🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت صد و پنجاه و چهارم
👁 در سکوتی ساده، طوری نگاهم میکرد که انگار پیش رساله اعتقاداتش، مشق الفبا میکنم که منتظر شد خطابهام به آخر برسد و بعد با لحنی لبریز آرامش و اطمینان آغاز کرد:
⁉ فکر میکنی ما برای چی گریه میکنیم؟ برای چی عزاداری میکنیم؟ فکر میکنی برای چه مشکی میپوشیم؟ برای چی هیئت راه میندازیم و غذای نذری پخش میکنیم؟ فکر میکنی ما برای این کارا هیچ فلسفهای نداریم؟
به قدر یک نفس به انتظار پاسخ من ساکت شد و بعد با احساسی که در سینهاش جوشش گرفته بود، پاسخ تک تک پرسشهایش را داد:
☝گریه میکنیم چون خاطرش برامون خیلی عزیزه و همین گریه و عزاداری هر ساله، باعث میشه یادمون نره که چقدر عاشقش هستیم! لباس مشکی میپوشیم که حتی وقتی ساکتیم و گریه نمیکنیم، یادمون نره چقدر دوستش داریم! تو خیابون پرچم میزنیم و غذای نذری پخش میکنیم تا همه بفهمن امروز چه خبره و این آقا کی بوده! هیئت میگیریم و توی هیئتهامون در مورد اون امام کلی سخنرانی انجام میشه، از اخلاق و رفتارش، از الگوی زندگیش، از اینکه چطوری عبادت میکرده و چقدر به فکر فقرا بوده و هزار چیز دیگه!
👁 و بعد به چشمانم دقیق شد و با صدایی آهسته پرسید:
⁉ فکر میکنی وقتی شب و روز این همه به یاد کسی بودی و براش گریه کردی، سعی نمیکنی مثل اون رفتار کنی؟!!! وقتی این همه عاشقش شدی، دلت نمیخواد تو هم شبیه اون بشی؟!!!
برای نخستین بار احساس کردم آهنگ کلماتش دلم را سِحر کرده است! بیآنکه بخواهم در پیچ و خم افکارش گرفتار شده و گرچه باور داشتم آنچه میگوید، توجیه قابل قبولی برای حرکات پُر هیاهوی شیعیان نیست، ولی برای لحظاتی در برابر طوفان احساسش کم آورده بودم که تنها نگاهش میکردم تا سرش را به دیوار تکیه داد، باز نگاهش را در سیاهی شب به سایه دریا سپرد و زیر لب که نه، در اعماق جانش زمزمه کرد:
👌وقتی داری به عشقش گریه میکنی و باهاش حرف میزنی، یه حس عجیبیه؛ حس اینکه داره نگات میکنه، به حرفات گوش میده، حتی جوابت رو میده!
و شنیدن همین چند کلمه کافی بود تا مجلس بحث و درس برایم به مجلس عزا تبدیل شود که من به امید شفای مادرم، کم با امامان شیعه نجوا نکرده و دردهای دلم را برایشان زار نزده بودم و دست آخر هیچ جوابی نگرفته و پیش چشمانم مادرم را از دست داده بودم. دوباره سینهام از مصیبت مادر سنگین شد و آنچنان دلم به درد آمد که باز کینه کهنه قلبم از زیر خاکستر وجودم سر برآورد و با صدایی گرفته ناله زدم:
- آره خیلی خوب جواب میده...!!
مجید همانطور که سرش را به دیوار بالکن تکیه داده بود، صورتش را به سمتم چرخاند که هنوز متوجه منظورم نشده بود و من در برابر نگاه منتظرش تیر خلاصم را زدم:
الان چهار پنج ماهه که جواب من و تو رو دادن، الان چهار پنج ماهه که مامانم شفا گرفته...
🔥و پیش از آنکه قلب پلکهایش از نیشی که به جانش زده بودم، بشکند و اشکش جارش شود، تا مغز استخوان خودم آتش گرفت و آنچنان زبانه کشید که خنکای این شب زمستانی هم نمیتوانست آرامم کند که از کنارش بلند شدم و با همه دردی که در سر و کمرم میپیچید، به سمت آشپزخانه دویدم تا به خنکای آب پناه ببرم.
🚰با دستهایی که از یادآوری حال زار مادرم به رعشه افتاده بود، لیوان بلوری را از سبد آبچکان برداشتم و خواستم شیشه آب را از یخچال بردارم که انگشتان لرزانم طاقت نیاورد، لیوان از دستم رها شد و پیش پای مجید که به دنبالم به آشپزخانه آمده بود، به زمین خورد و درست مثل وجود من و شاید شبیه قلب مجید شکست.
👣 پایش را از روی خُرده شیشهها بلند کرد و با نگرانی به سمتم آمد تا کمکم کند، ولی نمیتوانستم حتی نزدیکی حضورش را تحمل کنم که خودم را عقب کشیدم و برای برداشتن لیوان دیگری، درِ کابینت بالا را باز کردم که قدم دیگری به سمتم برداشت و پیش از من، دست بُرد تا برایم لیوانی بیاورد که از تلخی تنفری که بار دیگر مذاق جانم را میزد، به آستین بلوزش چنگ انداختم، دستش را عقب کشیدم و جیغ زدم:
برو عقب!
👁 در ایوان چشمان کشیدهاش، نگاهش به نظاره پرخاشگریام مات و متحیر مانده و شاید فهمیده بود که زود رنجی دوران سخت بارداری هم به عقده نهفته در سینهام اضافه شده که خودش را عقب کشید تا راحت باشم.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
🔪 حقیقت مثل یک کارد برنده و یک زخم لاعلاج است!
🍷به همین جهت همه در جوانی از حقیقت میگریزند و عدهای خود را مشغول به بادهگساری میکنند،
💰و جمعی با کمال کوشش در صدد جمعآوری مال برمیآیند تا اینکه حقیقت را فراموش نمایند،
🎲 و بعضی بوسیله قمار خود را سرگرم مینمایند و شنیدن آواز و نغمههای موسیقی هم برای فرار از حقیقت است!
📗سینوهه | میکا والتاری.
🌐 @partoweshraq
🌺 #سه_شنبه_های_مهدوی
🔅گزارش غم دل را مگر کنم چو «امین»
🔅جدا ز خلق به محراب جمکران بی تو
✒ رهبر معظم انقلاب (حفظه الله)
🌐 @partoweshraq
#شعر_انتظار
🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
⚠ لعنت خدا و آمین فرشتگان
🎙 #آیت_الله_مجتهدی_تهرانی (ره)
🌐 @partoweshraq
4_5907022707219760061.mp3
3.17M
🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
⚠ لعنت خدا و آمین فرشتگان
🎙 #آیت_الله_مجتهدی_تهرانی (ره)
🌐 @partoweshraq
⚜ امام على (عليه السلام):
🔅هرگاه با فكر خود به جايى نرسيدى، از انديشه خردمندى كه مشكل تو را حل مى كند پيروى كن.
📗غررالحكم، حدیث ۴١۵۶.
🌐 @partoweshraq
#حدیث
🌹 #سواد_زندگی
👌اغلب آدمها همیشه همینطورند،
❌ اگر کسی را پذیرفتند، همه عیوبش را حسن میبینند! و کوچکترین انتقادی بر شخصِ مورد پسند ایشان وارد نیست!
❌ و اگر از کسی نفرت پیدا کردند، از همه خصلتهای نیکوی او چشم پوشی میکنند!
⛰ و عیوب او را بزرگ مینمایانند!
⚠ در هیچ موردی حد وسط ندارند!!
✒ جرج اورول.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
7.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ببینید | حتماً
⚠ #عروسکهای_جنسی_لولیتا
🔥 جنون جنسی یزید زمان!
🎙استاد #رائفی_پور
🎬 کلیپ حاوی تصاویر دلخرلش می باشد!
🌐 @partoweshraq
📡 #نشر_حداکثری
👧 ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺍﻭﻣﺪن؟
💁 ﻣﺎﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺁﺩﻡ ﻭ ﺣﻮﺍ ﺭو ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩ، ﺍﻭنا ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺟﻮﺭﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﻭﻣﺪ.
❓ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﻭ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ.
👨 ﭘﺪﺭﺵ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻫﺎ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﯾﺎﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭘﺪﯾﺪ ﺍﻭﻣﺪ...!!
👧 ﺩﺧﺘﺮﮎ ﮐﻪ ﮔﯿﺞ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻧﺰﺩ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ:
⁉ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺗﻮ ﮔﻔﺘﯽ ﺧﺪﺍ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺁﻓﺮﯾﺪ ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺑﺎ ﻣﯿﮕﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﯾﺎﻓﺘﻪ ﯼ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ… ﻣﻦ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﻢ؟!
💁 ﻣﺎﺩﺭﺵ ﮔﻔﺖ: ﻋﺰﯾﺰ ﺩﻟﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﻣﻦ ﺑﻬﺖ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ، ﺑﺎﺑﺎﺕ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺧﻮﺩﺵ!!!
▶🆔 eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7