eitaa logo
پرتو اشراق
846 دنبال‌کننده
26.8هزار عکس
15.4هزار ویدیو
63 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
🎧 | فوق العاده زیبا 🎼 بقیة الله فی ارضه عشق تو به... 🎤 🌕 به مناسبت نیمه شعبان 🌐 @partoweshraq
پرتو اشراق
📜 (علیه السلام) ✝✡🛐 انجیل 2⃣: 🕯…کمرهای خود را بسته و چراغ های خود را افروخته بدارید و شما مانند کسانی باشید که انتظار آقای خود را می کشند که چه وقت از عروسی مراجعت کند تا هر وقت آید و در را بکوبد ک، بی درنگ برای او باز کنند؛ 👣 خوشا به حال آن غلامان که آقای ایشان چون آید، ایشان را بیدار یابد… ✋🏻 پس شما نیز مستعد باشید؛ ⏱ زیرا در ساعتی که گمان نمی برید، «پسر انسان» می آید. 📗انجیل لوقا / فصل ۱۲ / ۴۱ - ۳۵. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت هشتاد و یکم احساس سخت و زجرآوری که قاشق و چنگال را میان انگشتان من و مجید هم معطل کرده و اشتهایمان را از غم و غصه کور می‌کرد. 🍽 نهار در سکوتی غمگین صرف شد و من به سرعت ظرف‌ها را جمع کردم که از سر و صدای بشقاب‌ها، ریحانه از اتاق خارج شد و به کمکم آمد هر چه کردم نتوانستم مجابش کنم که برود و برای شستن ظرف‌ها دست به کار شد. 🚪با کمک هم آشپزخانه را مرتب کرده و به اتاق بازگشتیم که دیدم عمه فاطمه آلبوم عکس‌های خانوادگی‌اش را آورده و حسابی مادر را سرگرم کرده است. 👁 با دیدن من، به رویم خندید و گفت: ✋ الهه جان! بیا بشین، عکس‌های بچگی مجید رو نشونت بدم! به شوق دیدن عکس‌های قدیمی، کنار عمه فاطمه نشستم و نگاه مشتاقم را به عکس‌های چسبیده در آلبوم دوختم. 📒 اولین عکس مربوط به دوران نوزادی مجید در آغوش مادر مرحومش بود. عکس بزرگ و واضحی که می‌توانستم شباهت صورت مجید به سیمای زیبای مادرش را به روشنی احساس کنم. 👤 عمه لبخند غمگینی زد و گفت: - این عکس رو چند ماه قبل از اون اتفاق گرفتن! 👁 سپس به چشمان مجید که همچنان خیره به عکس مادرش مانده بود، نگاهی کرد و توضیح داد: 💥 اون مدت که تهران رو شب و روز بمبارون می‌کردن، ما همه‌مون خونه عزیز بودیم و به حساب خودمون اونجا پناه می‌گرفتیم. اون روز داداش و زن داداشم یه سَر رفتن خونه‌شون تا یه سِری وسائل با خودشون بیارن، ولی مجید رو پیش ما خونه عزیز گذاشتن و گفتن زود برمی‌گردیم... که چشمان درشتش از اشک پر شد و با صدایی لرزان ادامه داد: - ولی دیگه هیچ وقت بر نگشتن! بی‌اختیار نگاهم به چشمان مجید افتاد و دیدم همانطور که نگاهش به عکس مادرش مانده، قطرات اشکش روی صفحه آلبوم می‌چکد. با دیدن اشک‌های گرم عزیز دلم، نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و اشک پای چشمانم نشست. 👤 مادر از شدت تأسف سری جنباند و با گفتن «خدا لعنت کنه صدام رو!» اوج ناراحتی‌اش را نشان داد. 📒 ریحانه دستش را پیش آورد و آلبوم را ورق زد تا عکس مادر مجید دیگر پیدا نباشد و با دلخوری رو به مادرش کرد: - مامان! حالا که وقت این حرفا نیس! 👤 عمه فاطمه اشکش را پاک کرد و با دستپاچگی از من و مادر عذر خواست: ✋ تو رو خدا منو ببخشید! دست خودم نبود! یه دفعه دلم ترکید! شرمندم، ناراحتتون کردم! 👤 مادر لبخندی زد و جواب شرمندگی عمه را با گشاده‌رویی داد: 👌این چه حرفیه خواهر؟ آدمیزاد اگه درد دل نکنه که دلش می‌پوسه! خوب کاری کردی! منم مثل خواهرت می‌مونم! اما مجید مثل اینکه هنوز دلش پیش عکس مادرش مانده باشد، ساکت سر به زیر انداخته و هیچ نمی‌گفت و ریحانه برای اینکه فضا را عوض کند، عکس‌های بعدی را نشانمان می‌داد و از هر کدام خاطره‌ای تعریف می‌کرد. 📒 عکس‌هایی مربوط به دوران کودکی و نوجوانی مجید که دیگر خبری از پدر و مادرش نبود و فقط حضور عمه فاطمه و عزیز و دیگر اعضای فامیل به چشم می‌خورد. حالا غم غریبِ چشمان مجید به هنگام شنیدن نام پدر و مادرش را به خوبی حس می‌کردم که به جز ایام نوزادی‌اش، هیچ صحنه‌ای از حضور پدر و مادر در زندگی‌اش نبود. 📒 دقایقی به تماشای آلبوم خانوادگی عمه فاطمه گذشت که صدای زنگ در بلند شد. 👣 ریحانه برخاست و همچنانکه به سمت آیفون می‌رفت، خبر داد: - حتماً سعیده! اومده دنبالمون بریم دکتر. 👁 و در مقابل نگاه پرسشگر من و مادر، عمه فاطمه پاسخ داد: 👤 شوهرشه! مجید از جا بلند شد و با لبخندی رو به مادر کرد: ✋ مامان! آماده شید بریم! با شنیدن این جمله، ذوقی کودکانه در دلم دوید و به امید یافتن راهی برای بهبودی مادر، خوشحال از جا برخاسته و آماده رفتن شدم. goo.gl/pqxyFX 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🔊 | 👁 چرا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) را نمی بینیم؟ 🎙حجت الاسلام 🌐 @partoweshraq
🚨 ⤴ با فوروارد مطالب کانال به دوستانتون به هر چه بیشتر دیده شدن مطالب خواندنی کانال خودتون کمک کنید. 💐 یا علی
⚜ امام على (عليه السلام): 🔅فضيلت، چيره شدن بر عادت است. 🔅«الفَضيلَةُ غَلَبَةُ العادَةِ». 📗 غررالحكم، حدیث ٣۵٧. 🌐 @partoweshraq
🌹 سواد زندگی 👌آدم‌های بزرگ، 👏 برای موفقیت دیگران تلاش می‌کنند؛ 👌آدم‌های عادی، 👁 موفقیت دیگران رو تماشا می‌کنند؛ 👌آدم‌های کوچیک، 🗣 با حرف زدن پشت سر آدم‌های موفق، بهشون حسودی می‌کنند! 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq
9.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 ببینید 🌎 معرفی ۵ نفر از زنان مشهور جهان که حجاب را انتخاب کرده اند 🚨 برخی از زنان امروز جامعه ما می‌خواهند راهی را بروند که اینها تا ته آن رفته اند و به پوچی آن پی برده اند عبرت بگیریم.
❄ هوای سرد و پوستین گرم! 👨🏫 در یک روز سرد زمستانی، معلمی با یک لباس نازک در حال درس ‌دادن به کودکان بود. ⛰ ناگهان سیلی از کوهستان جاری شد و با خود خرسی را آورد. 🐻🌊 خرس در آب غوطه‌ می ‌خورد و سرش دیده نمی ‌شد. 👥👥 کودکان وقتی خرس را دیدند، فکر کردند پوستینی از پوست خرس است. ✋ پس به معلم گفتند: ای استاد، سیل با خود پوستینی گرم آورده است. 🌊 فوری داخل آب بروید و پوستین را بگیرید که در این هوای سرد با پوشیدن آن گرم خواهید شد. 👨🏫 معلم برای گرفتن پوستین، به طرف سیل دوید و داخل آب پرید. 🐻 وقتی نزدیک خرس رسید، ناگهان خرس به او چنگ زد و او را گرفت! 🐻👨🏫 خرس و معلم، همراه سیل دور و دورتر می‌ شدند. 👥👥 بچه‌ ها وقتی دیدند گرفتن پوست به این راحتی‌ ها نیست فریاد زدند ای استاد، زودتر یا پوستین را بردار یا رهایش کن. 👨🏫 معلم که نمی ‌توانست از دست خرس خلاص شود، رو به بچه‌ ها فریاد زد بچه‌ ها، من او را رها کرده‌ ام اما پوستین مرا رها نمی‌ کند!! 📗 منبع: فیه ما فیه، مولوی. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq