🤲🏻 غلامی که دعایش نزد قبر #امام_رضا علیه السّلام به سرعت مستجاب شد!
🌸 به سوی روز میلاد امام رئوف...
⚜ شیخ صدوق رحمه الله نقل کرده: ابوعلىّ معاذيّ از ابوالحسن هروى روايت میكند كه گفت:
🕌 «مردى از اهالى بلخ با غلامش به زيارت حضرت على بن موسى الرّضا عليهما السّلام آمدند، و هر دو مشغول زيارت شده و پس از آن، مرد به سمت بالاى سر حضرت، و غلام به سمت پائين پا رفته و مشغول نماز شدند، و چون #نماز انجام شد به سجده رفتند و بسيار سجدهشان طولانى شد تا اينكه آن مرد سر از سجده برداشته و غلام خود را در حال سجده ديد، او را صدا زد، غلام سر از سجده برداشت، و گفت:
❓لبّيك آقاى من چه مىفرماييد؟
👳🏻♂ مرد گفت: ميخواهى تو را آزاد كنم؟
✋🏼 غلام گفت: بلى!
👳🏻♂ مرد گفت: تو را در راه خدا آزاد نمودم، و آن كنيزى كه در بلخ دارم نيز آزاد كرده براى خشنودى خداوند به تو تزويج نمودم و مهريّه او را فلان مبلغِ معيّن، براى او از جانب تو بر ذمّه گرفتم، و فلان مِلك كه در فلان محلّ دارم براى شما دو تن و اولادتان، نسلى بعد از نسل وقف كردم، و اين امامی که محضرش هستیم را شاهد گرفتم.
💧غلام شروع كرد به گريستن و سوگند ياد كرد و گفت: «به خداوند تعالى و اين امام بزرگوار قسم، كه من در سجدهام چيزى جز اين از خدا نخواسته بودم، و اكنون سرعت اجابت دعا را دريافتم».
📚 عيون أخبار الرضا عليه السّلام، ج ٢، ص٢۸۲.
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#کرامات
#داستان_کوتاه
🪨 روایتی شگفت آور از عناد و سنگدلى يهوديان
🌷 امام حسن (علیه السلام) درباره آيه: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً» [۱] روايت كرده كه: پيامبر (ص) مىفرمود:
🔅خداوند متعال مىفرمايد: اى گروه يهوديان! قلبهاى شما مانند سنگ خشك شده و هيچ رطوبتى از آن ترشح نمىكند؛ يعنى شما نه حق خدا را عطا مىكنيد و نه زكات اموالتان را مىدهيد و نه خوب را گرامى مىداريد و نه به مهمان، احترام مىگذاريد و نه به داد مظلومى مىرسيد و نه با چيزى از انسانيت، رابطه پيدا مىكنيد (از انسانيت هيچ چيز نمىدانيد).
🔅در آيه كه فرموده است: «أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً» اين را بر شنوندگان، مبهم قرار داده و بيان نكرده است؛ چنانچه شخصى مىگويد: گوشت يا نان خوردم، منظورش اين نيست كه من نمىدانم خوردهام بلكه مىخواهد، شنونده نفهمد كه چه خورده است. اگر چه او مىداند كه يكى از آن دو چيز را خورده است.
🔅«وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ»؛ يعنى: (اى يهوديان! قلبهاى شما در قساوت و سختى به حدى است كه از آن هيچ خير و نيكى نمىآيد) در حالى كه از بعضى از سنگها، نهرها جارى مىشود (و به وسيله آن، بهرههايى به بنى آدم مىرسد)».
🔅«إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ»؛ يعنى: و برخى سنگها بشكافد و آبى از آن بيرون آيد (ولى قلوب شما يهوديان، هيچ خيرى در آن نيست)».
🔅«و انّ منها»؛ يعنى: اگر به سنگى قسم خورده شود، فرود مىآيد، ولى قلبهاى شما اين گونه نيست».
🕎 يهوديان گفتند: اى محمّد! گمان كردى سنگها از قلبهاى ما نرمتر مىباشند. و اين كوه كه در مقابل ماست، او را شاهد بگير تا تو را تصديق كند. اگر براى تصديق تو به زبان آمد، تو بر حق باشى!
⛰ پس بيرون آمدند (و به سوى) كوه «اوعر» رفتند و به پيامبر گفتند اكنون او را گواه بگير.
