eitaa logo
پرتو اشراق
786 دنبال‌کننده
26هزار عکس
14.4هزار ویدیو
60 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
🕕 💠🌷💠 🇮🇷 میثمِ انقلاب اسلامی 👊🏻 از آرمان علی‌وردی می‌خواهند به رهبر انقلاب فحش دهد، ولی او چیزی نمی‌گوید... بر اثر ضربات شدید آشوبگران به کُما رفت و بعد از چند ساعت به شهادت رسید. 🗡 ابن زیاد به میثم دستور داد از علی بیزاری جوید. او میثم را تهدید کرد که اگر به این دستور عمل نکند، دست‌ها و پاهایش را قطع می‌کند و او را به‌دار می‌کشد و زبانش را قطع می‌کند. امّا میثم دست از ولایت نکشید و شهید شد. 📚 رجال الکشی، ج ۱، ص ۸۶. 🌴 ۲۲ ذی الحجه سالروز شهادت 🌷 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕕 💠🌷💠 📱به رفیقش پشت تلفن گفت: ذکر «الهی به رقیه» بگو مشکلت حل میشه 📿 رفیقش یک تسبیح برداشت به ده تا نرسیده دوستاش زنگ زدن و گفتن سفر کربلاش جور شده! 🌷 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🕕 💠🌷💠 در عزاداری ها حال خوشی داشت. خيليها با وجود ابراهيم و عزاداري او شور و حال خاصی پيدا ميكردند. ابراهيم هر جایی که بود آنجا را کربلا مي‌كرد!گريه ها و ناله های ابراهيم شــور عجيبي ايجاد مي‌كرد. نمونه آن در اربـعين سـال ۱۳۶۱ در هيئت عاشـقان حسين(ع)بود.بچه‌های هيئتی هرگز آن روز را فراموش نمي كنند. ابراهيم ذكر حـضرت زينب (س) را می گفت. او شـور عجيبی به مجلس داده بود. بعدهم ازحال رفت و غش كرد! آن روز حالتی در بـچه ها پـيدا شد كه ديگر نديديم. مطمئن هسـتم به خاطر سوز درونی و نفس گرم ابراهيم، مجلس اينگونه متحول شده بود. ابراهيم هيچ وقت خودش را مداح حـساب نميكرد.ولی هر جا كه ميخواند شور و حال عجيبی را ايجاد می كرد.ذكر شهدا را هيچ وقت فراموش نميكرد. 🌷 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🕕 💠🌷💠 ✋🏻 یه دستش قطع شده بود اما دست بردار جبهه نبود. 👥 بهش گفتند: «با یک دست که نمی تونی بجنگی برو عقب!» ❓می گفت: «مگه حضرت ابوالفضل با یک دست نجنگید؟ 🗺‌عملیات والفجر ۴ مسئول محور بود. ➰➰ حمید باکری بهش مأموریت داده بود گردان حضرت ابوالفضل رو از محاصره دشمن نجات بده با عده ای از نیروهاش رفت به سمت منطقه مأموریت. 💧لحظه های آخر که قمقمه را آوردن نزدیک لبای خشکش گفته بود: «مگه مولایم عليه السلام در لحظه شهادت آب آشامید که من بیاشامم؟» 🦋 شهید که شد هم تشنه لب بود هم بی دست. 📙 برگرفته از کتاب راهیان علقمه، اثر گروه شهید هادی 🌷 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🕕 💠🌷💠 💥 شهیدے ڪه در روز تاسوعا اِرباً اِربا شد! 📃 ابوذر همیشه سر کار روی یک برگه می‌نوشت: ✍🏻 شهید ابوذر امجدیان 🛫 او داوطلبانه به سوریه اعزام شد و زیاد به ماموریت میرفت. 🚰دوستش می‌گفت لحظات آخر آب برایش بردم و او نخورد و با لب تشنه به دیدار اربابش امام حسین (ع) رفت. 📞 ابوذر بیسیم چی بود، اما در عملیات ها شرکت می‌کرد و در تماس ها می‌گفت که به منطقه می رویم و به دفاع مشغولیم. 💥 در یکی از عملیات ها خمپاره‌ای به اطرافشان اصابت می‌کند و ایشان از سمت راست دچار مجروحیت می‌شود، لبش پاره و چند ترکش به سینه‌اش خورده و پای راستش قطع شده بود او و همرزمانش همگی اِرباً اِربا شدند. 🏴 ابوذر در روز و در سالروز ازدواجمان ساعت ۸ صبح به شهادت رسید، پیکرش از ساعت ۸ صبح تا ساعت ۴ عصر در همان منطقه می‌ماند و زمانی که همرزمانش قصد برگرداندن پیکر او را با ماشین دارند باز هم یک موشک به ماشین آن‌ها اصابت می کند و همرزمان شهید می‌شوند. ☝️🏻ابوذر همیشه می‌گفت: درجه برای من مهم نیست من سرباز امام زمان (عج) هستم، ایشان در روز تاسوعا روز جمعه شهید شد روز جمعه پیکرش برگشت و روز جمعه اربعین نیز چهلم او بود. 🎙راوی: همسر شهید 🌷 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🕕 💠🌷💠 📸 چندین شهید و جانباز در یک قاب 🔺 نشسته در وسط شهید داود عابدی 💥 داود به عنایت شهدا خیلی اعتقاد داشت. در والفجر مقدماتی ترکش به چشم او اصابت کرد و چشمانش نابینا شد، اما مدتی بعد با چشمان سالم به جبهه آمد!! ✋🏻 می گفت از شهدا خواستم سلامتی را به چشمانم برگردانند تا بتوانم بار دیگر به جبهه بیایم. 🦵🏼قبل از عملیات بدر، پایش شکسته و در گچ بود. اما با پای سالم راهی عملیات شد. 👥👤 پرسیدم داود چی شد؟ مگه پات توی گچ نبود؟ ☝️🏻گفت: از (عج) و شهدا خواستم که سلامتی را به من بدهند تا به جبهه بیایم. خدا را شکر دعایم مستجاب شد. 🕯 داود دومین شهید خانواده عابدی بود. 📙 قرار یکشنبه ها 🌷 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕕 💠🌷💠 🎥 | 🇮🇷✌️🏻خلبان نابغه‌ای که نفس صدام را بریده بود! 🌷 سرلشکر خلبان 🕯 (۱۳۶۱/۰۴/۳۰) 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🕕 💠🌷💠 📖 شهیدی که قرائت زیارت عاشورا به نیت او گره گشاست... 🎙مادر شهید می گوید مواقعی که دلتنگ او می شوم با عکسش صحبت می کنم و مطمئن هستم که صدای من را می شنود و به حرف هایم گوش می کند. 👥👤 بیشتر دوستان و اقوام می گویند هنگامی که مشکلی برایمان پیش می آید به نیت حسین زیارت عاشورا می خوانیم و هنوز تمام نشده مشکلمان حل می شود. 🌙 پسرم نماز و روزه قضا نداشت، او از همان دوران کودکی کارهای شخصی اش را خودش انجام می داد و تمام نمازهایش را اول وقت می خواند و روزه هایش را می گرفت. 🌷 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🕕 💠🌷💠 💥 ترکش خمپاره درست از پهلوی چپش وارد و به قلبش خورد. 🫂 کمکش کردم تا بلند بشه، با سختی رو پاش وایستاد و اطرافشو نگاه کرد و رو سمت کربلا کرد، دستشو با ادب رو سینه‌اش گذاشت و گفت: ✋🏻 السلام علیک یا اباعبدالله... یهو گردنش کج شد رو زمین افتاد... ⚰ احمد علی موقع خاکسپاری با اینکه ۶ روز از شهادتش می گذشت ولی هنوز دستش به نشانه ادب رو سینه اش بود... 🌷 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🕕 💠🌷💠 امتحان های سخت تری در راه است...! ✍🏻 ما سالهاست که در راه خدا برای مظلومیت (ع) و یارانش و اهل بیت به سر و سینه زدیم و عزاداری کردیم آیا ما فقط تا حد عزاداری و سینه زنی، شیعه اهل بیت هستیم. اگر مرحله آزمایش ما سخت تر شود آیا قبول میشویم یا از صراط مستقیم خارج میشویم آیا به مرحله عمل رسیدی عمل می کنی یا جا می زنی؟ بین حرف و عمل خیلی فاصله هست باید عمل کرد. 📄 فرازی از وصیت نامه 🌷 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
🕕 💠🌷💠 💚 دستبوسی امام زمان... 🕌 یک بار با احمد آقا و بچه‌های مسجد امین الدوله به زیارت قم جمکران رفتیم در مسجد جمکران، پس از اقامه نماز به سمت اتوبوس برگشتیم. 🚌 ایشان هم مثل ما برگشت. راننده گفت اگر می‌خواهید سوهان بخرید یا... یک ساعت دیگر وقت دارید. 👣 ما هم راه افتادیم به سمت مغازه‌ها، یک دفعه دیدم احمد آقا به سمت بیابان شروع به حرکت کرد. 👈🏻 به یکی از رفقا گفتم به نظرت احمد آقا کجا می‌رود؟ 👥 دنبالش راه افتادیم آهسته شروع به تعقیب او کردیم. 🕌 مسجد آن زمان مثل حالا نبود حیاط کوچک و تاریک داشت. 🌌 احمد از پشت مسجد به سمت جایی رفت که خیلی تاریک بود ما هم به دنبالش رفتیم هیچ سر و صدایی نمی‌آمد، یک دفعه احمد آقا برگشت و از دور گفت چرا دنبال من می‌آیی؟ 👤 جا خوردم گفتم شما پشت سرت رو می‌بینی؟ چطور متوجه ما شدی؟ ☝️🏻احمد آقا گفت کار خوبی نکردید برگردید. 👥 گفتیم نمیشه. ما با شما رفیقیم هرجا بری ما هم می‌آییم. در ثانی اینجا خطرناکه یک وقت کسی چیزی، حیوانی به شما حمله می‌کنه ✋🏻 گفت خواهش می‌کنم برگردید ما هم گفتیم تا نگی کجا میری ما برنمی‌گردیم. 👁 سرش را انداخت پایین، بعد نگاهش را به صورت ما انداخت و گفت طاقتش را داری؟می‌تونید با من بیایید؟ 👥 ما هم که از احوالات احمد آقا بی‌خبر بودیم گفتیم طاقت چی را مگر کجا می‌خوای بری؟ نفسی کشید و گفت دارم میرم دستبوسی مولا. ⚡️تا این حرف را زد زانوهای ما شل شد بدنم لرزید ترسیده بودیم. احمد این را گفت و برگشت و به راهش ادامه داد. همینطور که از ما دور شد گفت: اگر دوست دارید بیایید بسم الله. 📙 کتاب عارفانه، زندگینامه و خاطرات عارف 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🕕 💠🌷💠 💐 یک سال بعد از ازدواج به مشهد مقدس رفتیم وقتی روبروی ضریح مطهر رسیدیم به علی گفتم: ☝️🏻پیش به من قول بدهید که کاری برای من انجام بدهید. 👖میدانست که اهل مادیات نیستم ولی با شوخ طبعی جیب هایش را گشت و گفت اگر پول داشتم چشم، میخرم. ✋🏻 گفتم: اگر می شود آن دنیا شفاعت من را پیش خدا بکنید. 💕 با روی گشاده و لبخندی گفت شما باید شفاعت ما را بکنید. تمام زحمات زندگی بر دوش شماست. از همه مهمتر بزرگ کردن فرزندانمان است، ولی اگر قسمتم شد و شهید شدم و اجازه داشتم که شفاعت یک نفر را بکنم حتما شفاعت شما را میکنم. 🎙راوی همسر شهید 🌷 سردار 🚩 فرماندهٔ گردان مقداد لشگر ۲۷ محمد رسول‌ الله (ص) 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🕕 💠🌷💠 ❤️‍🔥 این شهید همواره از همرزمان و دوستان شهیدش - در دفاع مقدس - با حسرت یاد می‌کرد و پیوستن به آنان آرزوی همیشگی‌اش بود که در نهایت نیز این آرزو تحقق یافت. ✍🏻 در یکی از این دل نوشته‌ها می‌خوانیم: ▪️«فرماندهان ما عموماً وقتی راهی برایشان نمی‌ماند، مجبور می‌شدند بلند شوند یک جا در خط بروند. هدف آن‌ها ادای تکلیفشان بود. حالا اگر شهید می‌شدند که چه بهتر. خوشا به حال آن‌ها که راه شهادت را که بهترین راه است انتخاب کردند. ما که ماندیم، سرمان کلاه رفت. الآن یکسری از فرماندهان ما که پیر شده‌اند، دنبال این هستند که به سوریه یا جای دیگری بروند که حداقل با عزت بروند و در رختخواب نمیرند. من با چند نفر از این فرماندهان حرف زده‌ام. حسرت آن دوران را می‌خوردند و می‌گفتند خوشا به حال شهدا!» 🌷 🕯 ۱۳۹۵/۰۶/۱۹ 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🕕 💠🌷💠 👣 تشرف آیت الله مدنی محضر حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ⚜ مرحوم آیت‌الله مجتهدی تهرانی (ره) که از علمای تهران بودند، نقل کردند: 🎙شبی در نجف بعد از اتمام نماز جماعت پشت سر آیت الله شهید مدنی و خلوت شدن مسجد، ناگهان دیدم آقای مدنی شروع به گریستن کرد!! ❓چون به من اظهار لطف داشتند به خودم جرأت دادم و علت گریه ناگهانی ایشان را پرسیدم؟ 🌷 ایشان فرمودند: 🤲🏻 بعد از نماز یکی گفت: عجل الله تعالی فرجه الشریف را دیده است که به او فرموده‌اند: 🔅«ببین این شیعیان بعد از نماز بلافاصله به سراغ کارهای خود رفتند و هیچ کدام برای فرج من دعا نکردند!!» 💧من هم تا این را شنیدم متأثر شدم و گریستم. 👌🏻آیت‌الله مجتهدی فرمودند: بعدها متوجه شدم امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) این گلایه را به خود ایشان (شهید مدنی) گفته بودند. 📗 چهل روایت از دلدادگی شهدا به حضرت امام حسین و شهدای کربلا؛ صفحه ۷۵، کتاب تا کربلا کاری از گروه شهید ابراهیم هادی 🌷 (ره) 🕯 ۱۳۶۰/۰۶/۲۰ 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🕕 💠🌷💠 ❓فهمیده بود چرا شهید نمیشود؟! 💞 می‌گفت باید کنم تا دینم کامل شود. 💚 برای ازدواج به سراغ همسر یکی از شهدا رفتند که سادات باشد. خودش اینگونه خواسته بود. 🚌 در مراسم عروسی یک اتوبوس از رزمندگان به جمع مهمانان اضافه شدند. برادرش مصطفی را صدا زد و گفت: غذا کم است. 🥘 مصطفی رفت بالای سر دیگ غذا و همه را بیرون کرد. چیزی گفت که کسی متوجه نشد... 🍛 آنشب غذا که کم نیامد هیچ، به درب خانه همسایه ها نیز غذا دادند!! 💐چند روز بعد از عروسی راهی جبهه شد... 🦋 سردار مصطفی ردانی پور دو هفته بعد از ازدواج به جمع شهدای گمنام این سرزمین پیوست. ✋🏻 گفت می خواهم جایی بمانم که نه دست دشمن به من برسد و نه دست خودی ها... ⛰ او حدود چهل سال است بر روی ارتفاعات پیرانشهر حضور دارد! 