فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴دستور ترخیص کالاهای مورد نیاز مردم از گمرک و پایین آمدن قیمت دلار با اعلام پیروزی بایدن نشان می دهد این مدت بالا نگه داشتن قیمت ها کار خود آقایان بوده است
البته اگر ترامپ رای می آورد روند قبلی را برای اجبار نظام به حتی مذاکره با ترامپ ادامه می دادند
#گروگانگیران_معیشت
علیاکبر رائفی پور
از سرنوشت غمگين مباش !
چه بسا شغالهایی بر روي اجساد شير هاي جنگل، سبز رقصيدند ؛ شادي كردند و خود را بزرگ پنداشتند ...
ولي نمي دانستند شير ؛ شير
مي ماند و شغال ؛ شغال
💕💕💕
💕آدم هایی که روح بزرگی دارند،
عقده های کمتری دارند،
شعور بیشتری دارند و قلب مهربانتری...
برای همین نباید از آنها ترسید...
آدم های کوچک و حقیر با عقده های بزرگ ترسناکترند...
چون از صدمه زدن به دیگران هراسی ندارند!!
چقدر اين جمله دلنشينه:
افکار هر انسان میانگین افکار پنج نفری است که بیشتر وقت خود را با آنها میگذراند.
خود را در محاصره افراد موفق قرار دهید...
💕💕💕
هیچ کس در بستر مرگ آرزو نکرد که کاش بیشتر کار کرده بود و ثروت انباشته بود؛
اما بسیاری آرزو کردند که کاش با عزیزانشون مهربانتر بودند
آری از امروز شروع کن، هنوز دیر نیست
💕💕💕
#سوادزندگی
اندوهت را بتکان
جهان منتظرت نمیماند تا حالت خوب شود.
جهان صبر نمیکند تا غصه ات سر آید.
جهان برای هیچکس منتظر نمیماند و برای هیچکس صبر نمیکند.
جهان میرود چه تو غمگین باشی و چه شادمان، چه سوگوار باشی و چه رقصان.
میدانی این جهانی که میرود نامش چیست؟
نامش عمر است و تو ناگزیری که دنبالش بروی حتی اگر سینه خیز .
تو ناگزیری که اندوهت را بتکانی و غمت را بشویی و بروی وگرنه جهان میرود و عمر میرود و تو جا میمانی از جهان و از عمر و از خودت...
💕💕💕
🔻آیتالله #بهاءالدینی:
مقام حضرت #زهرا سلاماللهعلیها فوقالعاده است؛ اگر ایشان امضاء کند، همه امضاء میکنند.
💕💕💕
•﷽•
بزرگان ما از حلالش اجتناب کردند؛
ما حداقل از حرام پرهیز کنیم...!
#آیت_الله_بهجت(ره)🌱
💕💕💕
🔷حـواسمون به رفتارمون باشه🔷
محله ما یک رفتگر دارد،
صبح که با ماشین از درب خانه خارج
می شوم سلامی گرم میکند
و من هم از ماشین پیاده می شوم
و دستی محترمانه به او می دهم ،
حال و احوال را می پرسد
و مشغول کارش می شود....
همسایه طبقه زیرین ما نیز دکتر جراح است ،
گاهی اوقات که درون آسانسور
می بینمش سلامی میکنم
و او فقط سرش را تکان می دهد
و درب آسانسور باز نشده
برای بیرون رفتن خیز می کند!
به شخصه اگر روزی برای زنده ماندن نیازمند این دکتر شوم جارو زدن سنگ قبرم به دست آن رفتگر ، بشدت لذت بخش تر از طبابت آن دکتر
برای ادامه حیاتم است.
👈تحصیلات مطلقا هیچ ربطی به شعور افراد ندارد.
💕💕💕
پروانه های وصال
#افزایش_ظرفیت_روحی 47 نصرت پروردگار ❇️ گفتیم که انسان باید به رحمت پروردگارش ایمان داشته باشه. هر
#افزایش_ظرفیت_روحی 48
وجود بابرکت
🔶 در طول انقلاب هم هر بار که دشمن حملات همه جانبه خودش رو علیه مردم مظلوم کشورمون شروع کرده، خداوند هم یاری خودش رو به روش های مختلف فرستاده.
💢 مثلا دشمن اومد غربگرایان رو در کشور ما به کرسی ریاست نشوند. در کنارش با استفاده از شبکه های اجتماعی ایمان و اعتقادات مردم رو تخریب کرد و هر بلایی که تونست سر مردم آورد.
❇️ ولی خداوند هدیه ای به نام "مدافعان حرم" رو برای ملت ما فرستاد که با نورانیت خودشون بسیاری از نقشه های دشمن نقش بر آب شد...
💢 بعد دشمن به کمک مسئولین خائن داخلی، فتنه 98 رو به راه انداخت و خواست که به خیال خودش کار جمهوری اسلامی رو یکسره کنه ولی "سردار سلیمانی" این هدیه خداوند با شهادتش ورق رو برگردوند...
🔶 ممکنه الان هم مردم ما سختی هایی داشته باشند ولی با توجه به سختی هایی که بر این ملت گذشته این سختی ها چیزی نیست.
و البته بزرگترین کمک خداوند متعال در روزگار ما هم نعمت ولایت فقیه هست. همین که آقا یه صحبتی میکنند آرامش بر قلب مومنین نازل میشه...
🌺 با یه سخنرانی شون صدها نقشه دشمن رو نقش برآب میکنند... وجودشون موجب برکت هست و نورانیت این سید بزرگوار موجب شده که خداوند الطاف خودش رو یکی بعد از دیگری بر ما بفرسته...
❇️ به نصرت پروردگار ایمان بیاریم تا در امتحانات الهی شکست نخوریم...
پروانه های وصال
#هوالعشق #از_من_تا_فاطمه_ادامه نباید شرمنده اش میکردم، زینب دستش را روی شکمم گذاشت و گفت: وای خ
#هوالعشق
#از_من_تا_فاطمه
امروز 11/11/ 1394است.دیشب تا صبح دعا و زیارت میخواندم، انگار میخواستم خودم را با مسکن ارام کنم تا برای زمان دیدارمان جان ندهم، واقعا میگویم جان...هم موج بودم برای در آغوش کشیدنت هم سخره برای قبول نکردن واقعیت! واقعیتی که همیشه در فکر و خیالم از آن فرار میکردم... دیشب تا امروز صبح حرف هایی که باید به تو میزدم را تمرین کردم، گلایه ها دارم رفیق نیمه راهم... رفتم و آبی به صورتم زدم،وضو گرفتم، لباس های مشکی ام را پوشیدم،چادری مشکی که از کربلا برایم خریده بودی را بو میکشم، بوی کربلا میدهد، بوی دستان تو که بر سرم انداختی، با وسواس بازش میکنم، جلوی آیینه میروم و به خودم نگاه میکنم، همیشه میگفتی بگو فتبارک الله احسن الخالقین، اما عزیزکم الان چطور این را بگویم؟؟ خودت ببین! فاطمه ات به اندازه سی سال و شش ماه از رفتنت پیر شده، شکسته، خمیده شده... زیر چشمانم گود بدی افتاده بود، صورتم لاغر شده بود، دستانم توان نداشت، دیدی چه زود پیرم کردی آقا؟ اما باز میگویم فتبارک الله و احسن الخالقین، دستی به صورتم میکشم و لبخند میزنم، طبق عادت همیشگی... همیشه جلوی آینه که بودم کنارم می ایستادی اما حال،نیستی.... الان ساعت 10 و 45 دقیقه صبح است، قرار دیدارمان ساعت 11 است. میبینی! حتی روز و ماه و ساعت هم برای آمادنت سنگ تمام گذاشته اند،چه آمدنی ... قدم هایم به سختی بر میداشتم باورت نمیشود توان باز کردن در را نیز نداشتم! کسی در را باز کرد، زینب بود، چشم هایش فقط و فقط برای من میسخوت.. بدون حرف دستم را گرفت، کمکم کرد قدم بردارم، به سمت هال که آمدم گسی نبود، خوشحال شدم، میخواستم تنها باشم .... زینب هم که خوشحالیم را احساس کرد گفت: فاطمه جان داداشو ..