🌹 رسول خدا (ص) فرمود:
🔅«اى كوه! تو را به مقام محمّد و خاندان پاكش سوگند كه بخاطر ذكر نامهاى آنها، خداوند عرش را بر دوش هشت فرشته سبك گردانيد، در حالى كه قبل از آن نمىتوانستند آن را حركت دهند».
💧در اين هنگام آن كوه، حركتى كرد و آب ريخت.
⛰ و ندا داد: گواهى مىدهم كه تو فرستاده پروردگار عالميان هستى و قلبهاى اين يهوديان - چنانچه گفتى - از سنگ سختتر است.
🕎 يهوديان گفتند: آيا ما را گول مىزنى؟ يارانت را پشت كوه نشاندهاى تا اينكه اين گونه سخن بگويند! اگر درست مىگويى از جاى خود برخيز و به جاى مسطحى برو و به اين كوه دستور بده كه به سوى تو بيايد. و باز بگو كه دو نيمه شود و پايينش بالا و بالايش در پايين قرار بگيرد!
🪨 آنگاه حضرت به سنگى اشاره كرد تا غلت بخورد. سنگ غلت خورد (و آمد) حضرت به مخاطبش فرمود:
🔅«بگير و نزديك كن تا دوباره آنچه را كه كوه شهادت داد آن را بشنوى؛ چون اين سنگ نيز جزئى از آن كوه است».
👂🏻پس آن مرد سنگ را گرفت و نزديك گوشش برد. سنگ به نطق آمد و آنچه را كوه گفته بود، بازگو كرد.
👤 آن مرد به پيامبر اكرم گفت: آنچه را گفتى انجام بده.
🌹پس رسول اكرم دور شد و به فضاى بازى رفت و ندا داد:
✋🏻 «اى كوه! به حق محمّد و خاندان پاكش تو را قسم مىدهم كه به اذن خدا از جاى خود كنده شوى و به سوى من بيايى».
⛰ در اين هنگام، كوه لرزيد و مانند اسب تندرو، نزد پيامبر آمد و ندا داد كه من شنونده تو هستم و در اطاعت تو مىباشم، به من فرمان بده.
🌹آنگاه حضرت فرمود: اينها به من پيشنهاد كردهاند كه دستور بدهم تو از بيخ كنده شوى و دو نيمه گردى و بالاى تو پايين و پايين تو بالا قرار بگيرد.
⛰ پس كوه دو نيمه شد و پايينش بالا و بالايش پايين قرار گرفت. و فرعش اصل شد. سپس كوه ندا داد: آيا اين معجزهاى كه مىبينيد غير از آن معجزات موسى (ع) است كه خيال مىكنيد به آن ايمان داريد؟
👤 مردى از آنها گفت: اين مردى است كه عجايب براى او ممكن مىشود.
⛰ كوه ندا داد: اى دشمنان خدا! با آنچه كه گفتيد: پيامبرى موسى (ع) را باطل كرديد؛ چون كوه روى آنها مانند سايه ايستاده بود، پس مىگوييد اين مردى است كه عجايب را انجام مىدهد! پس حجّت بر آنها تمام شد ولى اسلام نياوردند!! [۲]
📚 پی نوشت ها:
۱. يعنى: «پس قلبهاى شما بعد از اين، مانند سنگ سخت شد يا از آن هم سختتر گرديد». (سوره بقره، آيه ۷۴).
۲. بحارالانوار: ۹/ ۳۱۲، حديث ۱۱.
📚 جلوههای اعجاز معصومین، نویسنده: راوندی، قطب الدین، جلد ۱، صفحه ۳۸۱.
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#روایت
#کرامات
#داستان_کوتاه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕔 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
🎥 #ببینید | #کرامات
🤲🏻 از شدّت فقر، به امام رضا (ع) متوسل شدم
🎙بخشی از مصاحبه منتشر نشده حجت الاسلام و المسلمین #شهید_جمهور سید ابراهیم رئیسی (ره) در سال ۱۳۷۱
🌹 #چهارشنبه_های_امام_رضایی
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#خادم_الرضا
🔗 نجات از زندان مأمون
⛓ اباصلت هروی نقل میکند که بعد از شهادت و به خاکسپاری #امام_رضا(ع) به امر مامون مرا به زندان بردند!
⏳مدت یک سال در حبس به سر بردم این مدت بر من بسیار سخت گذشت و دلتنگ شدم.
🌌 شبی بیدار ماندم و به عبادت و ذکر و دعا پرداختم و محمد و آل محمد(ص) را شفیع خویش قرار دادم و به آنها متوسل شدم و خداوند را به حرمت آنان سوگند دادم که مرا از آن وضع نجات بخشد.
🤲🏻 هنوز دعایم پایان نیافته بود که دیدم ابوجعفر محمد بن علی(ع) بر من وارد شد و فرمود:
🌹ای اباصلت! سینهات تنگ شده است، و صبر و تحملت تمام گشته؟
✋🏻 عرض کردم آری، به خدا سوگند.
🌹فرمود: برخیز و با من بیرون آی...
⛓ آنگاه دست مبارک خود را بر غل و زنجیرهای من زد و همه را گشود و دست مرا گرفت و از زندان بیرون آورد، در حالی که نگهبانان مرا دیدند، اما به کرامت آن حضرت قدرت سخن گفتن نداشتند.
🏰 وقتی که از درب زندان خارج شدیم، #امام_جواد (ع) فرمود:
🔅«برو به امان خدا، تو را به خدا سپردم، و بدان که بعد از این هرگز با مامون روبرو نخواهی شد، و او هم تو را نمییابد».
✋🏻 اباصلت گفت: و همچنان شد که امام فرمود. به طوری که تاکنون مامون بر من دست نیافته است. (١)
📚 پی نوشت:
۱- عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۴۵.
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#روایت
#کرامات
#داستان_کوتاه
🌟 شفاى سيد لال
🏴 ویژه ۲۳ ذی القعده، #روز_زیارتی_مخصوص_امام_رضا (علیه السلام)
📗 جناب صديق محترم و ثقه معظم حاج سيد اسماعيل، معروف به حميرى، نجل مرحوم سيد محمد خراسانى كه از اهل منبر ارض اقدس رضوى است، در كتاب آيات الرضويه نقل فرمود:
❄️ حاج سيد جعفر بن ميرزا محمد عنبرانى گفت كه من در محل خود قريه عنبران كه تا شهر مشهد مقدس تقريبا چهار فرسخ است، در فصل زمستان با آب سرد غسل كردم و در اثر غسل با آب سرد حال جنون در من پيدا شد به نحوى كه چندى در كوهستان مى گرديدم تا لطف الهى شامل حالم شده و از ديوانگى بهبودى يافتم، لكن زبانم از حركت و گفتار افتاد و هيچ نمى توانستم سخن بگويم تا پنج يا شش ماه گذشت كه به همراهى مادرم از قريه عنبران به شهر آمديم.
🧠 پس براى معالجه به مريض خانه انگليسى رفته و حال خودم را به طبيب فهماندم او به من گفت بايستى با اسباب جراحى كاسه سر تو را برداشته و مغز سر تو را معاينه نمايم تا مرض تشخيص داده شود!!
🕌 از اين معنى بسيار متوحش شدم و از علاج مأيوس گرديدم و برگشتم، والده ام بى خبر من به حرم مطهر حضرت #امام_رضا (ع) پناهنده شده بود و من هم بى اطلاع او به حمام رفته و براى تشرف به حرم غسل زيارت نمودم و قصدم اين بود كه مشرف شوم و توسل به امام هشتم (ع) بجويم و عرض كنم يا «شفا» يا «مرگ» وگرنه من به محل خود بر نمى گردم و سر به صحرا مى گذارم!!
👟 سپس براه افتاده به كفشدارى صحن كهنه كه پهلوى ايوان طلا بود رسيدم كفشدار مرا مى شناخت و از لالى چند ماهه من با خبر بود پس كفش از پايم بيرون آوردم و چون قدم به ايوان مبارك نهادم حالتى در خود يافتم كه نمى توانستم قدم از قدم بردارم يا اينكه خَم شوم يا اينكه بنشينم مثل اينكه مرا به ريسمان بسته و نگاه داشته اند متحير بودم!!
👂🏻ناگهان صدائى شنيدم كه يكى مى گويد: بلند بگو «بسم الله الرحمن الرحيم والده ام كجاست؟» خواستم بگويم نتوانستم بار ديگر همين ندا را شنيدم باز خواستم بگويم نتوانستم دفعه سوم فرياد بلند شد بگو: «بسم الله الرحمن الرحيم والده كجاست؟» در اين مرتبه گويا آب سردى از فرق تا پايم ريخته شد و فرياد كشيدم:
✋🏻 «بسم الله الرحمن الرحيم والده كجاست؟»
🧕🏻تا اين فرياد را كشيدم ديدم والده ام ميان ايوان پيش من است تا مرا ديد و فهميد زبانم باز شده است از شوق به گريه درآمد و دست بگردنم در آورده و مرا بوسيد!!
🧑🏻گفتم: مادرجان كجا بودى؟
🧕🏻 فرمود: پشت پنجره فولاد بودم شفاى تو را از امام رضا ضامن غريبان (ع) مى خواستم كه ناگاه صداى تو را شنيدم كه مى گوئى: «بسم الله الرحمن الرحيم والده ام كجاست؟» صداى تو را كه شنيدم دانستم كه حضرت امام رضا (ع) تو را شفا داده است لذا نزد تو آمدم!
👥👥 سيد مى گويد آنگاه مردم گرد من جمع شده جامه هاى مرا پاره پاره كردند پس مرا نزد متولى آستان قدس رضوى (ع) بردند و او پنج تومان بمن داد و نيز مرا نزد حكومت وقت شاهزاده نيرالدوله بردند او هم پنج تومان به من داد.
🔅گر جان طلبى بكوى جانانه بيا
🔅از عقل برون شو و چو ديوانه بيا
🔅شمع رخ دوست در خراسان سوزد
🔅اى سوخته دل بسان پروانه بيا
📗 كرامات الرضويه (ع)، معجزات على بن موسى الرضا(ع) بعد از شهادت، على ميرخلف زاده
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#کرامات
#داستان_کوتاه
💚 چقدر مهربان است!
👳🏻♂ شيخ محمد، كفشدار روحانى، از موثقين اهل منبر مشهد، از دوست خود نقل كرد كه گفت:
🕰 هنگام تحويل سال نو، در حرم مطهر حضرت رضا عليه السلام بودم.
👥👥 با وجود تنگى جاى، در پهلوى خود جوانى را ديدم كه به زحمت نشسته است، به من گفت:
👌🏻هر چه مى خواهى از اين بزرگوار بخواه!
💭 من چون او را جوان متجددى ديدم، خيال كردم او از روى استهزاء اين حرف را مى زند، سپس گفت:
🧑🏻 خيال نكن كه من از روى بى اعتقادى اين حرف را زدم، حقيقت همين است؛ زيرا از اين بزرگوار معجزه بزرگى ديده ام... بعد شروع كرد به شرح آن معجزه!
🕌 گفت: من اهل كاشمرم پدرم در آنجا به من كم مرحمتى مى نمود؛ لذا بى اجازه او پياده به قصد زيارت اين بزرگوار، به مشهد مقدس آمدم و چون جايى را نمى دانستم و كسى را هم نمى شناختم يكسره به حرم مطهر مشرف شدم و زيارت نمودم؛ ناگاه در بين زيارت، چشمم به دخترى افتاد كه با مادر خود به زيارت آمده بود.
💞 همينكه چشمم به آن دختر افتاد، منقلب و فريفته او شدم و عشقش در دلم جاى گرفت به طورى كه پريشان حال شدم.
🕌 جلو ضريح رفتم و شروع كردم به گريه كردم عرض كردم: حال كه من گرفتار اين دختر شده ام همين دختر را از شما مى خواهم، گريه و تضرع زيادى كردم، به طورى كه بى حال شدم وقتى به خود آمدم ديدم؛ چراغهاى حرم روشن شده و وقت نماز مغرب است؛ لذا نماز خواندم و با همان حال پريشانم باز جلو ضريح مطهر رفته و شروع كردم به گريه كردن!!
✋🏻 عرض كردم: آقا! من دست از شما بر نمى دارم، تا به مطلب برسم و در حال گريه و زارى بودم تا وقت خلوت كردن حرم رسيد و صداى جار بلند شد كه: «ايهاالمؤمنون فى امان الله».
👞 من هم ديدم چون حرم مطهر خلوت شد و مردم همه رفته اند ناچار بيرون آمدم همينكه به كفشدارى رسيدم كه كفشم را بگيرم، ديدم كه يك نفر در آنجا نشسته است و به غير از كفش من كفش ديگرى هم نيست؛ آن شخص كه مرا ديد گفت:
ميرزا نصرالله كاشمرى تو هستى؟!
🧑🏻 گفتم: آرى!
🧔🏻♂ گفت: بسيار خوب!
👈🏻 آنگاه به نوكر خود گفت: برو به برادر زنم بگو بيايد؛ پس از اندك زمانى برادر زنش آمده نشست.
🧔🏻♂ آن مرد به برادر زنش گفت: حقيقت مطلب اين است كه من امروز بعد ظهر خوابيده بودم، همشيره تو با دخترش براى زيارت به حرم مطهر رفته بودند؛ ناگاه در عالم خواب ديدم كه يك نفر در منزل آمده، گفت: حضرت رضا عليه السلام تو را مى خواهد فوراً برخاسته تا ميان ايوان طلا رفتم، ديدم آن بزرگوار در ايوان، روى قاليچه نشسته است چون مرا ديد صورت مبارك خود را به طرف من نموده فرمود: اين ميرزا نصرالله دختر تو را ديده است و او را از من مى خواهد. حال تو دخترت را به او تزويج كن.
👞 وقتى بيدار شدم، نوكرم را فرستادم در كفشدارى تا او را پيدا كرده، بياورد و حالا او را پیدا كرده، آورده است؛ و او همين آقاى است كه اينجا نشسته، تو را طلبيدم تا ببينم در اين مورد چه رأيى دارى؟
✋🏻 گفت: جايى كه امام فرموده است من چه بگويم؟
🧑🏻آن جوان گفت: وقتى اين سخنان را شنيدم شروع كردم به گريه كردن.
💞 بالاخره آن دختر را به من تزويج كردند و من به مرحمت حضرت رضا عليه السلام به حاجت خود كه وصال آن دختر بود رسيدم و خيالم راحت شد. اين است كه مى گويم هر چه مايلى از اين بزرگوار بخواه كه حاجات به در خانه او بر آورده مى شود. (۱)
📚 پی نوشت:
۱. كرامات رضويه، ج ۱، ص ۱۱۰.
📔 ۵۳ داستان از كرامات حضرت رضا عليه السلام، موسى خسروى
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#کرامات
#امام_رضا
#داستان_کوتاه
⏳ مقام امامت در دوران كودكى
🌹 #امام_جواد (ع) فرزند حضرت رضا (ع)، پس از شهادت پدر در سال ۲۰۴ قمرى، در نه سالگى به امامت رسيد و پس از هفده سال امامت به تحريك معتصم عباسى همسر جفا كارش او را در ۲۶ سالگى به شـهـادت رسـانـد.
👳🏻♂ عـلـى بن اسباط كه يكى از ياران امام جواد (ع) بود مى گويد: به حضور امام جـواد (ع) رسـيـدم و بـه خوبى به قامت او خيره شدم، براى اين كه او را كاملاً به ذهن خود بسپارم تـا وقتى كه به مصر باز مى گردم، چگونگى زيارت آن حضرت را براى دوستانم نقل كنم.
💭 در همين هـنگام كه چنين فكرى از ذهنم مى گذشت، آن حضرت كه گويى تمام فكر مرا خوانده بود، رو به سوى من كرد و فرمود:
☝️🏻اى على بن اسباط، اراده خداوند در مورد امامت، مانند اراده او درباره نبوت است و در قرآن مى فرمايد:
🔅«... ما به يحيى در كودكى، فرمان نبوت و عقل كافى داديم». (۱) (۲)
✅ بـيـان: جـداى از مساله امامت و نبوت كه كودكانى اين مقامات را احراز كرده اند، نكته اى كه شايد بتوان از اين روايت استفاده كرد اين است كه كودكان قابليت هاى زيادى را براى قبول مسؤوليت ها دارنـد، چـرا كـه شـواهـد زيادى در دست است كه انسان هاى با استعدادى، در سن كودكى به مقام اجتهاد رسيده يا موفق به كسب درجه دكترى شده اند.
📚 پی نوشت ها:
۱. «وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا» سوره مریم، آیه ﴿١٢﴾
۲. الحويزى، تفسير نورالثقلين، ج ۵، ص ۱۳.
📗 صد حكايت تربيتى، مرتضى بذرافشان
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#روایت
#کرامات
#داستان_کوتاه
🔥 نفرين حضرت جواد در حق يك نفر و شكرانه امام هادى (عليهم السلام)
👳🏾♂ در عصر #امام_جواد (عليه السلام) و #امام_هادى يكى از افرادى كه از دشمنان آل محمد (صلى الله عليه و آله) بود و موجب مزاحمت براى آنان مى شد شخصى به نام (عمر) از خاندان فرج بود كه با چپاول و رشوه و دزدى ثروت زيادى براى خود انباشته بود و به عنوان يك آدم (قلدر) آن عصر خوانده مى شد.
🏰 او به خاطر نفوذى كه در حكومت طاغوتى بنى عباسی داشت مدتى فرماندار مدينه شد و نسبت به خاندان نبوت بسيار خشن بود، او آن قدر خباثت باطنى داشت كه روزى با كمال بى حيايى به امام جواد (عليه السلام) عرض كرد به گمانم تو مست هستى!!!
🌷 امام جواد (عليه السلام) گفت:
🤲🏻 «خدايا تو مى دانى كه من امروز را براى رضاى تو روزه داشتم، طعم غارت شدن و خوارى اسارت را به عمر بن فرج بچشان».
⏳ طولى نكشيد كه در سال ۲۳۳ متوكل بر او غضب كرد و دستور داد به عنوان ماليات ۱۲۰ هزار دينار از او ۱۵۰ هزار دينار از برادرش گرفتند و بار ديگر بر او غصب كرد و دستور داد هر چه مى توانند بر پشت گردن او ضربه بزنند، شش هزار پس گردنى بر او زدند، بار سوم بر او غصب كرد كشان كشان او را به بغداد بردند و همان جا اسير بود تا از دنيا رفت!!
👣 محمد بن سنان مى گويد: به حضور امام هادى (عليه السلام) رسيدم، فرمود:
❓آيا براى آل فرج پيشآمدى شده است؟
✋🏻 عرض كردم آرى عمر بن فرج وفات كرد!
📿 حضرت فرمود: الحمد الله و تا ۲۴ بار شمردم كه به شكرانه مرگ عمر بن فرج گفت الحمدالله بعد فرمود: او به پدرم نسبت مستى داد پدرم او را نفرين كرد. (۱)
📚 پی نوشت:
۱. اصول كافى، ج ۱، ص ۴۹۶.
📓 داستانهاى شيرين و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم (عليهم السلام)، على گلستانى
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#شهادت_امام_جواد
#داستان_کوتاه
#کرامات
💞 جشن عروسى آسمانی
🌙 مراسم #ازدواج روز اول #ذی_الحجه سال دوم هجرى قمرى (مطابق با هفتم خرداد ماه سال سوم هجرى شمسى) و يا ششم ذي الحجه سال دوم هجرى قمرى (۱) (مطابق ۱۲ خرداد ماه سال سوم هجرى شمسى) و يك ماه پس از مجلس عقد صورت گرفت. [برخى اين فاصله را يكسال نوشته اند.]
⏳در فاصله بين عقد و عروسى على (عليه السلام) شرم مى كرد درباره همسرش با پيامبر (صلى الله عليه و آله) صحبت كند.
☀️ روزى عقيل برادر على (ع) به او گفت: چرا همسرت را به خانه نمى آورى تا با عروسى تو چشم ما روشن شود؟
🌴 موضوع به اطلاع پيامبر (ص) رسيد. على (ع) را خواست و از او سوال كرد كه آيا حاضر است عروسى كند؟
🌷 على (ع) پاسخ مثبت داد.
🌹پيامبر (ص) فرمود: ان شاءالله امشب يا فردا شب عروسى را بر پا مى كنم. آنگاه به همسرانش دستور داد فاطمه (عليهاالسلام) را بياراييد و خوشبويش نماييد و برايش اطاقى فرش كنيد، تا مراسم عروسى را بر پا كنيم. (۲)
🌹 رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به على (عليه السلام) فرمود: عروسى بى مهمانى نمى شود.
🐑 يكى از بزرگان انصار بنام سعد گفت: من گوسفندى هديه مى كنم و جمعى از انصار هم چند صاع ذرت آوردند، (۳) مقدارى كشك و روغن و خرما هم از بازار خريدارى شد.