📙 برگرفته از کتاب مصطفای خدا. اثر گروه شهید هادی 🌷 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🕕 💠🌷💠 🇮🇷✌️🏻در تاریخ معاصر و در ما افراد بسیاری بودند که با عمل به دستورات دین، موفق به دیدار امام خود شدند. 🌹یکی از آنها شهید کاظم عاملو بود. او روستا زاده ای از اطراف سمنان بود اما به خاطر عمل به دستورات خداوند به جایی رسید که بارها به دیدار امام زمان مشرف شد. 🗓 کاظم از چهار سال قبل از شهادت، زمان شهادت خودش را می دانست! او حرفهایی می زد که بسیار عجیب بود و تمام اینها را از امام خود شنیده بود... 🌷 چند وقت پیش مشکلی داشتم و رفتم سر قبرش. ⁉️ کلی گله کردم که چرا حاجت همه را میدی ولی ما را نه؟! 🌃 شب خوابش را دیدم. بهم گفت: من فقط وسیله ام. ما دعاها را خدمت امام زمان (عج) عرض میکنیم و حضرت برآورده میکنن. من واسطه ام، کاره ای نیستم، اگر چیزی میخواهید اول از امام زمان (عج) بخواهید. 📙 برگرفته از کتاب سه ماه رویایی. اثر گروه شهید هادی. 🌷 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🕕 💠🌷💠 🌹همسر سردار شهید حاج حسین همدانی می گوید: 🎙دخترم سارا برای بابایش چای برد. حاج حسین مقداری سوهان برداشت تا چای را با آن بنوشد. ☕️ دخترم به او گفت: بابا! شما بیماری قند دارید. چای را با سوهان نخورید. 👁 همانطور که من و دو تا دخترهایم، روبروی همسرم نشسته بودیم، نگاهی به ما کرد و گفت: بیماری قند را رها کنید. من این بار که به سوریه بروم، قطعا شهید می‌شوم! 💔 دخترها خیلی به پدرشان وابسته بودند؛ تا این حرف از دهان حاج حسین بیرون آمد، ناراحت شدند و زیر گریه زدند. ✋🏻 به دخترانم گفتم: ناراحت نباشید. گریه هم نکنید. بابای شما از اول جنگ توی جبهه‌ بود و خدا تا الآن او را برای ما حفظ کرده است. از این به بعد هم انشاءالله خدا بابایتان را حفظ می‌کند. ‼️بعد با شوخی به حاج حسین گفتم: حاجی! اگر شهید شدی، ما را هم شفاعت کن!! 🌷 حاج حسین گفت: حتما! ☝️🏻 شوخی را ادامه دادم و گفتم: ببین اگر شهید شدی، ما جنازه شما را به همدان نمی بریم!! 📄 حاج حسین گفت: تو را به خدا، زحمت بکشید و جنازه من را به همدان ببرید. من در وصیت نامه ام این را نوشته ام! ✋🏻 آنقدر با قاطعیت و محکم این حرف را زد که جرات نکردم به چهره‌اش نگاه کنم! ❤️‍🔥 یک لحظه قلبم تیر کشید. احساس کردم حاج حسین رفتنی است و این آخرین دیدار ماست. آن روز حاجی حسابی نورانی شده بود. 🌷 🕯 سالروز شهادت (۱۶ مهر ۱۳۹۴) 📸 دستخط رهبر انقلاب و شهید در قرآن اهدایی به خانواده شهید همدانی 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🕕 💠🌷💠 🔺 ۳ خاطره خواندنی از شهید پازوکی 🌷 جستجوگر نور 🕯 (۱۳۸۰/۷/۱۷) 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🕕 💠🌷💠 🚩 خودسازی و دغدغه های فرهنگی 📄 مصطفی صدرزاده یکی از مربیان شهید فرهنگی است که مراحل خودسازی و کار فرهنگی را طی کرده بود. او در وصیت نامه اش به کسانی که کار فرهنگی می‌کنند، نصایحی بیان کرده: ✅ ۱. وقتی کار فرهنگی را شروع می کنید با اولین چیزی که باید بجنگیم خودمان هستیم. ✅ ۲. وقتی که کارتان می‌گیرد و دورتان شلوغ می شود، تازه اول مبارزه است. زیرا شیطان به سراغتان می آید. آیا فکر کرده اید که شیطان میذارد شما به راحتی برای حزب الله نیرو جذب کنید؟ هرگز.... ✅ ۳. اگر می‌خواهید کارتان برکت پیدا کند به خانواده شهدا سر بزنید. ✅ ۴. سخنان مقام معظم رهبری را حتما گوش کنید، قلب شما را بیدار می‌کند. ✅ ۵. دعای ندبه و هیئت را محکم بچسبید. ✅ ۶. خودسازی دغدغه اصلی شما باشد... 📙 فرزندان مسجد، اثر گروه شهید هادی 🌷 🕯 (۱۳۹۴/۰۸/۰۱) 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🕕 💠🌷💠 ✋🏻 طوری تلاش کنید که اگر روزی امام زمان(عج) فرمودند: یه سرباز متخصص میخوام بفرمایند؛ فلانی بیاید... ⚠️ سربازی که هیچ‌ کارایی نداشته باشه بدردِ آقا نمیخوره... 💪🏻 برید آمادگیِ خودتون رو ببرید بالا مومن باشید همراه با آمادگیِ جسمانی...! 🌷 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🕕 💠🌷💠 🚩 کربلای شام 📺 بعد از شـنیدن اخـبار ســوریه و بی حرمتی عمال صهیونیست نسبت به ناموس مسـلمانان زندگی را تنگ دانست. 🕌 می گفت: به دور از غـیرت است کـه زنان مسـلمان بی پناه باشند و حرم حضرت زینب و حضرت رقیه (سلام الله علیها) در معرض تهدید باشد و من در خانه و کنار فرزندانم بی تفاوت باشم؛ به همین علت چند بار در اهواز و حتی تهران درخواست اعزام به سوریه را داشت که با اعزام ایشان موافقت نگردید! 🕯 اما ناصر نا امید نشد و از طریق دوستان افغانی اش که در کارگاه بازیافت مواد همکارش بودند به مشهد سفر کرد و به همراه تیپ فاطمیون که متشکل از رزمندگان افغانی هستند مقدمات اعزامش به سوریه مهیا گردید و سرانجام آبان ماه سال ۱۳۹۲ در حالی که زخمی بود و جان در بدن داشت توسط داعشیان کافر و عمال صهیونیستی زنده زنده در آتش سوزانده شد تا با مظلومیت تمام به فیض شهادت نائل آید. ⚰ پیکر مطهرش در پنجم آذر با گمنامی و مظلومیت تمام تشییع و در قبرستان امامزاده سید هادی به خاک سپرده شد. 🌷 🕯 (۱۳۹۲/۰۸/۲۰) 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🕕 💠🌷💠 🌷 جامعه‌ای که شهدا پرورش دهد همین گونه مردمش طلاپاشی می‌کنند 🔺 گوشه‌ای از اقتصاد شهدایی 🔰 آنچه که در ادامه می‌خوانیم بخشی از خاطرات خانم فریده قاضی شهید سید مجتبی هاشمی است: ❓چه ویژگی‌هایی در شخصیت ، برای شما از همه جذاب‌تر و دلنشین‌تر بود؟ 🎙سید از درد و رنج مردم، زجر می‌کشید و نمی‌توانست از کنار مسائل و مشکلات دیگران، بی‌توجه عبور کند. همواره به مستمندان و مخصوصا خانواده‌های شهدا، رسیدگی و مثلا برای دخترانشان جهیزیه تهیه می‌کرد. برای کودکان بی‌سرپرست محل اسکانی را تدارک دیده بود که من تا چندین سال بعد از شهادتش از آن خبر نداشتم! اگر پولش را جمع می‌کرد، یکی از ثروتمندترین افراد می‌شد، ولی بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب، مغازه‌اش را تبدیل به تعاونی وحدت اسلامی کرد. همیشه از سودش می‌گذشت تا اجناس ارزان‌تر به دست مردم برسد.علاقه قلبی شهید سید مجتبی هاشمی به امام خمینی را چگونه دیدید؟ 🎙به خاطر دارم که می‌گفت: تا خاکمان در دست دشمن است، روی دیدن حضرت امام را ندارم و لذا از دیدن ایشان اِبا می‌کرد. او به امام ایمان داشت 🔹 خانم قاضی در بخشی دیگر عنوان می‌کند ما قبل از انقلاب در خیابان مهدی‌خانی خانه‌ای‌ داشتیم که حدود هزار مترش را فروخت و خرج جنگ کرد.هنوز صمیمی‌ترین دوستان نمی‌دانند که سید غیر از آپارتمانی که داشتیم، سه خانه دیگر هم فروخت و برای جبهه خرج کرد و غیر از مغازه‌هایی که دوستانش می‌دانستند، مغازه دیگری هم داشت که آن را هم فروخت و هزینه جنگ کرد. 💻 منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر ✍🏻 عالیه سادات
🕕 💠🌷💠 🎂 وی متولد ۲۹ تیر سال ۱۳۶۰ بود و پس از فارغ‌التحصیل شدن از دبیرستان در سن ۱۹ سالگی به خدمت سپاه پاسداران درآمد. او در سال ۸۶ وارد کمیته تخریب شد و شروع به کسب تجربه و موفقیت‌های بسیاری در این مسیر کرد تا در نهایت به استاد نمونه تخریب و انفجارات تبدیل شد. 🥋استاد به تمام معنا در رشته‌های جودو، تکواندو، دفاع شخصی، انواع سلاح‌های سرد و گرم، غواصی، صخره‌نوردی، یخ‌نوردی، کوه‌نوردی، برف‌نوردی بود و در طب سنتی تبحر خاصی داشت. 💚 به دلیل علاقه فراوانش به شهید عماد مغنیه و شال سبز رنگی که همیشه همراه ایشان بود نام جهادی «سید عماد» را بر او نهادند. 💥 وی در سومین اعزام خود برای حضور در جبهه مقاومت حین انجام عملیات مستشاری در تاریخ ۲۲ آبان سال ۹۵ به آرزوی دیرین خود رسید و ردای شهادت را بر تن کرد. 🎙همسر شهید درباره نحوه شهادت او گفته بود: 🚙 «ساعت یک بعد از ظهر شهید بشیری به همراه دوستانش برای پاک‌‌سازی منطقه به یک روستا رفتند که در ابتدا یکی از دوستان شهید بشیری به علت انفجار مین هوشمند به شهادت رسید، شهید بشیری به دنبال او می‌رود و همراه دوستش در حال خنثی‌‌سازی مین بودند که با انفجار مین هر دو به شهادت رسیدند... شهید بشیری در ابتدا مجروح شده بود و دقایقی بعد در حالی که زیارت عاشورا را زیر لب زمزمه می‌کرد به شهادت رسید!» 🌷 🕯 (۱۳۹۵/۰۸/۲۲) 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕕 💠🌷💠 🕊 کم شد زجمع خسته دلان یار دیگری... 🌷 محمد رضا یه جوون امروزی بود اما مثل شهید بابک نوری غیرتش دیروزی بود 🪞 شهیدی که به شدت روی ظاهرش حساس بود اما تو سخت ترین دوره های آموزشی و عملیاتی هم شرکت میکرد... 🏋🏻 هیچوقت یادم نمیره تو دوره نیروی مخصوص، محمد رضا کلی پیگیر شد تا باشگاه بدنسازی رو فعال کنه، هر شب قبل از شام میرفت باشگاه وزنه میزد و ورزش میکرد در حالی که ما همه از خستگی های دوره نای تکون خوردن نداشتیم و از هرفرصتی برای استراحت استفاده میکردیم. 