eitaa logo
گروه هنری پروا 🎭
43 دنبال‌کننده
36 عکس
17 ویدیو
1 فایل
جمعی از هنرمندان حوزه علمیه خواهران استان یزد _سال تأسیس : 1394 #تئاتر #سرود #نماهنگ #مراسمات_مذهبی 💬 @Hadiis_m81 https://www.instagram.com/parvaagroup
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️سکه ها برای آن معجون بود.حسن را داده بود وسکه گرفته بود
✍️جرعه های شیر ،خون شده بود واز وجود حسن بیرون می آمد
✍️بروید بگویید زینب بیاید
🔷 جستجوگر سریع ایرانی جایگزین گوگل: Gerdoo.me استفاده کنید و به دوستانتون هم معرفی کنید 👌🏼
🌲در پارک، روی همان نیمکت همیشگی، روی همان نیمکتی که نسل های عاشقی را می‌توانستی بفهمی...نشستند! رو به روی خورشیدی جوشان،که مثل همه،ان هم شوق غروب کردن داشت! 🌸نازگل پروانه در قوطی حبس کرده را آزاد کرد و گفت: -این،پروانه را دیدی؟ خودم پیله اش را روی درخت مادر بزرگم دیدم. هر روز نشستم روبه روی شاخه و از آن محافظت کردم، مثل پروانه توی خیالم دورش گشتم!! وقتی از پیله بیرون آمد،بیشتر از آن محافظت کردم... شب و روزم را برایش گذاشتم و چشم از آن بر نداشتم هه! خواب او را می‌دیدم که با او سخن می‌گفتم! می‌دانی عشق همین بود!خوده خوده عشق. وقتی بالغ شد، به او عادت کردم؛ هوای پرواز به سرش زد! ‌ +الان من را می‌گویی دیگر؟یعنی می‌خواهی بگویی اصلا توی فکرم نبودی؟! شب و روز به فکرت نبوده ام؟! خواب و خوراکم نبودی؟! باش! باشه! فعلا همینجور گاز بده برو جلو باشه!من مترسکم 🌸نازگل فریاد زد:«آره،توی قلبت یک مترسک بهت فرمان میدهد! » به تعریف اتفاقات بین خود و پروانه گریخته،ادامه داد... -من به آن عادت کرده بودم، خوابش را می‌دیدم،با او حرف می‌زدم همه آن موقع ها او به فکر پرواز بود!! توی قلبم گذاشته بودم ان را و درش را قفل کرده بودم! ولی او جسمش پیش من بود،روحش نه! برای همین، آن را گذاشتم توی قوطی و درش را بستم! در خیالم غرق حرف زدن با او بودم،توی خیالم،او، روی دست هایم می‌نشست و با صدای بال هایش گوش هایم را نوازش می‌کرد!! ولی چه فایده؟باز هم فقط جسمش توی قوطی بود! روحش مالِ من نبود!... او، قلب من را به خودش عادت داد و خیلی با شوق از من جدا شد... تو هم امروز پروانه ی رفته من شدی.! امیر گفت:«‌ نازگل، به خدا من تو را خیلی دوستت دارم!خودت هم این را می‌دانی! مجبورم! چیکار کنم؟! همه چیز روی سرم آوار شده است؛ زندگی روی گلویم نشسته است! با بغض و با صدای بلند گفت:« تو درمان درد های منی! » 🌸نازگل ادامه داد، زد و گفت: «عادتم دادی،خیالم را به خیال نداشته ات گره زدی!خیلی با شوق رهایم کردی!» با حس تاسف و افسرده وار ادامه :«دیروز و امروز و از این به بعد هر روزم را برایم تکراری کردی» من تو را داشتم و متفاوت شده بودم،جنسم فرق پیدا کرده بود،روحم پرواز می‌کرد همه را خورد کردی با بغض خفناک گفت:«قشنگ است، نه؟ خیلی کیف میدهد، نه؟» ‌ امیر با صدای آرام و غمناکی گفت: «هیچ چیز اینجا وقتی تو را ندارم قشنگ نیست!» در ادامه،فریاد زد: «غلط می‌کند قشنگ باشد!» چی کیف می‌دهد؟ غم و غصه ای که خفتم کرده است یک گوشه این زندگی و تاوان تمام آن لحظه های خوشی که باهم داشتیم را ازم می‌گیرد،کیف می‌دهد؟! با فریاد باز پرسید،کیف می‌دهد؟! خواست که دستان نازگل را در دستانش بگیرد و آرامشی هرچند پوشالی در آن لحظه برایش بسازد،نازگل دستانش را کشید و بالای سرش گذاشت و دلسوخته وار داد زد:«برو پیش همجنس هایت» با صدایی آرام تر تکرار کرد:«برو،اره برو» امیر گفت: «مترسک بی روح را نشانم بده!! کو؟!! این طرف است یا آن طرف؟!» 🌸نازگل گفت: «نیم بی روحی مترسک در وجود من و نیم دیگر اش در وجود تو سرایت کرده است! تو سرایتش دادی!» هر دوی آن ها سکوت کردند و روی نیمکت نشستند. صدای زیبای باد،هیاهو های میانشان را به آرامش فراخواند! باد، تار های موی سیه نازگل را رقصان کرد! انگار آرامشی واقعی تر از همیشه بینشان واقع شده بود. امیر روبه نازگل کرد و گفت:«دوستت دارم» نازگل بی تفاوت به صدای امیر ماند،امیر همچنان چشم از نگاه کردن نازگل برنداشت! آن کلمات لبخند زیبایی بر گل لب های نازگل نشاندند! گویی انگار پیش از این، هیاهوی بی روحی و... نبوده است! گویی از اول عشقشان جولان داد! 🌸نازگل روبه امیر کرد و با چند ثانیه ای عمیق نگاه کردن و تامل،گفت: ولی من بیشتر دوستت دارم! خیلی خیلی بیشتر! از خیلی دوستت دارم ها،خیلی دوستت دارم بیشتر!! هر دوی آن ها خواستند که با شوق و عشق دستان یکدیگر را در بر بگیرند! ناگهان نازگل به خود آمد و اشکانی در چشمش حلقه زد که نه فرو می‌چکید و نه فرومی‌نشست! دستان نازگل به جای دستان امیر،سنگ سخت و چند سانتی متر قطر دار قبرش را لمس کرد! عمیق تر از همیشه خورد شد،شکست. از تن زیاد صدای فریادش،صدایش در نمی آمد! آدم ها مثل همیشه نه،اما کلاغ ها و درختان و همسایگان امیر صدایش را خریدند! سکوت کرد! آدم های این طرف و آن طرف به سراغش آمدند. گویی آن دم مهم ترین آدم دنیا شده بود که به میان آن آدم ها آمده بود. انگار سکوتش را همه خریدار شده بودند. همانانی که فریادش را نشنیدند و گذشتند! سکوت نازگل همیشگی شد سکوتی که در آن شوق زیادی برای اینکه به سوی عشقش در چهارمتر زیر زمین می‌رفت،جولان می‌داد! سکوتش گوش ها و دل ها و جان های آدم های اطرافش را خراشید! اما انگار روحش را آرامش رسیدن به عشقش، نوازش می‌کرد! 🍂حالا،دستان یکدیگر را با عشق در دست گرفتند و از صمیم دل خندیدند و از صمیم قلب عاشق ماندند،اما نه در این دنیا!
👆ارسالی از اعضای محترم کانال. 💖ممنون ازحسن اعتماد دوستان ✨𝙁𝙏𝙁𝙕✨دوست خوبمون از اصفهان
نمایش ☑️ تمام سپاه علی (ع)🚩 اجرای نمایش " تمام سپاه علی (ع) " ( ویژه ی بانوان) توسط گروه هنری « پروا » 🕌 مکان : خیابان سلمان فارسی، نرسیده به چهارراه اموزش و پرورش، کوچه شهید شفیع نادری (کوچه ٢١)، حسینیه ١۴ معصوم 🕠زمان : سه شنبه، ۶ دی ماه از ساعت ۵ونیم الی ۶ ونیم خدمت رضوی شهدای گمنام ╔═ 🎭🎙🎬 ════════╗ 💬 @parvaagroup گروه هنری پروا ╚════════════
ثبت نام دوره آموزشی: ✍️ نمایش‌نامه نویسی 💢 مدرس: استاد بمانی نویسنده و کارگردان صداوسیما 🔶 ویژه خواهران 🔷 یکشنبه ها ساعت ۱۸ الی ۲۰ 🔴 ظرفیت محدود ⏳مهلت ثبت نام: ۱۶ دی‌ماه 🔰مکان: بلوار پاکنژاد اداره کل تبلیغات اسلامی 👈 جهت کسب اطلاع بیشتر و ثبت نام با شماره 09139541682 تماس حاصل نمایید
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با عنایت حضرت بانو سلام الله علیها،18 اجرای تمام سپاه علی در مدارس متوسطه استان یزد،هدیه به حضرت ماه،امام خامنه ای. ╔═ 🎭🎙🎬 ════════╗ 💬 @parvaagroup گروه هنری پروا ╚════════════