوی ٣ نماینده ارتشها تصمیم بر این گرفته شد که برای سرگرم شدن با هم فوتبال بازی کنند.
✍ آنها آنقدر با هم رفیق میشوند که با هم عکس میگیرند و حتی آدرس خانههای خود را به همدیگر میدهند تا بعد از جنگ به کشورهای هم سفر کنند!
💂💂💂 کار به جایی میرسد که این ٣ ارتش به هم پناه میدهند و...
✉ تنها چیزی که باعث میشود تا قضیه لو برود متن نامههایی بود که سربازان برای خانوادههایشان فرستاده بودند و به آنها اطمینان داده بودند که اینجا از جنگ خبری نیست!
💵 سالها بعد «کریس دی» برگ متن یکی از این نامههای سربازان را در یک حراجی به قیمت ١۵ هزار یورو میخرد.
📽 «پل مک کارتنی» هم در ویدئوی یکی از کارهایش به این اتفاق ادای احترام کرده و سال ٢٠٠۵ هم «کریستین کاریون» با استناد به مدارک این اتفاق فیلمی بنام «کریسمس مبارک» میسازد که اسکار بهترین فیلم خارجی را گرفت و حتی در جشنواره فیلم فجر نیز به نمایش درآمد.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
💠❓📚 ✍🏻💠 #پــرســمــان
❓چرا آغاز سال قمری از اول #محرم است در حالی که اول #ربیع_الاول روز هجرت پیامبر(ص) می باشد؟
✅ پاسخ
🛐 در عصر جاهلی یعنی زمانی که هنوز پیامبر اکرم(ص) به پیامبری مبعوث نشده بود، مردم آن زمان ماه محرم را به عنوان نخستین ماه سال قرار داده بودند و سال جدید نزد آنان با شروع ماه محرم آغاز میگردید.
📚 جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، قم، منشورات شریف رضی، چاپ اول، ج ۸، ص ۴۶۰.
🕋 علت انتخاب ماه محرم این بود که مردم پس از انجام اعمال حج به خانه و سرزمین خود باز میگشتند و قریش نیز از میزبانی حاجیان فارغ و اموال تجارتی خود را نیز در این ایام فروخته آماده تجارتی جدید میشدند.
🐪 با هجرت پیامبر (ص) از مکه به مدینه در سال سیزدهم بعثت که در ماه ربیعالاول اتفاق افتاد، این حادثه تاریخی و این ماه مبدأ تاریخ مسلمانان قرار گرفت.
🗓بنابراین از همان سالِ نخستینِ هجرت این واقعه مبدأ تقویم مسلمانان گردید.
📚 تاریخ طبری، ج ۳، ص ۹۲۳.
🌕 در ابتدا این تقویم به صورت ماه شماری بود به این معنا که مثلا میگفتند: «فلان واقعه، چهل و نه ماه پس از هجرت بوقوع پیوست»
🌓 شیوه تاریخ گذاری بر اساس «شمارش ماهها» قبل از هجرت حضرت محمد(ص) سابقه نداشته و پس از هجرت نیز دیری نپاییده و در سالهای پنجم و ششم هجری یا کمی دیرتر به تدریج منسوخ شد و تا حدودی جای خود را به شیوه تاریخ نگاری بر اساس: «سال شماری» داد اما بدلیل آنکه بسیار کم مورد استفاده قرار میگرفت این شیوه نیز داشت به دست فراموشی سپرده میشد.
🌍 گسترش اسلام به مناطق امپراطوری ایران و روم، و بستن پیمانهای متعدد نظیر صلح، خراج، جزیه و... نیاز به تاریخی دقیق را مورد توجه قرار داد. این مسائل خلیفه دوم را بر آن داشت برای رسمیت بخشیدن به تاریخی منظم و دقیق جلسهای مشورتی برگزار نماید.
📚 به نوشته «طبری» تاریخ نویس مشهور جهان اسلام؛ عمر، اصحاب پیامبر را گردهم آورد و گفت: مبدأ تاریخ را چه روزی قرار دهیم؟
⚜ امیرمؤمنان علی بن ابیطالب(ع) فرمود:
🔅مبدأ تاریخ مسلمانان را باید از روزی قرار داد که پیامبر مهاجرت کرد و سرزمین شرک را ترک نمود».
🌙 پیشنهاد امام این بود که که ماه ربیعالاول به عنوان مبدأ تقویم و روز اول ربیعالاول یعنی همان روزی که حضرت محمد(ص) از مکه خارج شدند به عنوان اولین روز تقویم رسمیت یابد.
❌ اما متاسفانه از آنجایی که عمر بن خطاب بنایش بر مقابله و تقابل با امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بود اصل پیشنهاد که: «تقویم مسلمانان هجری، یعنی بر اساس هجرت» باشد مورد قبول همگان واقع شد اما عمر بن خطاب بر اساس «رسوم عهد جاهلیت» مبدأ تاریخ را محرم همان سالی قرار میدهد که پیامبر در آن سال هجرت فرمودند كه از لحاظ زمانی دو ماه و دوازده روز زودتر از رسیدن پيامبر به مدينه بود.
📚 تاریخ طبری، ج ۳، ص ۹۲۶.
🌙 نتیجه: مبدا تاریخ مسلمانان بنابر پیشنهاد امیرالمؤمنین علی علیه السلام روز اول ربیع الاول قرار گرفت اما پیشنهاد دیگر حضرت که روز اول ربیع الاول، روز اول سال قمری قرار گیرد با مخالفت عمر بن خطاب مواجه شد و وی متاسفانه به رسم جاهلیت همان اول محرم را روز اول سال قرار داد.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
8⃣3⃣1⃣ داستان #ضرب_المثل «جواب ابلهان خاموشیست!»
👳🏻 ابوعلی سینا در سفر بود.
🏇 در هنگام عبور از شهری، جلوی قهوه خانهای اسبش را بر درختی بست و مقداری کاه و یونجه جلوی اسبش ریخت و خودش هم بر روی تخت جلوی قهوهخانه نشست تا غذایی بخورد.
👴 خرسواری هم به آنجا رسید، از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خودش هم آمد در کنار ابوعلی سینا نشست.
👳🏻شیخ گفت: خر را پهلوی اسب من نبند، چرا که خر تو از کاه و یونجه او میخورد و اسب هم به خرت لگد می زند و پایش را میشکند.
👴 خرسوار آن سخن نشنیده گرفت به روی خودش نیاورد و مشغول خوردن شد.
💥ناگاه اسب لگدی زد و پای خر را لنگ کرد!
👴 خرسوار گفت: اسب تو خر مرا لنگ کرد و باید خسارت دهی.
👳🏻 شیخ ساکت شد و خود را به لال بودن زد و جواب نداد!!
👴 صاحب خر، ابوعلی سینا را نزد قاضی برد و شکایت کرد.
👨🏻 قاضی سؤال کرد که چه شده؟
👳🏻 اما ابوعلی سینا که خود را به لال بودن زده بود، هیچ چیز نگفت!
👨🏻 قاضی به صاحب خر گفت: این مرد لال است...؟
👴 روستایی گفت: این لال نیست بلکه خود را به لال بودن زده تا اینکه تاوان خر مرا ندهد، قبل از این اتفاق با من حرف میزد...
👨🏻 قاضی پرسید: با تو سخن گفت...؟ چه گفت؟
👴 صاحب خر گفت: او به من گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد می زند و پای خرت را میشکند... قاضی خندید و بر دانش ابوعلی سینا آفرین گفت.
👨🏻 قاضی به ابوعلی سینا گفت حکمت حرف نزدنت پس چنین بود؟!!
👳🏻 ابوعلی سینا جوابی داد که از آن به بعد در زبان پارسی به مثل تبدیل شد:
☝🏻«جواب ابلهان خاموشیست!»
📚 امثال و حکم - علی اکبر دهخدا.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
🔺بعد از فروش خودروهای لوکس مازاد در دفتر نخست وزیری پاکستان و سفر رئیس جمهور این کشور به ترکیه با یک هواپیمای مسافربری ساده و به همراه مردم عادی، اینبار عمران خان با هدف عمل به وعدههای انتخاباتیاش از جمله ریاضت اقتصادی و مبارزه با اشرافیگری، سفر اعضای کابینهی خود به خارج از کشور برای استفاده از خدمات درمانی پیشرفته و معالجه را نیز ممنوع اعلام کرد!!
😁 #دو_صد_گفته_چون_نیم_کردار_نیست
🌐 @partoweshraq