🚪در کمدشو که باز میکردی انگار ترکیبی از کمد آرایشگاه و بوفه مرکز بود. کلی خوراکی های سالم، سشوار، عطر و... همیشه به ظاهرش اهمیت میداد حتی تو سخت ترین کارهای عملی. اما... 📔 محمد رضا عاشق شهید ابراهیم هادی بود و میگفت وقتی کتابشو خوندم نسخه کامل یک انسان رو شناختم. به همه توصیه می کرد... ✋🏻 از حق نگذریم خودش هم در عمل هیچوقت تحت تاثیر حرف مردم قرار نگرفت و با خدای خودش معامله کرد... 🕯شهید بااخلاق آقا محمد رضا رستمی نژاد چند روز قبل در رزمایش جنوب شرق کشور به شهادت رسید. 🌷 🇮🇷 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
🕕 💠🌷💠 🗓 رازی که تا شهادت فاش نشد؛ سه شنبه های زیبا ✋🏻 یکی از همرزمان شهید محمد تورجی‌زاده در خاطره‌هایش نقل می‌کند: 🎙«شهید تورجی زاده در نخستین روزهای سال ۶۳ به گردان ما آمد و بعد از صحبت‌هایی که بین‌مان رد و بدل شد او را پذیرفتم. علت حضورش را در این گردان سوال کردم. فهمیدم به خاطر بعضی مسائل سیاسی از گردان قبلی خارج شده است. کمی که با او صحبت کردم فهمیدم نیروی پخته و فهمیده‌‌ای است، گفتم: به یک شرط تو رو قبول می‌کنم، باید بی سیم‌چی خودم باشی! قبول کرد و به گردان ما ملحق شد؛ مدتی گذشت. محمد با من صحبت کرد و گفت: می‌خواهم بروم بین بقیه نیروها. گفتم: باشه اما باید مسئول دسته شوی. قبول کرد. 👥👤 این نخستین باری بود که مسئولیت قبول می‌کرد؛ بچه‌ها خیلی دوستش داشتند. همیشه تعدادی از نیروها اطراف محمد بودند. چند روز بعد گفتم محمد باید معاون گروهان شوی. قبول نمی‌کرد، با اصرار به من گفت: به شرطی که سه‌شنبه‌ها تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی، با تعجب گفتم: چطــور؟ با خنده گفت: جان آقای مسجدی نپرس، قبول کردم و محمد معاون گروهان شد. مدیریت محمد خیلی خوب بود. ✋🏻 مدتی بعد دوباره محمد را صدا کردم و گفتم: باید مسئول گروهان بشی. رفت یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم. گفتم: اگر مسئولیت نگیری باید از گردان بری، کمی فکر کرد و گفت: قبول می‌کنم، اما با همان شرط قبلی، گفتم: صبر کن ببینم. یعنی چی که تو باید شرط می‌گذاری؟ اصلا بگو ببینم بعضی هفته‌ها که نیستی کجا می‌روی؟ اصرار می‌کرد که نگوید. من هم اصرار می‌کردم که باید بگویی کجا می‌روی. بالأخره گفت: حاجی تا زنده هستم به کسی نگو، من سه‌شنبه‌ها از این جا می‌رم مسجد جمکران و تا عصر چهارشنبه بر می‌گردم. 👁 با تعجب نگاهش می‌کردم. چیزی نگفتم. بعدها فهمیدم مسیر ۹۰۰ کیلومتری دارخــوئیــن تا جمکـران را می‌رود و بعد از خواندنن نماز عجل الله تعالی فرجه الشریف بر می‌گردد. یکبار همراهش رفتم. نیمه‌های شب برای خوردن آب بلند شدم. نگاهی به محمد انداختم. سرش به شیشه بود. مشغول خواندن نافله بود. قطرات اشک از چشمانش جاری بود. در مسیر برگشت با او صحبت می‌کردم. می‌گفت: یک بار ۱۴ بار ماشین عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم». 🌷 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq