eitaa logo
پرتو اشراق
756 دنبال‌کننده
24.9هزار عکس
13.3هزار ویدیو
56 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 #سه_شنبه_های_مهدوی 🔅یک روز به انتقام هفتاد و دو شمس 🔅با سیصد و سیزده قمـــــــر می‌آید 🌼 اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیَّکَ الفَرَج 🌐 @partoweshraq
💠❓📚 ✍💠 ❓سؤال: بنده از اساتید اهل سنت و روحانیون پیرو سنت پیامبر و صحابه گرامی ایشان هستم. موضوعی را برای طرح بحث با شما خواستم مطرح کنم و آن این است که شکی نیست که همه ما بنده پرودگار هستیم (مریم ٩٣) چرا شما فرزندان خود را به عبدالحسین، عبدالرضا، و... مانند آن نامگذاری می کنید؟ ❓آیا این شرک نیست؟ منتظر پاسخ هستم. ✅ پاسخ: 📚📖 در زبان عربی واژه «عبد» مشترک لفظی است بین دو معنا: ♦الف: پرستش که جز برای خداوند جایز نیست. 📚 لسان العرب، ج ٣، ص ٢٧٠. ♦ب: خدمتگزار و نوکر که منظور از نامگذاری به عبدالحسین و مانند آن همین معنا است. 📚 تاج العروس، ج ۵، ص ٨٢. 📖 خداوند در قرآن می فرماید: 🔅«وَأَنْكِحُوا الْأَيَامَىٰ مِنْكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ»؛ 🔅«مردان و زنان بی همسر خود را همسر دهید همچنین غلامان و کنیزان صالح خود را». 📖 سوره نساء، آیه ۵٩. ⚜ خداوند در این آیه کلمه عبد را بر نوکران و خدمتگران تطبیق داده است. 👌در حقیقت نام هایی همچون عبدالحسین، عبدالرضا و مانند آن معادل غلامحسین، غلام رضا و مانند آن است. یعنی نوکر و خادم امام حسین، و امام رضا(ع) نه به معنای بنده ای که خالقش امام حسین و امام رضا باشد و این عرض ارادتی است به ساحت مقدس ائمه و نوکری و خدمتگزاری در راه آنان و آرمان های مقدس آن بزرگواران. 👤 مناوی از علمای اهل سنت چنین می آورد: 🔅«اذرعی که از بزرگان مذهب شافعی است گوید: در این فتوا که ایام نامی همچون عبدالنبی جایز است یا خیر؟ ابتدا در جواز آن تردید داشتم سپس بر این عقیده میل پیدا کردم که اگر مراد بزرگداشت و احترام پیامبر باشد چنین نامگذاری حرام نمی باشد چرا که در این گونه موارد مراد از عبد «خادم» می باشد». 📚 فیض القدیر، ج ١، ص ١۶٩. ❓سئوال می کنیم: اگر این نوع نامگذاری شرک است چرا پیامبر گرامی نسبت به جد خود حضرت « عبدالمطلب» هیچ اعتراضی نکرد و همواره از او با این نام یاد می کرد و هر گاه می خواست نسب خود را بیان فرماید به نام جد خود تصریح و از آن با افتخار یاد می کرد و می فرمود: 🔅«من محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب هستم». 📚 سنن ترمذی، ج ۵، ص ۵۴٣. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🗞 حجت الاسلام مسیح مهاجری روحانی و سیاستمدار اصلاح طلب و مدیر روزنامه جمهوری اسلامی می گوید: 🎙در زمان ریاست جمهوری حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، ایشان ماجرایی را برای من تعریف کردند که بسیار شنیدنی و جالب است. 🇮🇷 معظم لَه فرمودند: 📞 روزی در دفتر کارم نشسته بودم، تلفن زنگ زد. مادرم پشت خط بود، گوشی را که برداشتم با صدای خنده ایشان رو به رو شدم. ⁉ علت را پرسیدم؛ مادرم گفت: 📞 «چند روزی است در خانه هیچ نداریم، پدرت هم پولی ندارد!!» ☝این داستان برای من بسیار مهم بود. پدر و مادر رئیس‌جمهور کشور، پول و غذا ندارند!! 🇮🇷 ماجرای مذکور نشان از ساده‌زیستی در خانه مقام ولایت دارد. ایشان در خانه‌ای بسیار ساده زندگی می‌کنند و هیچ فردی تا به حال نتوانسته از موقعیت معظم لَه سوء استفاده کند. چه افتخاری برای ملت مهم‌تر از این‌که چنین شخصیت ارزشمندی رهبری آنان را بر عهده دارد؟! 🗞 هفته نامه پرتو سخن، شماره ٧٩٠. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq ▶🆔 iGap.net/partoweshraq
📢 ‌اگر این کانال تا کنون برای شما مفید بوده است، آن را به دیگران نیز معرفی کنید. 🔻🔻🔻🔻 ▶️🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🔟 داستان «گدا به گدا رحمت خدا!!» 👳♂ می گویند شخصی از راهی می گذشت. 👥 دید دو نفر گدا، سر یک کوچه جلوی دروازه خانه ای با یکدیگر گفتگو دارند و نزدیک است بینشان دعوا شود. 👳♂ آن شخص نزدیک شد و از یکی از آن ها سؤال کرد: «چرا با یکدیگر مشاجره و بگو مگو می کنید؟» 👤 یکی از گداها جواب داد: «چون من اول می خواستم بروم در این خانه گدایی کنم، این گدا جلوی مرا گرفته و می گوید: من اول باید بروم. بگو مگوی ما برای همین است». 👳♂ آن شخص تا این حرف را از دهن گدا شنید سرش را به سوی آسمان بلند کرد و به دو نفر گدا اشاره کرد و گفت: 👈 «گدا به گدا، رحمت به خدا!!» 👌یعنی گدا راضی نیست گدای دیگر از کیسه مردم روزی بخورد؛ پس رحمت به خدا که به هر دوی آن ها رزق و روزی می رساند. goo.gl/qRv9S4 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 ببینید 🇾🇪😔 اینجا یمن است و پسر بچه‌ای که نمیتواند از پدرش که در حملات هوایی آل سعود شهید شده، دل بِکَند...!! 🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 ببینید 🎥 ژان کلود ستاره سینمای هالیوودازتوصیه های غذایی پیامبرتمجید میکند ودیگران را به مطالعه تغذیه اسلامی دعوت می کند! 🌟محمددراوج هوش وذکاوت بود/او می دانست که چه چیزی برای آینده وبدن مفیداست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 ببینید ⚠️ جوونا حواستون باشه، بین شما و پلنگا دیوار نکشن...!! 🎙استاد رائفی پور 🌐 @partoweshraq
🔺 در دنیای لیلا حاتمی ها، می توانی مریلا زارعی باشی! 🌐 @partoweshraq
🔺🗞 روزنامه سعودى از اقتدار نظامى كشورش نوشته و با افتخار اين عكس از سرباز سعودى رو منتشر كرده! 😂 ولى سرباز همون چشمى كه باهاش نشونه ميرن رو بسته!! 🌐 @partoweshraq
📜 (علیه السلام) ✝✡🛐 «تورات» 1⃣: 📙… و نهالی که از تنهء یسّی(*) بیرون آمده شاخه ای از ریشه هایش خواهد شکفت و روح خدا بر او قرار خواهد گرفت؛ …مسکینان را به عدالت داوری خواهد کرد و به جهت مظلومان زمین، به راستی حکم خواهد کرد؛ …گرگ با برّه سکونت خواهد کرد، پلنگ با بزغاله خواهد خوابید و شیر و گوسالهء پرواری با هم، و طفل کوچک آنها را خواهد راند… ⛰ در تمامی کوه مقدس من، ضرر و فسادی نخواهند کرد، زیرا که جهان از معرفت خداوند پر خواهد شد. 📗 تورات/ اشعیای نبی/ فصل ۱۱/ ۱۰ - ۱. 🔰(*) یسّی، به معنای قوی، پدر حضرت داوود (علیه السلام) است؛ و مادر امام عصر (علیه السلام) از نسل اوست. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq ▶🆔 iGap.net/partoweshraq
بالاتر از چهل سال عبادت 🌹 حضرت رضا (عليه السلام) مى فرمايد: مردى در بنى اسرائيل چهل سال خدا را عبادت كرد، عبادتش مقبول حضرت دوست نيفتاد، به خود گفت: 👳♂ بدبختى از خود توست و علّت منع قبولى در وجود توست، از جانب حق ندا آمد: ✨اين سرزنشى كه از خود كردى، از عبادت چهل ساله ات بالاتر است. 📘 برگرفته از کتاب عرفان اسلامی اثر استاد انصاریان. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq ▶🆔 iGap.net/partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید 🛬 روحانی رفته تبریز، مجری میگوید: 🎤 محبوب هر ایرانی... تا مردم جوابشو بدهند: 😏 روحانی!! 😂😜 ملت جواب میدهند: «تراختور تراختور»! 🌐 @partoweshraq
🕑 💠🌹💠 (قدس‌ سره): 🎙نمی‌توانیم اعمال خودمان را از خدا مخفی بکنیم؛ او قادر است، ناظر است، علیم است، حکیم است. 🔅تا با او نسازیم، کارمان درست نمی‌شود. حالا چه‌کار بکنیم؟ خودمان از خودمان بترسیم، فضلاً از دیگران... بین خودمان و خدایمان در خلَوات، از تضرعات، از انابه و از توبه، و از طلب توبه، طلب توفیق به توبه، دست برنداریم. 📗 به‌ سوی محبوب، ص ١١١. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
🕓 💠🚻💠 مشاوره خانواده ⚜🚺⚜🚼⚜🚹⚜ 🙍♀ مواردی که زنها آرزو دارند مردها می دانستند!! 🔖 به مسائل جزئی توجه کنید: 🌀 همه دوست دارند مورد توجه طرف ‌مقابلشان باشند. 💇♀ مدل موی جدید؟ لباس نو؟ چیزی بگویید تا نشانمان دهید که متوجه تغییر شده‌اید. 🔖 بی‌میلی به معاشقه دلیل وجود مشکل نیست: 💔 خیلی وقت ‌ها بی میلی ما به داشتن رابطه‌ بخاطر شما نیست. ♀ همه ما گاهی اوقات خسته‌ایم، استرس داریم یا نگرانیم. اتفاق می‌افتد دیگر، نگران نباشید و به خودتان نگیرید. 🔖 کمکمان کنید: کمی در کارهای خانه، کارهای دانشگاه و کارهای روزمره کمکمان کنید. 💞 گاهی ‌اوقات دوست داریم تنها باشیم: 🙅♀ بیشتر وقت‌ها شاید نتوانید جلو حرف زدنمان را بگیرید اما بعضی وقت‌ها هم دوست داریم تنها باشیم. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq ▶🆔 iGap.net/partoweshraq
🌹رفتار اسلامی در آستان قدس استقبال گرم و برخورد مناسب آستان قدس رضوی با یک گروه توریستی فرانسوی باعث جذابیت این قسمت از سفر برای تمام اعضای گروه شد. 🌐 @partoweshraq
🔺 وقتی بعد از چند سال وعده دادن، بزک کردن #برجام و معطل گذاشتن کار کشور، حرفی برای گفتن نداشته باشی باید هم برای فرار از پاسخگویی به هر سوژه‌ای متوسل شوی!! 🌐 @partoweshraq #کاسبان_حصر
🔺 خلاصه ی خیلی مهمِ کنفرانس پیشگیری از سرطان در برلین آلمان را ببینید! 🚨 این متن مهم رو در تمام گروهها و صفحه ها به اشتراک بگذارید! 🌐 @partoweshraq
چقدر این هراس افکنی ها آشناست! آنها هم به سبک غربزده های ایرانی بدنبال فریب مردمشان برای کسب رأی هستند! 🌐 @partoweshraq
چقدر این هراس افکنی ها آشناست! آنها هم به سبک غربزده های ایرانی بدنبال فریب مردمشان برای کسب رأی هستند! 🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎬 سکانس عجیب سریال ۵ که این بار بصورت واقعی و دردناک در تکرار شد! 🌐 @partoweshraq
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت هفتاد و سوم 🌃 ساعت از نیمه شب گذشته بود، ولی خواب از چشمان آشفته و اشکبار من سراغی نمی‌گرفت. مجید همانطور که روی زمین نشسته و سرش را به تشک تکیه داده بود، خوابش برده و دستش به نشانه دلگرمی، همچنان روی دست سرد من مانده بود. 🏭 خوب می دانستم که در پالایشگاه چه کار سخت و سنگینی دارد و از اینکه با این حالم اینهمه عذابش داده و حتی شامی هم تدارک ندیده بودم، دلم به درد آمد. 🛏 دستم را از زیر انگشتان گرمش به آرامی بیرون کشیدم و آهسته از روی تخت پایین آمدم. نگاهی به صورت خسته‌اش انداختم که هنوز در خوابی سبک بود و با گام‌هایی کوتاه از اتاق بیرون رفتم. 🌴 خانه در سکوتی تلخ و سنگین فرو رفته و انگار در و دیوار هم بوی غم می‌داد. به امید اینکه خنکای آب وضو دلم را آرام کند، وضو گرفتم و سجاده‌ام را گشودم. چادر نمازم را سر کردم و به نیت آرامش قلبم دو رکعت نماز خواندم. 👌حق با مجید بود، باید خودم را آماده می‌کردم تا پا به پای مادر این راه سخت و طولانی را طی کنم و در این مسیر طاقت فرسا، بایستی مایه امید و آرامش مادر می‌شدم، نه مثل امشب که همه توانم را در آغاز راه باختم و بدون اینکه به یاری دل بی‌قرار و دست تنهای عبدالله بروم، فقط خون دلم را به کام همسر مهربانم ریختم، هر چند این وظیفه‌ای بود که آوردنش به زبان ساده بود و حتی خیال روزهای عملی کردنش، پرده‌های نازک دلم را می‌لرزاند. نمازم را با گریه بی‌صدایم تمام کردم، دستانم را به دعا به سمت آسمان گشودم و با چشمانی که به امید اجابت زیر پرده اشک به چله نشسته بود، خدا را خواندم که شفای مادرم را هر چه زودتر مرحمت کرده و به دل من که این همه بی‌تابی می‌کند، آرامشی ماندگار عنایت فرماید. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت هفتاد و چهارم 🍍 یک قطعه دیگر از کمپوت آناناس در دهان خشک مادر گذاشتم که دست ناتوانش را بالا آورد و با صدایی آهسته گفت: ✋بَسه مادر جون، دیگه نمی‌خوام. 👁 نگاهم به چشمان گود رفته و گونه‌های استخوانی‌اش افتاد، باز چشمانم لرزید و دوباره هوای باریدن کرد که با گفتن «چقدر هوا گرمه!» از جا بلند شدم و به بهانه زیاد کردن درجه فن کوئل، چشمان بی‌قرارم را از مادر پنهان کردم. در این مدت که از عمل جراحی و شروع شیمی درمانی‌اش می‌گذشت، آموخته بودم که چطور در برابر صورت زرد و موهایی که هر روز کم پشت‌تر و بدنی که مدام لاغرتر می‌شد، صبر کنم و با صورتی که به ظاهر می‌خندد، به قلب افسرده مادر امید ببخشم. 🏥 با کنترل سفید رنگی که روی میز بود، دمای فن کوئل را چند درجه خنک‌تر کردم و از پنجره بزرگ اتاق، نگاهی به حیاط بیمارستان انداختم و مجید را دیدم که در حاشیه باغچه گلکاری شده حیاط قدم می‌زد. 💉 در این دو سه هفته‌ای که درمان مادر آغاز شده بود، مجید و عبدالله با هم هماهنگ کرده و هر بار یکی برای کمک به من و مادر به بیمارستان می‌آمدند. 👥 محمد و ابراهیم هم یکی دو باری که مجید نتوانسته بود شیفتش را تغییر دهد، سری می‌زدند، ولی آنها هم در این فصل سال به شدت درگیر کارهای نخلستان شده و فرصت زیادی برای رسیدگی به مادر نداشتند. نگاهم به مجید مانده بود که مادر با صدایی کم رمق پرسید: ❓الهه جان! از خونه چه خبر؟ 🛌💺 به سمتش چرخیدم و همچنان که روی صندلی کنار تختش می‌نشستم، با لبخندی مهربان پاسخ دادم: ✋ همه چی سر جاشه، حال همه هم خوبه! فقط همه دلشون برا شما تنگ شده! چند شب پیش ابراهیم و لعیا اومده بودن، ساجده خیلی بهانه شما رو می‌گرفت. لعیا می‌گفت هر دفعه که میخوان بیان ملاقات، ساجده التماس می‌کنه که اونم با خودشون بیارن. سپس دست سرد و نحیفش را میان انگشتانم گرفتم و با امیدواری ادامه دادم‌: - ان‌شاء‌الله این دفعه که اومدید خونه، دعوتشون می‌کنیم، بیان دور هم باشیم. 🛌 آهی کشید و گفت: - دلم برای بچه‌ها خیلی تنگ شده! بخصوص برای یوسف! تا این بچه به دنیا اومد، من اینجوری شدم و اصلاً فرصت نشد یه بار درست حسابی بغلش کنم. 💓 از شنیدن این حرفش دلم غرق غم شد، ولی باز به روی خودم نیاوردم و با خنده‌ای کوتاه گفتم: ✋ ان‌شاء‌الله این دوره هم تموم میشه و میاید خونه. 🔥چقدر سخت بود شعله کشیدن‌های آتش دلم را پنهان کنم و به جای همه غم و غصه‌هایم، فقط لبخند بزنم. 🚪پس از ساعتی، سرانجام از بودنِ کنار مادر دل کَندم و از اتاق بیرون آمدم و همین تنهایی کافی بود تا کوه اندوه باز بر سرم آوار شده و سیلاب اشکم را جاری کند. کوله بار ناراحتی‌هایم به قدری سنگین بود که با هر قدمی که بر می‌داشتم احساس می‌کردم همه توانم تمام می‌شود. 🏥 دستم را روی نرده آهنی راه پله بیمارستان می‌کشیدم و پله‌های طولانی‌اش را به سختی طی می‌کردم و نفهمیدم چه شد که چادرم زیر پایم ماند و تعادلم را از دست دادم که با صورت روی کفپوش سرامیک بیمارستان افتادم و ناله‌ام بلند شد. ⏳ حالا فرصت خوبی بود که هر چه از غم بیماری مادر و دردی که صبورانه تحمل می‌کرد، در دل تنگم عقده کرده بودم، فریاد بزنم و اشک بریزم. ✋ کف دستم را روی زمین گذاشتم و به سختی خودم را بلند کردم. یکی از دندان‌هایم در لبم فرو رفته و خون شکاف لبم با خونی که از بینی‌ام راه افتاده بود، یکی شده و روی سنگ‌های سفید راهروی بیمارستان می‌چکید. بی‌توجه به چند نفری که برای کمک دورم جمع شده بودند، به سختی برخاستم و با پاهایی که دیگر رمقی برایشان نمانده بود، خودم را به کنار راهرو کشاندم و پیکر بی‌حالم را روی نیمکت رها کردم. تمام صورتم از گریه خیس شده و نه از دردی که همه بدنم را گرفته بود که به حال مصیبت‌بار مادرم گریه می‌کردم. 👥👤 هر کسی چیزی می‌گفت و می‌خواست به هر وسیله‌ای کمکم کند و من چیزی جز شفای مادرم نمی‌خواستم. با گوشه چادر سورمه‌ای رنگم، اشک و خون را از صورتم پاک کرده و با تنی که از اندوه و درد می‌لرزید، قدم به حیاط گذاشتم. مجید همچنان کنار حیاط بیمارستان ایستاده و بی‌خبر از حال من، گل‌های باغچه حاشیه حیاط را نگاه می‌کرد که از صدای دمپایی‌هایم که روی زمین کشیده می‌شد، به سمتم چرخید و با دیدن صورت خونی و خیس از اشکم، وحشتزده به سمتم دوید. مات و مبهوتِ لب و بینی زخمی‌ام، دستم را که به یاری به سمتش دراز شده بود، گرفت و کمکم کرد تا روی نیمکت سبز رنگ کنار حیاط بنشینم و با صدایی که از نگرانی به لرزه افتاده بود، پرسید: ⁉ چه بلایی سر خودت اُوردی؟! goo.gl/fr8cpr 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq
🕕 💠🌷💠 ⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜ 💐 مادرم موقع خواستگاری برای مصطفی شرط گذاشته بود که «این دختر صبح که از خواب بلند میشه باید یه لیوان شیر و قهوه جلوش بذاری و... خلاصه زندگی با این دختر برات سخته». ☕ اما خدا می‌دونه مصطفی تا وقتی که شهید شد، با اینکه خودش قهوه نمی‌خورد همیشه برای من قهوه درست می‌کرد. ☝می‌گفتم: «واسه چی این کارو می‌کنی؟ راضی به زحمتت نیستم». 🌷 می‌گفت: «من به مادرت قول دادم که این کارها رو انجام بدم!» 💓 همین عشق و محبت هاش رو می‌دیدم که احساس می‌کردم رنگ خدایی به زندگیمون داده. 🌷 (ره) goo.gl/oSC8hY goo.gl/cYRGxY 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq ▶🆔 iGap.net/partoweshraq