پرتو اشراق
✋🏻 داستان مسلم جصّاص (گچ كار)
🏴 به مناسبت ایام اسارت آل الله در کوفه
🏰 ابن زياد مرا بـراى تعمیر دارالاماره كـوفـه خواسته بود، مـن در آنجا مشغول گچ کاری بـودم ناگهان صداى شيون از شهر كوفه شنيده شد، خدمت كارى كه از ما پـذيـرايـى مـى كـرد پـرسـيـدم چـه خـبـر اسـت كـه در كـوفـه جنجال به پا است؟!!
👨🏿☝️🏿 گفت: سر يك خارجى را وارد كردند كه بر يزيد شوريده بود!!
🧔🏻♂ گفتم: اين شورشگر چه كسى است؟
👨🏿 گفت: حسين بن على (علیه السلام)!!
✊🏻 صبر كردم تا آن خدمتكار رفت، چنان مشت بر صورتم كوبيدم كه ترسيدم چشمم از كار بيفتد!
🐪🐫 دستانم را شستم، از پشت قصر بيرون رفتم تـا ايـن كـه خـود را بـه مـيدان كوفه رساندم، در آنجا ايستادم، مردم در انتظار اسيران و سرها بودند كه نزديك چهل هودج بر چهل شتر بود، در ميان آنها زنان و فرزندان فاطمه بودند، امام چهارم (ع) بـر شـتـر بـى جـهـاز سـوار بـود و خـون از پـاهـايـش فـوّاره مـى زد و بـا ايـن حال مى گريست و مى فرمود:..
🌷 در اين ميان شيون برخاست ديدم سرها را آوردند، سر حسين (ع) جلوى آنها بود و آن سر نورانى و مانند ماه بود، از همه مردم به پيامبر (ص) شبيه تر بود، ريشش خضاب شده، چهره اش چون قـرص مـاه تـابـنـده بـود، باد محاسنش را به چپ و راست مى برد.
🩸 چشم زينب (س) چون به سر بـرادر افـتـاد، پـيـشـانى به چوبه محمل زد و ما به چشم خود ديديم كه خون از زير روپوشش بيرون ريخت و با سوز دل به آن سر بريده خطاب كرد و گفت:
▪️يا هِلالا لَمَّااسْتَتَمِّ كَمالا
▪️غالَهُ خَسْفُهُ فَاءَبْدا غُرُوبا
▪️ما تَوَهَمّْتُ يا شَقيقَ فُؤادى
▪️كانَ هذا مُقَدَّرا مَكْتُوبا
▪️يا اءَخى فاطِمَ الصَّغيرَةِ كَلِّمْها
▪️فَقَدْ كادَ قَلْبُها اَنْ يَذُوبا
▪️يا اءَخى قَلْبُكَ الشَّفيقُ عَلَيْنا
▪️مالَهُ قَدْقَسى وَ صارَ صَليبا
▪️يا اءَخى لَوْتَرى عَلِيّا لَدَى الْاءَسْرِ
▪️مَعَ الْيُتْمِ لا يُطيقُ وُجُوبا
▪️كُلَّما اَوْجَعُوهُ بِالضَّرْبِ نادا
▪️كَ بِذُلٍّ يَغيضُ دَمْعا سَكُوبا
▪️يا اءَخى ضَمِّهِ اِلَيْكَ وَ قرِّبْهُ
▪️وَسَكِّنْ فُؤ ادَهُ الْمَرْعُوبا
▪️ما اءَذَلَّ الْيَتيمِ حينَ يُنَادى
▪️بِاءَبيهِ وَ لا يَراهُ مُجيبا (۱)
▪️اى ماهى كه چون به سر حد كمال رسيد ناگهان خسوفش او را در ربود و غروب كرد؛
▪️اى پاره دلم گمان نمى كردم سرنوشت ما اين گونه باشد؛
▪️اى برادر با فاطمه خردسال سخن گوى، زيرا نزديك است دلش آب شود؛
▪️اى برادرم دل تو بر ما مهربان بود، چرا سخت شده است؛
▪️اى بـرادرم اى كـاش مـى ديـدى على (زين العابدين) را كه هنگام اسيرى و بى پدرى توانايى نشست و برخاست نداشت؛
▪️هرگاه او را ضربتى مى زدند با ناتوانى تو را صدا مى زد و اشكش جارى بود؛
▪️اى برادرم او را پيش طلب و در بگير و دل ترسانش را به آرامش بده؛
▪️چه ذلّت و خوارى است يتيمى را كه پدر خود را بخواند و جواب دهنده اى نبيند. (۲)
📚 پی نوشت ها:
۱. بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۱۱۴؛ ناسخ التواريخ، ج ۳، ص ۵۵ ـ ۵۲؛ رمز المصيبة، ج ۳، ص ۱۱۱.
۲. ترجمه نفس المهموم، شعرانى، ص ۲۲۲
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#روایت
#عاشورا
#امام_حسین
#داستان_کوتاه
پرتو اشراق
⚔ با امانت پيامبر خدا چگونه رفتار كردید؟
🏴 به مناسبت ایام اسارت آل الله در کوفه
👤 ابن نما از قول سعد بن معاذ و عمر بن سهل نقل مى كند:
👥 آن دو پيش ابن زياد حاضر بودند كه با چوب بر دماغ و چشم و دهان حسين عليه السلام مى زد!!
👳🏼♂ زيد بن ارقم به او گفت:
👈🏻 چوبت را از آن لب و دندان بردار. من رسول خدا صلى الله عليه وآله را ديده ام كه لب بر جاى چوب تو مى نهاد. آنگاه به گريه افتاد.
🔥 ابن زياد گفت: خدا چشمانت را گريان كند اى دشمن خدا! اگر نه آنكه پيرمردى خرفت و بى عقلى، گردنت را مى زدم!!
✋🏻 زيد بن ارقم گفت: بگذار حديثى برايت بگويم كه برايت سخت تر از اين است:
🌹 رسول خدا صلى الله عليه وآله را ديدم كه امام حسن را روى زانوى راست و #امام_حسين را روى و زانوى چپ خود نشانده بود، دست روى سر هر يك از آن دو گذاشت و گفت:
▪️خدايا! اين دو را به تو و به مؤمنان شايسته مى سپارم.
👈🏻 با امانت پيامبر خدا چگونه رفتار كردى؟! (١)
👤 حمید بن مسلم می گوید: آنگاه ابن زیاد برخاست و بيرون رفت. شنيدم كه مردم مى گفتند: به خدا اگر ابن زياد حرفى را كه زيد بن ارقم گفت مى شنيد او را مى كشت!!
👤 گفتم: مگر چه گفت؟!
👥👥 گفتند: وقتى بر ما مى گذشت، گفت: برده اى را به حكومت نشانده؛ او هم مردم را به بردگى گرفت. شما اى مردم عرب! از اين پس بردگانيد؛ پسر فاطمه را كشتيد و پسر مرجانه را به حكومت پذيرفتید. او نیکان شما را مى كشد و بدان شما را به بردگى مى گيرد. شما به ذلت تن داديد و پسنديدید. دور باد (از رحمت حق) آنكه ذلت پذيرد! (۲)
📚 پی نوشت ها:
۱- مثير الاحزان، ص ۹۲.
۲- تاريخ طبرى، ج ۳، ص ۳۳۶.
📓 مقتل امام حسين (عليه السلام)، گردآورنده: گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم، ترجمه: جواد محدثى
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#روایت
#داستان_کوتاه
پرتو اشراق
💧 گريه حضرت زكريا بر حسين عليه السلام
👳🏻♂ سعد بن عبدالله قمى نقل مى كند:
📜 چهل و چند مسئله دشوار كه پاسخى براى آنها نيافته بودم آماده كردم و در سامرا به خانه مولايم حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام رسيدم. اجازه خواستيم و اجازه ورود داده شد. چون به خدمتش رسيديم و فروغ جمالش را ديديم، صورتش را به چيزى جز ماه شب چهاردهم تشبيه نكرديم. روى پاى راستش كودكى نشسته بود. فرمود كه بنشينم. چون نشستيم، پيروان حضرت از او درباره دين خود و هدايتاشان پرسيدند.
🌷 حضرت به آن كودك نگاه كرد و فرمود: پسركم! پاسخ شيعيان و دوستانت را بده!
🌹وى همه سوالاتى را كه حاضران در دل داشتند، پيش از آنكه بر زبان آورند، به بهترين جواب و روشن ترين برهان پاسخ داد، به نحوى كه عقل ما از دانش فراوان او و اخبارش از غيب ها حيران ماند!
🌷آنگاه امام عسكرى رو به من كرد، پرسيد: اى سعد! براى چه آمده اى؟
✋🏻 گفتم: به شوق ديدن سروران!
🌷 فرمود: سوالاتى كه مى خواستى بپرس!
👳🏻♂ گفتم: سرورم! سوالهايم باقى است.
🌷 فرمود: هر چه مى خواهى از نور چشم بپرس - و اشاره به آن كودك كرد - از جمله سوالهايم اين بود:
❓سرورم! اى فرزند پيامبر! تاويل آیه كهيعص چيست؟
🌹فرمود: اين حروف از اخبار غيبى است كه خداوند، بنده اش زكريا را از آن آگاه ساخت، سپس بر محمد صلى الله عليه و آله به تفصيل بيان كرد.
🤲🏻 زكريا عليه السلام از خدا خواست كه نام هاى پنجگانه را به او بياموزد.
⚜ جبرئيل نازل شد و آنها را به او آموخت. هرگاه زكريا نام محمد، على، فاطمه، حسن را ذكر مى كرد، اندوهش برطرف مى شد، امام وقتى نام حسين عليه السلام را می برد اندوهناک می شد!
✋🏻 زکریا پرسید ۴ نفر را نام مى برم اندوهم كاسته مى شود، اما وقتى حسين عليه السلام را ياد مى كنم دلم مى گيرد و چشمم اشكبار مى شود؟!
✨ خداوند داستان او را بيان كرد و فرمود:
▪️«كهيعص، كاف نام كربلاست، هاء هلاكت عترت پاك است، ياء يزيد است كه بر حسين عليه السلام ستم مى كند، عين عطش امام حسين و صاد صبر اوست».
⏳ چون زكريا اين را شنيد، سه روز از سجده گاهش جدا نشد و مردم را هم پيش خود راه نداد.
💧مى گريست و چنين ناله مى كرد: آيا بر على جامه اين مصيبت را مى پوشانى؟ آيا اندوه اين فاجعه بر آنان وارد مى شود؟
🤲🏻 آنگاه گفت: خدايا مرا فرزندى روزى كن كه در پيرى، چشمم به او روشن شود و وارث پسنديده من گردان كه جايگاه او نسبت به من همانند موقعيت حسين عليه السلام باشد، وقتى روزيم كردى با محبت او مرا بيازماى و مرا به داغ او مبتلا كن، آن گونه كه حبيب خود محمد را داغدار مى كنى.
⏳ دوران حمل يحيى شش ماه بود، آن گونه كه حسين عليه السلام چنين بود. (۱)
📚 پی نوشت:
۱. ارشاد القلوب، ص ۴۲۱.
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#روایت
#کرامات
#امام_حسين
#داستانک_مهدوی
پرتو اشراق
🌹 جلوهای از عظمت زینب کبری سلام الله علیها
☝️🏻 اقتدار ، فصاحت کلام و ولایت تکوینی
🌘 به مناسبت ١٩ محرم سالروز حرکت اسرای آل الله به طرف شام
⚜ #حضرت_زینب علیهاالسلام در كوفه دو خطبه ایراد فرمودند، حذیم بن شریك اسدى مىگوید:
👳🏻♂ «به زینب علیهاالسلام نگاه كردم، سوگند به خدا تا آن روز بانوى پوشیده و نجیبى را همانند او ندیده بودم كه آن چنان شیوا، قاطع و شیرین سخن بگوید؛ گویى سخنانش از زبان پدرش على علیه السلام فرو مىبارید، به مردم اشاره كرد كه ساكت باشید، با این اشاره نفسها در سینهها حبس شد، زنگهایى كه در گردن اسبها و استرها بود از حركت باز ایستاد؛ آن گاه خطبه را با حمد و سپاس خدا و درود به پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندانش شروع كرد.
👥👥 آن چنان خطبه زینب علیهاالسلام مردم را تحت تاثیر قرار داد كه صداى گریه و شیون آنها بلند شد، آنها در ماتم عمیق فرو رفتند، حیران و بهت زده، اظهار پشیمانى مىكردند كه چرا به یارى #امام_حسین علیهالسلام نشتافتهاند».
✍🏻 در بخشى از این خطبه چنین مىخوانیم:
▪️«یا اهل الختل و الغدر و الخذل اتبكون؟ انما مثلكم كمثل التى نقضت غزلها من بعد قوه انكاثا»:
▪️اى نیرنگ بازان و بى وفایان و پراكندگان! آیا به حال ما گریه مىكنید؟! مَثل شما مثل آن زنى است كه به شدت رشتههاى خود را پس از تابیدن باز مىكرد شما نیز عهدشكنى كردید!
🌹و در فراز دیگر فرمود:
▪️«ویلكم یا اهل الكوفه اتدرون اى كبد لرسول الله فریتم، و اى كریمة له ابرزتم...؟»
▪️اى مردم كوفه! واى بر شما، آیا مىدانید كه چه جگرى از رسول خدا صلی الله علیه و آله را بریدید؟ و چه افراد پوشیده از حجاب را از حرمش بیرون كشیدید؟ و چه خونى را از او ریختید؟ و چه احترامى را از او هتك كردید؟آیا براى شما شگفتآور است كه آسمان براى این ماجرا خون ببارد؟ همانا شكنجه و عذاب جهان آخرت ننگینتر خواهد بود، و كسى شما را یارى نكند، و به مهلتى كه به شما داده شده است بهرهمند نخواهید شد!
🌹عقیله بنیهاشم علیهاالسلام در قسمت آخر خطبه، براى مصائب جان سوز سیدالشهداء علیهالسلام اشعارى خواندند و گریان شدند، در این حال به قدرى منقلب شدند و پر احساس مىگریستند و سخن مىگفتند كه امام سجاد علیه السلام ایشان را این چنین تسلى خاطر دادند:
✋🏻 عمه جان سکوت کن که قلبهای ایشان مرده است، اَنْتِ بِحَمدِ اللّهِ عالِمَةٌ غَیرَ مُعَلَّمَة وَ فَهِمَةٌ غَیرَ مُفَهَّمَة.(تو به حمدالله عالم بدون استاد، و دانایی هستی که نزد کسی نیاموختی)، پس از آن حضرت زینب علیهاالسلام به احترام امام سجاد علیه السلام سكوت فرمودند.
📕 مقتل مقرم ص۳۱۰ ـ ۳۱۳
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#روایت
#کرامات
#داستان_کوتاه
پرتو اشراق
🌹 شهیدی که پس از ده روز پیکرش معطر بود!
🩸پس از شهادت #امام_حسین(ع) و یارانش در روز دهم محرم ( #عاشورا ) سال ۶۱ هجری قمری به علت اینکه اهل بیت امام (ع) به اسارت گرفته شده بودند، امکان دفن پیکر شهدا وجود نداشت و پیکرهای قطعه قطعه و خون آلود مطهر شهدا بر روی زمین کربلا باقی ماند. سرانجام در روز دوازدهم محرم گروهی از مردان قبیله بنی اسد که در آن زمان در نزدیکی کربلا سکونت داشتند با کمک امام سجاد(ع) شهدا را به خاک سپردند.
🌹 بدن هر موجود زنده ای به ویژه انسان پس از مرگ، بسیار بد بو و غیر قابل تحمل می شود، اما در هنگام ورود بنی اسد به کربلا با اینکه چند روزی بود که پیکرها بر روی زمین رها شده بود، رایحه ای دل انگیز فضا را پر کرده بود و این بوی خوش از پیکر یکی از شهدای دشت کربلا به نام «جون بن حوی» به مشام می رسید.
🏜 «جون» غلام سیه چرده آفریقایی بود که امام علی(ع) او را از پسر عمویش «فضل بن عبّاس» خریداری نمود و به ابوذر بخشید. وی تا هنگام تبعید ابوذر و نیز در تبعیدگاه در کنار این صحابی با وفای پیامبر اکرم (ص) ماند. «جون» که از شیعیان امام علی (ع) بود پس از وفات ابوذر به نزد امام علی (ع) برگشت و تا زمان شهادت امیرالمومنین (ع) در خدمت آن حضرت بود.
🐪🐪 «جون» پس از امیرالمومنین (ع) همواره در کنار اهل بیت(ع) ماند، زمانی در خدمت امام حسن (ع) و پس از شهادت آن حضرت با امام حسین (ع) بود و در سفر امام از مدینه به مکه و عراق همراه او و اهل بیتش بود.
⚔ روز عاشورا در میانه جنگ نزد امام حسین(ع) آمد و از آن حضرت اجازه رزم خواست، اما امام (ع) درخواست او را برای جهاد رد کردند و فرمودند:
▪️«تو آزادی و از جنگ معافی، پس خودت را گرفتار مکن و برو و در سلامت زندگی کن».
🌹 اما از آنجا که «جون» نسبت به اهل بیت پیامبر اکرم (ص) بسیار وفادار بود به امام عرض کرد:
✋🏿 «وقتی جنگی در کار نبود، شما به من پناه دادید و از من محافظت کردید. چگونه می توانم شما را در زمان سختی و جنگ رها کنم. چه می شود که بر من لطف فرمائید و بهشت را بر من دریغ نکنید».
👣 پس «جون» خود را بر قدم های امام(ع) انداخت و بر آن بوسه می زد و می گفت: «ای فرزند رسول خدا! من برای آسودگی خاطر خویش در گرفتاری از شما کمک می گرفتم، من خود می دانم که بوی خوشی ندارم، خویشانم افرادی فرومایه اند و رنگم سیاه است. اما شما به من از آن نفس بهشت گونه تان بدمید تا که خوش بو شوم، شرافت خویشاوندی یابم، و سیمایم سفید شود. به خدا قسم از شما جدا نخواهم شد تا این خون تیره ام با خون پاکتان مخلوط گردد».
🩸سرانجام پس از اصرار فراوان، امام حسین (ع) به «جون» اجازه داد که به میدان برود و او پس از جنگی نمایان و به هلاکت رساندن عده ای از اشقیا به شهادت رسید.
🥀 هنگامی که این غلام سیاه از روی اسب بر زمین افتاد، خجالت کشید که امام حسین (ع) را صدا کند، اما امام حسین (ع) ارباب بی وفایی نیست و خود را به سرعت بر بالین غلامش رسانید و سرش را از روی زمین برداشت و به سینه چسبانید و صورت مبارکش را به صورت غلام سیاهش گذاشت و بر چهره او بوسه زد، عیناً همان رفتاری را که در لحظات آخر با فرزندش علی اکبر (ع) انجام داد در هنگام شهادت غلام سیه چرده اش نیز چنان کرد و «جون» با رویی سپید به پیشگاه معبودش شتافت.
🌷 در لحظات آخر در حالی که امام حسین (ع) پیکر غلامش را به آغوش می کشید رو به درگاه الهی عرض کرد:
🤲🏻 «بارالها! رویش را سفید، بویش را عطر آگین و او را با ابرار محشور فرما و رابطه او را با محمد و آلش برقرار کن».
🌹 پس از شهادت امام حسین (ع) و یارانش زمانی که گروهی از بنی اسد، نزد اجساد مطهر امام (ع) و یارانش آمدند، بوی عطری صحرای نینوا را فرا گرفته بود، آنان از امام سجاد (ع) پرسیدند: این بوی خوش از کجاست؟
🌺 امام سجاد (ع) فرمودند که این به خاطر دعایی است که پدرم در کنار پیکر غلامش کرد.
📔 منبع: برگرفته از کتاب عاشورا ريشه ها، انگيزه ها، رويدادها، پيامدها، داودی سعید
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#اُسوه_ها
#روایت
#کرامات
#داستان_کوتاه
پرتو اشراق
🌹 سخنان امام رضا (ع) با دعبل خزائی در مورد گریستن و گریاندن برای امام حسین (ع)
🏴 در مثل چنین روزهایى خدمت مولایم على بن موسیالرضا (ع) رسیدم. اندوهگین و ماتمزده نشسته بود و اصحابش پیرامون او بودند.
👣 چون مرا دید که میآیم، فرمود:
✋🏻 «آفرین بر تو اى دعبل! مرحبا به یاور ما با دست و زبانش!»
👥👤 آنگاه در مجلس کنار خودش برایم جا باز نمود و مرا کنار خود نشاند و فرمود:
🌹«دعبل! دوست دارم برایم شعر بخوانى. این روزها روز اندوه ما اهلبیت است و روز شادى دشمنان ما بخصوص بنیامیه بوده است. اى دعبل! هر کس بر مصیبت ما بگرید یا حتى یک نفر را بگریاند، اجر او بر خداست. هر کس در مصیبت ما چشمش اشکبار شود و بر مصیبتى که از دشمنانمان بر ما رسیده بگرید، خداوند او را با ما محشور میکند. ای دعبل! کسی که در مصیبت جدم #امام_حسین (ع) بگرید، البته خداوند گناهان او را بیامرزد».
🏴 سپس ایشان برخاست و پردهای در میان ما و اهل حرم زد و اهلبیتش را پشت پرده نشانید تا در مصیبت جد خود امام حسین (ع) بگریند.
🌹 آنگاه رو به من کرد و فرمود:
▪️«اى دعبل! براى حسین مرثیه بخوان. تو تا زندهای ستایشگر و یاور مایى. پس تا میتوانی از یارى ما کوتاهى مکن».
👳🏻♂ دعبل گوید: اشکم جارى شد و این اشعار را خواندم:
▪️أَ فَاطِمُ لَوْ خِلْتِ الْحُسَیْنَ مُجَدَّلًا
▪️وَ قَدْ مَاتَ عَطْشَاناً بِشَطِّ فُرَاتِ
▪️إِذاً لَلَطَمْتِ الْخَدَّ فَاطِمُ عِنْدَهُ
▪️وَ أَجْرَیْتِ دَمْعَ الْعَیْنِ فِی الْوَجَنَاتِ
▪️أَ فَاطِمُ قُومِی یَا ابْنَهَ الْخَیْرِ وَ انْدُبِی
▪️نُجُومَ سَمَاوَاتٍ بِأَرْضِ فَلَاهٍ [۱]
▪️اى فاطمه! اگر به خیال تو میگذشت که روزى حسین تو کنار شط فرات، لبتشنه جان دهد،
▪️بر صورت خویش میزدی و اشک از دیدگان جارى میساختی.
▪️اى فاطمه! اى دختر پیامبر نیکى! برخیز و مویه کن بر اختران آسمانها که بر خاک تیره افتادهاند.
📚 پی نوشت:
۱. بحارالأنوار (ط- بیروت) ج ۴۵، ص ۲۵۷.
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#روایت
#امام_رضا
#داستان_کوتاه
#سیـره_اهـل_بیـٺ
پرتو اشراق
🔥 كيفر تکان دهنده ساربان و كرامتى از امام حسين (عليه السلام)
❤️🔥 يكى از حوادث بسيار ناروا مصائب جگر سوز كه بر #امام_حسين (عليه السلام) وارد شد، جنايت ساربان است كه فشرده آن اين چنين است:
👳🏻♂ سعيد بن مسيب از اصحاب امام سجاد (عليه السلام) مى گويد:
🕋 يكسال بعد از شهادت امام حسين (عليه السلام ) براى شركت در مراسم حج به مكه رفتم ناگاه هنگام طواف مردى را ديدم كه دست هايش قطع شده و صورتش مانند پاره شب تاريك سياه است و پرده كعبه را گرفته و چنين دعا مى كند:
👨🏿 اى خداى كعبه مرا بيامرز كه گمان ندارم مرا بيامرزى گر چه ساكنان آسمان ها و زمين همه مخلوقات شفاعت كنند زيرا گناهم بسيار سنگين است!!
👥👳🏻♂👥 سعيد گويد من و جمعى كنار او اجتماع كرديم و به او گفتيم واى بر تو اگر تو ابليس باشى شايسته نيست كه نا اميد از رحمت خدا شوى تو كيستى و گناهت چيست؟!!
👨🏿 او گريه كرد و گفت من خودم و گناهم را مى شناسم!!
👳🏻♂ گفتم گناه خود را براى ما بيان كن كه چيست؟
🐪🐫 گفت من ساربان شتران امام حسين (عليه السلام) بودم همراه آن حضرت از مدينه به سوى عراق آمديم من اطلاع يافته بودم كه بند شلوار آن حضرت گران قيمت است (نقل مى كنند كه اين بند گران قيمت هنگام ازدواج امام حسين عليه السلام با شهربانو دختر يزدگرد سوم از دربار ساسانى به مدينه رسيده بود) آرزو مى كردم روزى آن بند شلوار گران قيمت به دست من برسد!!
🩸 تا اين كه به كربلا رسيديم و جريان شهادت امام حسين (عليه السلام) پيش آمد...
🌌 من خود را پنهان كرده بودم تا اين كه شب يازدهم شد به طمع آن بند قيمتى از تاريكى شب استفاده كرده كنار بدن های پاره پاره شهدا آمدم به جست و جو پرداختم تا اين كه پيكر سر بريده امام حسين (عليهم السلام) را يافتم، آن بند قيمتى را از شلوار آن حضرت بيرون آوردم با دستم آن بند را پيدا كرده دريافتم كه گره بسيار خورده است يكى از آن گره ها را گشودم ناگاه دست راست امام حسين (عليه السلام) حركت كرد و آن قسمت از لباس را محكم گرفت هر چه توان داشتم خواستم دست او ر رها كنم نتوانستم!
🗡 هواى نفس مرا بر آن داشت تا وسيله اى پيدا كنم و دست او را از مچ قطع نمايم شمشير شكسته اى يافتم و دست راست او را قطع كردم، دستم را دراز كردم تا گره بند را بگشايم ناگاه دست چپ امام حركت كرد و آن قسمت از لباس را محكم گرفت...
🗡 دست چپ آن حضرت را نيز از مچ بريدم آن گاه دست بردم كه بند را بيرون بياورم ناگهان ديدم زمين لرزيد و هوا دگرگون شد شنيدم شخصى گريه جانسوز مى كند و مى گويد:
▪️«وا ابتا مقتولا وا ذبيحاه وا حسيناه وا غريباه يا بنى قتلوك و ما تحرفوك و من شرب الماء منعوك»؛
▪️«آه پدر جان واى از اين كشته و سر بريده واى حسين جان اى غريب، پسرم تو را با لب تشنه کشتند و مقامت را نشناختند».
🥀 در اين هنگام من خود را بين كشته ها انداختم ناگاه سه نفر را با يك زن و جمعيت بسيار ديدم و فرشتگان همه جا را پر كرده بودند آن سه نفر و يك زن پيامبر و على و فاطمه و حسن (عليهم السلام) بودند.
❤️🔥 آن ها گريه مى كردند و مطلبى مى گفتند...
🌹 ناگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مرا ديد و به من فرمود:
▪️«يا اخسس الانام لعنك الله الملك العلام فعلت هكذا بولدى تسود الله و جهك و قطع بديك فى الدنيا قبل الاخره»؛
▪️«اى پست ترين انسان ها لعنت خداوند قادر و آگاه بر تو باد با فرزند من چنين رفتار نمودى خدا صورتت را سياه كند و دست هايت را در دنيا قبل از آخرت قطع نمايد».
👨🏿 هنوز نفرين آن حضرت تمام نشده بود كه دست هايم خشك شد و چهره ام هم چون پاره شب تاريك سياه گرديد و به اين وضع گرفتار شدم اكنون به خانه خدا آمده ام و از خدا مى خواهم به من لطف كند و مى دانم كه هرگز خدا مرا نمى آمرزد...!!
👥👥 حاضران و هر كس كه اين موضوع را شنيد او را لعنت كرد. (۱)
📚 پی نوشت:
۱. معالى السبطين، ج ۲، ص ۶۱ و بحار، ج ۴۵، ص ۳۱۱.
📗 داستانهاى شيرين و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم (عليهم السلام)، على گلستانى
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#روایت
#کرامات
#عاشورا
#داستان_کوتاه
پرتو اشراق
🩸افتخار شهادت و غصۀ اسارت ⛓
⚜ امام سجاد علیهالسلام فرمود:
▪️يَا ابْنَ زِيَادٍ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الْقَتْلَ لَنَا عَادَةٌ وَكَرَامَتَنَا الشَّهَادَةُ؛
▪️«ای پسر زیاد! مگر نمیدانی کشته شدن، عادت ماست و شهادت، افتخار ما؟!»
📓 اللهوف، ص ۱۶۲.
📚 و در همین مقام نقل شده است:
💧که هرگاه جناب ابوحمزۀ ثمالی به محضر #امام_سجاد علیه السلام میرسید، آن حضرت را با حال گریان مشاهده میکرد!
✋🏻 روزی عرضه داشت: ای آقای من! این گریه و اندوه شما کی تمام میشود؟
🌷 حضرت فرمودند:
▪️«یعقوب، فرزند اسحاق، فرزند ابراهیم، پیامبری بود، فرزند پیامبری دیگر. او دوازده پسر داشت، و چون خدا یکی از آنان را از چشمش پنهان کرد، از شدت اندوه، موی سرش سپید شد، از غم، قامتش خمید، و از گریه، بیناییاش را از دست داد؛ با آنکه پسرش هنوز زنده بود و در همین دنیای خاکی نفس میکشید. اما من، با دو چشم خودم پدرم، برادرم، و هفده تن از اهلبیت خویش را دیدم که بر زمین کربلا افتاده بودند، همه کشته، همه غرق در خون... پس چگونه اندوهم پایان پذیرد؟ چگونه اشکم خشک شود؟»
✋🏻 ابوحمزه عرضه داشت: «ای آقای من! کشته شدن رسم شماست، و کرامت شما از سوی خدا، شهادت است».
🌷 در این هنگام امام سجاد علیهالسّلام به او فرمودند:
⛓ «آری، اما آیا اسیر شدنِ زنان ما هم رسم و سنت ماست؟!
⛺️ ای ابا حمزه! به خدا سوگند، هرگاه نگاهم به عمّهها و خواهرانم میافتد، بیاختیار به یاد آن صحنه میافتم: که چگونه در بیابان سوزان، از خیمهای به خیمهای دیگر میگریختند، و فریاد جگرسوز دشمن بلند بود که:
🔥 «خیمههای ستمگران را بسوزانید!»
📚 سلسله مجمع مصائب اهل البیت علیهم السلام، ج ۱، ص ۱۰۳.
▪️خبر آن نیست که اموال به غارت رفته
▪️خبر این است که زینب به اسارت رفته
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#شهادت_امام_سجاد
#داستان_کوتاه
#روایت
پرتو اشراق
🔥 ترس عبدالملک از هیبت هاشمی امام سجاد علیه السلام
🌹 حضرت سجاد علیه السلام فرموده است:
▪️«دوست ندارم که با ذلت نفس به ارزنده ترین سرمایه ها و ثروت ها دست یابم».
🌴🕌 ابن شهاب زهری نقل می کند که عبدالملک مروان گروهی را از شام به مدینه فرستاد که #امام_سجاد علیه السلام را به شام ببرند.
⛓ آنها حضرت را غل و زنجیر نموده به شام بردند!!
👳🏼♂ من به نگهبانان التماس کردم که مرا اجازه دهید تا جهت عرض سلام خدمت ایشان برسم، اجازه دادند.
⛓ وقتی خدمت حضرت رسیدم ایشان را در غل و زنجیر دیدم و گریستم و عرض کردم:
✋🏻 دوست دارم که این غل و زنجیر بر من باشد و شما از آن در اذیت نباشید.
🌹 حضرت تبسم نموده و فرمود:
▪️«ای زهری گمان می کنی که این غل و زنجیر را رهایی نیست نه چنین است».
⛓ بعد پاها و دست های خود را از غل و زنجیر بیرون آورد و فرمود:
▪️«وقتی برای شما چنین چیزی پیش آمد عذاب خدا را یاد کنید و از آن بترسید و تو مطمئن باش که من دو روز بیشتر با این ها همراه نخواهم بود!!»
🌴🕌 روز سوم دیدم که نگهبانان و مأمورین عبدالملک سراسیمه به مدینه برگشتند و به دنبال حضرت می گشتند و از وی نشانی نمی یافتند و گفتند که ما دور ایشان نشسته بودیم و ناگهان مشاهده کردیم فقط غل و زنجیر در جای او هست و از خودش اثری نیست!!!
🐫🐪 بعد از مدتی من به شام رفتم.
🏰 عبدالملک مروان را دیدم از من احوال حضرت را پرسید. من آنچه دیده بودم برای او نقل کردم.
🔥 عبدالملک گفت: به خدا قسم همان روز که مأموران من به دنبال او می گشتند در شام به خانه ی من آمد و به من گفت:
👈🏻 تو با من چه کاری داری؟
🔥 من گفتم: دوست دارم با من باشی!
👈🏻 فرمود: «من دوست ندارم با تو باشم»، این را گفت و از نزد من رفت.
❤️🔥 به خدا قسم چنان هیبتی از وی در دل من ایجاد شد که وقتی به خلوت آمدم لباس خود را آلوده دیدم!!!
👳🏼♂ زهری می گوید: من گفتم: علی بن الحسین علیهماالسلام با خدای خود مشغول است به او گمان بد مبر!!
🔥 عبدالملک گفت: خوشا به حال کسی که مانند او مشغول باشد.
📔 منبع: معجزات امام سجاد؛ حبیب الله اکبرپور؛ نشر الف؛ چاپ دوم تابستان ۱۳۸۳.
📚 دانشنامه امام سجاد علیه السلام نویسنده: جمعی از نویسندگان، جلد ۱، صفحه ۱۸۷.
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#روایت
#کرامات
#داستان_کوتاه
پرتو اشراق
🕌 ثواب زیارت امام حسین علیه السلام
🌷 به مناسبت #شب_جمعه، شب زیارتی ارباب بی کفن و ایام #اربعین
📚 ابنقولویه با سند خود از ابراهیم بن عقبه نقل میکند که گفت:
📜 به امام هادی علیهالسلام نوشتم:
🪶 سرورم! اگر مصلحت بدانی، از بهترین پاداش زیارت #امام_حسین علیه السلام آگاهم کن، آیا برای کسی که حج از دستش رفته، [زیارت امام حسین علیهالسلام] با ثواب حج برابری میکند؟
📜 امام علیهالسلام در پاسخ نوشت: با ثواب حج او برابری میکند. (١)
📚 کلینی با سند خود از ابراهیم بن عقبه نقل میکند که گفت:
📜 به امام هادی علیهالسلام نامه نوشتم، و از او دربارهی [فضیلت] زیارت امام ابیعبدالله الحسین علیهالسلام، و امام موسی کاظم علیهالسلام، و امام جواد علیهالسلام پرسیدم.
📜 امام علیهالسلام در پاسخم نوشت: [زیارت] ابیعبدالله [امام حسین علیهالسلام]، مقدم [و افضل] است، و این [که زیارت هر سه امام علیهالسلام را انجام دهی]، جامعتر، و پاداشش بزرگتر است. (٢)
📚 ابنقولویه با سند خود از علی بن جعفر همانی نقل میکند که گفت:
🌹 از امام هادی علیهالسلام شنیدم میفرمود:
👣 «هر که از خانهاش به قصد زیارت امام حسین علیهالسلام بیرون آید، و به سوی فرات رفته از آن غسل [زیارت کند]، خدا او را از رستگاران مینویسد، و چون به امام حسین علیهالسلام سلام کند، خدا او را از کامیابان مینویسد، و چون از نمازش فارغ شود، فرشتهای نزد او آید، و گوید:
🌹 رسول خدا صلی الله علیه و آله به تو سلام میرساند، میفرماید:
▪️تمام گناهانت بخشیده شد، عمل [خود] را از سر بگیر». (۳)
📚 پی نوشت ها:
۱. کامل الزیارات: ۲۹۶ ح ۱۰، بحارالأنوار ۱۰۱: ۳۳ ح ۲۶، مستدرک الوسائل ۱۰: ۲۶۷ ح ۱۱۹۸۸.
۲. الکافی ۴: ۵۸۳ ح ۳، کامل الزیارات: ۵۰۰ ح ۱۳، تهذیب الأحکام ۶: ۹۱ ح ۱۷۲.
۳. کامل الزیارات: ۳۴۴ ح ۵۸۲، مکارم الاخلاق: ۳۴۴ ح ۵، بحارالأنوار ۱۰۱: ۱۴۳ ح ۱۶.
📔 فرهنگ جامع سخنان امام هادی؛ تهیه و تدوین گروه حدیث پژوهشکده باقرالعلوم؛ مترجم علی مؤیدی.
📚 دانشنامه امام هادی علیه السلام، نویسنده: جمعی از نویسندگان، جلد ۱، صفحه ۲۶۶.
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#روایت
#داستان_کوتاه
#سیـره_اهـل_بیـٺ
پرتو اشراق
❤️🔥 حال أسفناک اهل بیت امام حسین علیهمالسّلام، هنگام ورود به شام
🌒 روز اول ماه صفر، سالروز ورود اسرای کربلا به شام
🐫🐪 🏰 پس از آنکه قافلهٔ اُسرا به شام رسید، ﺍﻫﻞ ﺑﻴﺖ ﺭﺍ ﻛﻨﺎﺭ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﺷﻬﺮ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﺭﺍﻳﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺯﻳﻮﺭ ﻭ زینتی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﻮﺩ ﺁذبن ﺑﻨﺪﺍﻥ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻛﻪ کسی ﭼﻨﺎﻥ ﻧﺪﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩ!
🪘 نزدیکِ ﭘﺎﻧﺼﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﺮﺩ ﻭ ﺯﻥ ﺑﺎ ﺩﻑﻫﺎ ﻭ ﺍﻣﻴﺮﺍﻥ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺑﺎ ﻃﺒﻞ ﻭ ﺑﻮﻕ ﻭ ﺩُﻫﻞ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﺮﺩِ ﺟﻮﺍﻥ ﻭ ﺯﻥ ﺭﻗﺺ ﻛﻨﺎﻥ، ﺑﺎ ﺩﻑ ﻭ ﭼﻨﮓ ﻭ ﺭُﺑﺎﺏ ﺍﺳﺘﻘﺒﺎﻝ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ اهالی ﺷﻬﺮ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﺧﻀﺎﺏ ﻛﺮﺩﻩ، ﺳُﺮﻣﻪ ﺩﺭ ﭼﺸﻢ ﻛﺸﻴﺪﻧﺪ ﻭ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎی ﻓﺎﺧﺮ ﭘﻮﺷﻴﺪﻧﺪ.
📔 کامل بهایی، ص ۹۱۵.
⚜ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺳﻴﺪ ﺑﻦ ﻃﺎﻭﻭﺱ مینویسد:
🏰 ﻛﻮﻓﻴﺎﻥ ﺳﺮ مطهر ﺣﺴﻴﻦ علیه السلام ﺭﺍ ﺑﺎ ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﻣﺮﺩﺍﻥِ ﺍﺳﻴﺮ ﺑﺮﺩند. ﭼﻮﻥ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺩﻣﺸﻖ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ، ﺍﻡ ﻛﻠﺜﻮﻡ ﺑﻪ ﺷﻤﺮ ﻛﻪ ﺟﺰﺀ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
🌷 به تو حاجتی ﺩﺍﺭﻡ!
👹 ﮔﻔﺖ: ﭼﻴﺴﺖ؟
🏰 ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻣﺎ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺷﻬﺮ میبرید ﺍﺯ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩای ﻭﺍﺭﺩ ﻛﻨﻴﺪ ﻛﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎﮔﺮ ﻛﻤﺘﺮ ﺑﺎﺷد ﻭ ﺩﻳﮕﺮ ﺁﻧﻜﻪ ﺑﻪ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺑﮕﻮ ﺍﻳﻦ ﺳﺮﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﻛﺠﺎﻭﻩﻫﺎی ﻣﺎ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺑﺒﺮﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺩﻭﺭ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺑﺲ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺣﺎﻝ ﺩﻳﺪﻩﺍﻧﺪ ﺧﻮﺍﺭ ﻭ ﺫﻟﻴﻞ ﺷﺪﻳﻢ.
👹 ﺷﻤﺮِ ﻣﻠﻌﻮﻥ ﺩﺭ مقابلهٔ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺁﻥ ﺑﺎﻧﻮ ﺍﺯ ﻋﻨﺎﺩ ﻭ ﻛﻔﺮی ﻛﻪ ﺩﺍﺷﺖ، ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺳﺮﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻓﺮﺍﺯ ﻧﻴﺰﻩ ﺑﺰﻧﻨﺪ ﻭ ﻣﻴﺎﻥ ﻛﺠﺎﻭﻩﻫﺎ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻛﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺣﺎﻝ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺗﻤﺎﺷﺎﮔﺮﺍﻥ ﺑﮕﺮﺩﺍﻧﻨﺪ. ﺗﺎ ﺁنکه ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﺩﻣﺸﻖ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﭘﻠﻪﻫﺎی ﻣﺴﺠﺪ ﺟﺎﻣﻊ ﺑﭙﺎ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ. یعنی ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﺍﺳﻴﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ میﺩﺍﺷﺘﻨﺪ.
📔 لهوف، ص ۱۷ - بحار ج ۴۵، ص ۱۲۷.
📓 «ﻣﻨﺎﻗﺐ» ﺑﻪ ﺍﺳﻨﺎﺩ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﺯﻳﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﻭﺍﻳﺖ ﻛﺮﺩﻩ ﻛﻪ ﺳﻬﻞ ﺑﻦ ﺳﻌﺪ ﮔﻔﺖ:
🌴🏰🌳 ﻣﻦ ﺩﺭ ﺳﻔﺮی ﻭﺍﺭﺩ ﺩﻣﺸﻖ ﺷﺪﻡ، ﺷﻬﺮی ﺩﻳﺪﻡ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺁﺑﺎﺩﺍنی، ﺩﺭﺧﺘﻬﺎی ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ، ﻧﻬﺮﻫﺎی ﺑﺴﻴﺎﺭ، ﻗﺼﺮﻫﺎی ﺑﻠﻨﺪ، ﺧﺎﻧﻪﻫﺎی بیﺷﻤﺎﺭ ﻭ ﺩﻳﺪﻡ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﺁذین ﺑﺴﺘﻪﺍﻧﺪ.
🎷 ﭘﺮﺩﻩﻫﺎ ﺁﻭﻳﺨﺘﻪ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﺎﺩ ﻭ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﻭ ﺯﻧﺎﻥ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻧﻮﺍﺧﺘﻦ ﺳﺎﺯ و آواز ﺑﻮﺩﻧﺪ.
👳🏼♂ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﮕﺮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﻭﺯ ﻋﻴﺪ ﺍست! ﺍﺯ ﮔﺮﻭهی ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ: ﻣﮕﺮ ﺩﺭ ﺷﺎﻡ ﻋﻴﺪی ﻫﺴﺖ ﻛﻪ ﻣﻦ نمیدﺍﻧﻢ؟
👥👤 ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺍی ﺷﻴﺦ، ﻣﮕﺮ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺷﻬﺮ ﻏﺮیبی؟
👳🏼♂ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﻦ ﺳﻬﻞ ﺑﻦ ﺳﻌﺪ ﻫﺴﺘﻢ ﻛﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﺭﺳﻮﻝ اکرم صلی ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺭﺳﻴﺪﻩﺍﻡ.
👥👤 ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻣﺎ ﺗﻌﺠّﺐ میﻛﻨﻴﻢ ﻛﻪ ﭼﺮﺍ ﺧﻮﻥ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻧمیﺑﺎﺭﺩ ﻭ ﭼﺮﺍ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﻫﻠﺶ ﺭﺍ ﻓﺮﻭ نمیﺑﺮد!
👳🏼♂ ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﺮﺍ؟
👥👤 ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺍﻳﻦ ﻓﺮﺡ ﻭ ﺷﺎﺩی ﺑﺮﺍی ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺳﺮ ﻣﺒﺎﺭﻙ ﺣﺴﻴﻦ ﺑﻦ ﻋﻠﻲ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻋﺮﺍﻕ ﺑﺮﺍی ﻳﺰﻳﺪ ﺑﻪ ﻫﺪﻳﻪ ﺁﻭﺭﺩﻩﺍﻧﺪ.
👳🏼♂ ﮔﻔﺘﻢ: عجب! ﺳﺮ #امام_حسین ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺭﺍ میﺁﻭﺭﻧﺪ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﺎﺩی میﻛﻨﻨﺪ؟!!
👳🏼♂ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ: ﺍﺯ ﻛﺪﺍﻡ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﻭﺍﺭﺩ میﻛﻨﻨﺪ؟
👥👤 ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺍﺯ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﺳﺎﻋﺎﺕ!
🚩 🏰 🚩 ﻣﻦ ﺳﻮی ﺁﻥ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﺷﺘﺎﻓﺘﻢ، ﭼﻮﻥ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺁﻥ ﺭﺳﻴﺪﻡ ﺩﻳﺪﻡ ﻛﻪ ﭘﺮچم های ﻛﻔﺮ ﻭ ﮔﻤﺮﺍهی ﺍﺯ پی ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ میﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﺳﻮﺍﺭی ﺁﻣﺪ ﻛﻪ ﻧﻴﺰﻩای ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺳﺮی ﺑﺮ ﺁﻥ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺷﺒﻴﻪﺗﺮﻳﻦ مردم به ﺭﺳﻮﻝ اکرم صلی ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺑﻮﺩ.
🐫🐫 بعد ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﻛﻮﺩﻛﺎﻥ را بر ﺷﺘﺮﺍﻥ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﻛﺮﺩﻩ میﺁﻭﺭﻧﺪ.
👳🏼♂ ﻧﺰﺩﻳﻚ یکی ﺍﺯ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ: ﺗﻮ کیستی؟
🌹 ﮔﻔﺖ: ﺳﻜﻴﻨﻪ!
✋🏻 ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﻦ ﺳﻬﻞ ﺑﻦ ﺳﻌﺪ ﺍﺯ ﺻﺤﺎﺑﻪ ﺟﺪّﺕ میﺑﺎﺷﻢ، ﺍﮔﺮ حاجتی ﺑﺎﺷﺪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻢ.
🌹 ﺳﻜﻴﻨﻪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺑﻪ کسی ﻛﻪ ﺳﺮ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﺣﻤﻞ میکند ﺑﮕﻮ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﺎ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺳﺮ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺑﺮﺩﻩ ﻭ مردم ﺑﻪ ﺣﺮﻡ ﺭﺳﻮﻝ اکرم ﻧﮕﺎﻩ ﻧﻜﻨﻨﺪ!
👳🏼♂ ﺳﻬﻞ ﮔﻔﺖ: ﻧﺰﺩ ﺁﻥ ﻣﻠﻌﻮﻥ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ: ﺁﻳﺎ ﺣﺎﺟﺖ ﻣﺮﺍ ﺑﺮ میﺁﻭﺭی ﻭ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺩﻳﻨﺎﺭ ﻃﻠﺎ ﺑﮕﻴﺮی؟
👤ﮔﻔﺖ: ﺣﺎﺟﺖ ﺗﻮ ﭼﻴﺴﺖ؟
👳🏼♂ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﻳﻦ ﺳﺮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﺯﻧﺎﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺑﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﺯ ﺟﻠﻮ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺒﺮی.
👤ﺁﻥ ﻣﻠﻌﻮﻥ ﺯﺭ ﺍﺯ ﻣﻦ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺣﺎﺟﺖ ﻣﺮﺍ ﺭﻭﺍ ﻧﻤﻮﺩ.
📔بحارالانوار، ج ۴۵ ص ١٢٧ و ۱۲۸
📘 ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻋﻠّﺎﻣﻪ ﻣﺠﻠﺴﻲ ﺩﺭ «ﺟﻠﺎﺀ ﺍﻟﻌﻴﻮﻥ» ﺍﻳﻦ ﺧﺒﺮ ﺭﺍ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺩﺭ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﻛﻪ:
💰 ﺑﻪ ﺭﻭﺍﻳﺖ ﺍﺑﻦ ﺷﻬﺮ ﺁﺷﻮﺏ ﭼﻮﻥ ﺁﻥ ﻣﻠﻌﻮﻥ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻃﻠﺎ ﺭﺍ ﻣﺼﺮﻑ ﻛﻨﺪ ﺩﻳﺪ، چون ﺳﻨﮓ ﺳﻴﺎﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﺮ ﻳﻚ ﻃﺮﻑ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ:
▪️«ﻭ ﻟﺎ ﺗﺤﺴﺒﻦّ ﺍﻟﻠﻪ ﻏﺎﻓﻠﺎ ﻋﻤّﺎ ﻳﻌﻤﻞ ﺍﻟﻈﺎﻟﻤﻮﻥ» ﻭ ﺑﺮ ﺟﺎﻧﺐ ﺩﻳﮕﺮ:
▪️«ﻭ ﺳﻴﻌﻠﻢ ﺍﻟﺬﻳﻦ ﻇﻠﻤﻮﺍ ﺃﻱّ ﻣﻨﻘﻠﺐ ﻳﻨﻘﻠﺒﻮﻥ».
📘 جلاء العیون، ص ۹۸۶
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#روایت
#ماه_صفر
#داستان_کوتاه
#حضرت_سکینه
پرتو اشراق
❤️🔥 گفتگوی جانسوز و قابل تأمل امام سجّاد علیه السّلام و مِنهال
☀️ در یکی از روزهای اقامت اهل بیت در دمشق، #امام_سجاد علیه السلام از محل اسکان خود بیرون رفته و در بازارهای دمشق قدم میزدند، شخصی به نام منهال بن عمرو از امام سجاد (علیه السّلام) سوالی پرسید که امام هم جواب او را دادند و از وقایعی که برایشان پیش آمده شکوه کردند.
🪶 جناب علی بن ابراهیم روایت کرده: امام صادق علیه السّلام فرمودند:
👳🏻♂ منهال بن عمرو با امام زین العابدین علیه السّلام ملاقات کرد و به آن حضرت گفت:
✋🏻 یا بن رسول اللَّه! حال شما چگونه است؟
🌹 فرمود: «وای بر تو! آیا برای تو معلوم نیست که حال من چگونه است؟ حال ما در میان این گروه، نظیر حال بنی اسرائیل است که در میان آل فرعون بودند. اینان پسران و مردان ما را سر میبُرند و زنان ما را زنده میگذارند؛ أمیرالمؤمنین عليه السّلام را که بعد از حضرت محمّد صلّی الله علیه و آله بهترین مردم است، بر فراز منبرها لعنت میکنند! به دشمنان ما مال و شرافت عطاء میشود، ولی کسی که دوست ما باشد حقیر و حق او پایمال میشود، مؤمنین دائماً اینطور بودهاند. عجم همیشه حق عرب را اینطور میشناخت که حضرت محمّد صلّی الله علیه و آله از عرب است، قریش بر عرب فخر میکرد که حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله از این قبیله است، عرب به عجم فخر میکرد که حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله از ملّت عرب است. ولی حالِ ما آل محمّد علیهم السّلام این است که حقّی برای ما شناخته نمیشود. آری حال ما اینطور است».
📚 بحارالانوار، ج ۴۵، ص ٨۴، به نقل از تفسیر قمی
✍🏻 پینوشت:
🌹 امام کاظم (عليه السلام) از پدر خود (عليه السلام) از جدّ خود (عليه السلام) از امام سجاد (عليه السلام) از پدر خود (عليه السلام) از اميرالمؤمنين علی (عليه السلام) نقل کرده که ایشان فرمود:
▪️رسول خد ا(صلى الله علیه وآله) ناسپاسی دید و شکرِ نیکی هایش به جا آورده نشد حال آنکه نیکی حضرت بر قریشی و عرب و عجم مسلّم بود و نیکیِ چه کسی والاتر از نیکی های رسول خدا (صلى الله علیه وآله) بر این خلق مي تواند باشد؟ ما اهل بیت نیز ناسپاسی می بینیم و شکرِ نیکی هایمان به جا آورده نمی شود، نیکانِ مؤمنان اینگونه اند ناسپاسی می بینند و شکرِ نیکی هایشان به جا آورده نمی شود».
📚 علل الشرائع نویسنده: الشيخ الصدوق، ج ۲، ص ۵۶۰.
⚠️ تلنگر! ناسپاس بودیم و آموزه های حجج الهی علیهم السلام را پس گوش انداختیم و گرفتار شدیم به انواع بلیه و اضطراب ها و نگرانیها...
🤲🏻 خدایا منجی عالم را برسان و ما را قدردان اهل بیت علیهم السلام قرار بده؛ آمین!
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#روایت
#ماه_صفر
#داستان_کوتاه