🥘 گوشت را پختند و پيامبر (ص) در آن عروسى باصفا خود آشپزى را به عهده گرفت و با دستان مباركش آنها را مخلوط كرد و به تهيه نوعى غذاى مطبوع عربى بنام حبيص يا حيس پرداخت. (۴)
🍲 به هر صورت غذايى تهيه شد، اما دعوت عمومى بود. عدهى زيادى شركت كردند و به بركت دست رسول خدا (ص) همه از غذا خوردند و سير شدند مقدارى از غذا را هم براى فقرا و بيچارگان بردند، ظرفى هم براى عروس و داماد گذاشتند. (۵)
👏🏻 پس از صرف غذا زنان شادى كنان دور فاطمه (ع) را گرفتند، پيامبر (ص) او را بر استر سوار نمود، سلمان مهار استر را به دست گرفت و با تشريفات خاصى دليرانى چون حمزه، و عده اى ديگر از اهلبيت و محارم فاطمه (ع) با شمشيرهاى كشيده دور مركب را گرفتند. زنان زيادى پشت سر عروس تكبيرگويان در انتظار بودند. مركب عروس را به حركت در آوردند زنان شادى كنان تكبير و سپاس خدا را مى گفتند، آنگاه يك يك سرودهاى زيبايى را كه سروده بودند خواندند و با شكوه و شادى عروس را به خانه داماد بردند.
🍶 پيامبر (ص) نيز خود را به جمعيت رساند و به حجله وارد شد. آنگاه ظرف آبى خواست، آب را حاضر كردند، قدرى آن را به سينه فاطمه (ع) پاشيد و فرمود با بقيه آن وضو گيرد و دهانش را بشويد، قدرى آب هم به على پاشيد و فرمود تا وضو گيرد و دهانش را شستشو دهد. آنگاه به هر دو سفارش همديگر را كرد و در حق آنان چنين دعا فرمود:
🤲🏻 «خدايا آنان را با هم مأنوس بگردان! خدايا بر آنان مبارك گردان! و در زندگى آنان بركت قرار ده».
🌹 هنگامى كه مى خواست خارج شود فرمود: «خداوند شما و نسلتان را پاك گرداند. من با دوستانتان دوستم، و با دشمنانتان دشمن. اينك با شما خداحافظى مى كنم و شما را به خدا مى سپارم». (۶)
🥛 فردا صبح پيامبر (ص) با ظرفى شير به ديدار دخترش رفت و آن شير را به عروس و داماد نوشانيد. (۷)
🗓 پس از آن ديدار، ديگر پيامبر (ص) تا سه روز به خانه آنها نرفت و روز چهارم به ديدار آنان شتافت. (۸)
📚 پی نوشت ها:
۱. بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۹۲ تطبيق تاريخ از آقاى عبدالحسين نيرى.
۲. بحارالأنوار، ج ۴۳ ص ۱۳۰ و ۱۳۱.
۳. طبقات، ج ۸، ص ۱۲ - بحارالأنوار، ج ۴۳، ص ۱۳۷.
۴. بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۱۱۴ و ۱۰۶.
۵. مناقب ابن شهرآشوب، ج ۳، ص ۳۵۴.
۶. مناقب ابن شهرآشوب، ج ۳، ص ۳۵۴ / ۳۵۵.
۷. مناقب، ج ۳، ص ۳۵۶.
۸. بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۱۳۲.
📗پزندگاني فاطمه زهرا (سلام الله عليها)، محمد قاسم نصيرپور
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#ازدواج
#روایت
#کرامات
#امام_علی
#روز_ازدواج
#داستان_کوتاه
#سیـره_اهـل_بیـٺ
#فضائل_مولا_علی
🌴 روایت شده که وقتی خالد بن ولید با لشگر خویش امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام) را در اراضی خود دید، اراده جسارتی نمود!
➰ آن حضرت او را از روی اسب پیاده کرد و به جانب آسیای حارث بن کلده کشانید، میله آهنین آن آسیاب را بیرون آورد و مثل طوقی بر گردن او انداخت، تمامی اصحاب خالد از آن حضرت ترسیدند خالد نیز آن حضرت را قسم داد که: مرا رها کن!!
🔨 حضرت او را رها کرد، در حالی که آن میله آهنین مثل قلاده به گردن او بود، تا این که نزد ابوبکر رفت، ابوبکر آهنگر را فرمان داد تا طوق را از گردن خالد بیرون کند!
🔥 آهنگر گفت: ممکن نیست مگر این که به آتش بریده شود و خالد تاب آهن گداخته را ندارد و هلاک می شود و همچنان آن قلاده بر گردن خالد بود و مردم از دیدن او می خندیدند!!
⏳تا حضرت امیرالمومنین علی (علیه السّلام) از سفر خویش برگشتند، پس به نزد آن حضرت رفتند و شفاعت خالد را نمودند آن حضرت قبول فرمود و آن طوق را مثل خمیر قطعه قطعه کرد و بر زمین ریخت.
📚 منتهی الامال، ج ١، ص ۶٩.
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#روایت
#کرامات
#داستان_کوتاه
#فضائل_مولا_علی
🕋 شرمسارى دشمن در كنار كعبه
👳🏼♂ ابوحمزه ثمالى حكايت كند: در سالى كه امام محمّد باقر عليه السلام جهت زيارت خانه خدا وارد مكّه معظّمه شده بود، پس از طواف كعبه الهى، در گوشه اى از حرم الهى نشست و مردم بسيارى جهت پرسش مسائل خود اطراف حضرت اجتماع كرده بودند.
👥👤 در همان سال هشام بن عبدالملك نيز به همراه برخى از اطرافيان خود، كه از آن جمله نافع - غلام عمر بن خطّاب - بود، وارد مسجدالحرام شدند.
👴🏾 نافع با ديدن امام عليه السلام، از هشام بن عبدالملك پرسيد: اين شخص كيست كه مردم اين چنين اطراف او گرد آمده اند؟!
👑 هشام گفت: او ابوجعفر، محمّد بن علىّ است!
👴🏾✋🏾نافع گفت: نزد او مى روم و سؤالى از او مى نمايم، كه جواب آن را فقط پيامبر و يا وصىّ او مى داند؛ و هشام موافقت كرد.
👣 پس نافع نزديك آمد و در جمع افراد نشست و سپس گفت:
📚 من تورات و انجيل و زبور و فرقان را خوانده ام؛ و تمام معارف و احكام حلال و حرام را مى شناسم! اكنون آمده ام تا مسائلى را سؤال كنم كه جواب آن تنها نزد پيامبر، يا وصىّ او، يا پسر پيامبر خواهد بود.
🌹امام محمّد باقر عليه السلام فرمود: آنچه مى خواهى سئوال كن!
✋🏾 نافع گفت: بين حضرت عيسى عليه السلام و حضرت محمّد صلى الله عليه و آله چه مقدار زمان فاصله بوده است؟
🌹حضرت فرمود: جواب آن را طبق عقيده شما پاسخ گويم، يا طبق نظر خودم بيان كنم؟
👴🏾 نافع گفت: هر دو جواب را بفرما.
🌹امام عليه السلام فرمود: بنابر نظريّه ما اهل بيت رسالت، فاصله آن به مقدار پانصد سال؛ ولى بنابر نظريّه شما ششصد سال فاصله بود.
👴🏾 نافع گفت: ياابن رسول اللّه! سئوالى ديگر مطرح نمايم؟
🌹حضرت فرمود: آنچه مى خواهى مطرح كن!
👴🏾 گفت: خداوند متعال از چه وقت بوده است؟
🌹امام محمّد باقر عليه السلام فرمود:
🔅«بگو چه وقت نبوده است، تا پاسخ تو را بيان كنم؛ و سپس افزود: منزّه است خداوندى، كه قبل از هر چيزى بوده و بعد از هر چيزى خواهد بود، نه شريكى دارد و نه فرزندى، او تنها و بى مانند است».
👴🏾 سپس نافع نزد هشام آمد و گفت: به راستى او عالم ترين مردم و همانا او فرزند رسول خدا است. (۱)
📚 پی نوشت:
۱- احتجاج طبرسى، ج ۲، ص ۱۷۸، ش ۲۰۵.
📗 چهل داستان و چهل حديث از امام محمد باقر عليه السلام، عبداللّه صالحى
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#روایت
#کرامات
#امام_باقر
#داستان_کوتاه