ام .. اول مارن خونه که خوب... بعد میبرن برای تشییع و همراهی مردم تا مزار شهدا... سرم از این کلمات گیج میرفت، تشییع، شهید، مزارشهدا... صدای یاحسین مادر بند دلم را پاره کرد، لحظه ای درد در وجودم پیچید ، احساس کردم نفس بچه رفت... نه این نفس خودم است که آمده، قدم از قدم بر نداشتم، همیشه تو پیش قدم بودی اما اینبار فرق دارد، تو نمیایی، تورا می آورند... بویت را احساس میکنم، قلبم میرود روی هزار، دقیقا مثل زمان خواستگاری... اینبار دیگر چه بله ای از من میخواهی؟؟ بله همسری ات را گرفتی، بله رفتنت را هم؛ پس این دیگر چیست؟؟ نکند بله بردن من با روحت است؟ بخدا اینبار قبل از سه بار تکرار میگویم آری، می آیم، به جان فاطمه میایم، بگو، لب تر کن... تابوتی بزرگ، با پرچم ایران وارد خانه شد، مادر خودش را اویزان تابوت کرده بود و به آن چنگ میزد، پدر هم صورتش را در دست گرفته بود و میگریست، زینب تابوت را به طرف زمین می کشید، نگاه های دلسوزانه سربازهارا متوجه میشدم، تابوت را کنار پای من به زمین گذاشتند، من هنوز ایستاده بودم و مات قصه را نگاه میکردم، بدون قطره ای اشک... سرباز ها اتاق را ترک کردند، من 10 دقیقه ای همان طور ایستاده بودم، کم کم اشک مادر و زینب خشک شده و بودو پدر مرا نگاه میکرد، به رنگ قرمز پرچم زل زده بودم، چقدر خون... مادرت، مادر در اغوش زینب غش کرد، با کمک پدر به خانه رفتند، زینب اخرین نگاهش را روانه قلبم کرد، یاد چشمان تو افتادم، پدر در را پشت سرش بست، همگام با بسته شدن در، من هم روی زمین افتادم، دست ناتوان را آرام بالا اوردم، آن را روی صورتت کشیدم، اشک تا پشت پلکم آمد،گوشه ی پرچم را در دستم گرفتم، در دستم فشارش دادم، ارام کنارش زدم، نه! چشمانت بسته بود، چرااااااااا؟/ میخواستم ببینم چشمانی که اینطور دیوانه ام کرده، چرا چشمانت را بستیییییی.صورتت از همیشه تمیز تر و سفید تر بود، البته این سفیدی از نبودن جان در تنت بود عزیزم... به دنبال گلوله ای که تورا نشان کرده بود گشتم، روی صورتت نبود... ای پست فطرت، دقیق روی قلبت بود... دستم را روی قلبت گذاشتم، نه! چرا نمیتپید؟؟دوباره گوش کردم، نهههه ضربان نداشت.. سرد بود، خیلی سرد... لب هایت چرا انقدر خشک است پسر حسین؟؟ توهم مانند جدت تشنه شهید شدی؟؟ برایت آب بیاورم؟؟ اخر که نمیتوانی بخوری.. چشمم به پلاک و حلقه ازدواجمان افتاد، یاحسین شهید... دیدی... انگشترت را سریع در اوردم و در دستم انداختم، اشکال ندارد عزیزکم خودم جور عشقمان را میکشم، من به جای توهم عاشقی میکنم... پاکتی را کنار سرت میبینم، بالا میاورم و میخوانم: این نامرو فاطمه بخونه... و کنارش خاکی و خونی بود، خون تو بود؟؟ دست خطت را بوسیدم، کنار دستم گذاشتم.
#نویسنده_نهال_سلطانی
#با_وجودم_نوشتم😭😭😭😭
#دلتون_شکست_التماس_دعا .
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#هوالعشق #از_من_تا_فاطمه امروز 11/11/ 1394است.دیشب تا صبح دعا و زیارت میخواندم، انگار میخواستم
#ادامه
#از_من_تا_فاطمه
دیگر وقتش بود: گفتم: سلام علی! خوبی عزیزم؟ معلومه خوبی! کنار خدا بودن و بد بودن؟؟ اصلا اگه بد بودی نمیرفتی.. کاش بد بودی ولی میموندی.. خوب بودنت بیشتر زجرم میده علی... اقای نامرد من؟/ نه نامرد نیستی بخدا خیلی مردی...ام اقای.. بدقول.. علی؟ قول دادی بیای! چرا اینطور اومدی؟؟ میخوام غافلگیرت کنمممم. آماده ای؟؟ دیری دیدینگ بفرما!برگه ازمایش را روی سینه اش گذاشتم، نگا کن اقایی ، نگا بابا شدی، ببین! میبینی؟؟ واااای بنظرت چی بخریم براش؟؟ اخه نمیدونیم که دختره یا پسر! ام چیکار کنیم پس؟؟ چی؟/ اهاااا اره راست میگی ! یاسی میخریم! هم به پسر میاد هم دختر نه؟؟ میگما نمیخوای خانومو بچتو مهمون کنی؟؟ امشب جشن بگیریم نظرت؟ باید یه پرس بیشتر سفارش بدی چون باید بجای نی نی هم بخورممم. خخ .علی؟ چرا چیزی نمیگی؟ هوم؟ نکنه ناراحت شدی که.. نه تو همیشه ارزوت بود بابا بشی.. خب الان رسیدی دیگه ولی خب ... علی؟چرا ذوق نمیکنی؟؟ علییی چرا نفس نمیکشی؟؟ علی خیلییییییی بدقولی علی! علی چرا منو تنها گذاشتی علی؟؟ اخه من بدون تو چی کنم علی؟؟ اههههه علی تروخدا یه چیزی بگو! علی حرف قبزن، نگام کن ببین! ببین فاطمت چقدر پیر شده! نمیبینی که .. میبینی؟؟دیگر بغضم شکست های های گریه میکردم و روی زانوام میزدم، عللیییییییی دلم برات تنگ شده مرد من! اخه نمیبینی چقدر دیر اومدی؟؟ اخه چرا علی؟؟ نمیفهمم؟!! علی ارومم کن چیکار کنم بعد تو علیییییییییییی.. یه چیزی بگو حرف بزن. فرماندت دستور میده .. زوددد نفس بکش جان فاطمه نفس بکش علیی...سرم را روی سینه اش گذاشتم و گریه کردم، یخ زدم، چرا انقدر سرید علی؟ علی یه چیزی بگو، یه حرفی بزن ... نمیگی گل نرگسم؟؟ نمیگی عزیز علی؟گوش کن ببین گوش کن بچمون داره صدات میزنه اره بچمون! بابایی پاشو ! بابا شدی علی میفهمی؟/ من بدون تو چطور بزرگش کنم؟؟ چطور ببرمش مدرسه؟؟ بگم بابات کجاست؟/ بگم پیش خداست مامانی... اگه حسرت بخوره اگه کسی بهش زور بگه علی من تنها نمیتونم، علی تروخدا بیا ، علی... دیگر نفس برایم نمانده بود فقط اشک میریختم، سرم را بلند کردم، پیشانیش را عمیق بوسیدم و گفتم: خداحافظ علی... دستمو بگیر... ***بعد از بردن پیکرش دیگر گریه نکردم، انگار ارام شده بودم، اشک هایم خشک شده بودند، ته کشیده بودند، مراسم تدفین و تشییع را به سختی گذراندم، زینب هم مواظبم بود، پیکر را که به خاک سپردیم، انگار روح من هم با آن خاک شد، تنها جسمم مانده بود، آن روزها به سختی خوردن شربت تلخ در کودکی برایم گذشت، سخت تر از تمام سختی های دنیا برایم گذشت..اما گذشت... گذشت و من هم گذشتم از حقم...
عاشق ترینم! من کجا و حضرت زینب؟!
حق داشتی اینقدر راحت بگذری از من...
❤️ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#نویسنده_نهال_سلطانی
#لحظه_لحظشو_باوجودم_نوشتم_______😭😞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"قوی" کسی است که؛
نه منتظر میماند کسی
خوشبختش کند،
و نه "اجازه" میدهد
کسی بدبختش کند...!
هر گاه زندگی را
"جهنم" دیدی،
سعی کن پخته از
آن بیرون آیی؛
"سوختن" را همه بلدند...!
♡دکتر الهی قمشه ای♡
💕💕💕
🏷اخرین باری که اومده بود شب ساعت ۱۱ شب بود که در خیابان قدم میزدیم .
یک مرد ناشناس بود که نه من او را می شناختم و نه مصطفی یکدفعه #سلام کرد که مرده جاخورد گفت علیک سلام
سریع جواب سلام داد و رفت
بهش گفتم مصطفی چرا سلام کردی ⁉️
برگشت گفت حدیث داریم در اخر الزمان مردمی که همدیگر را نمشناسند به هم سلام نمیکنند ، گفتم بزار سلام کنم تا جزو این مردم نباشم .😊
آن طور نبود که بخواهد کسی را تحویل نگیرد ، خود را بگیرد خاکی تر از این حرف ها بود ـ
#شهیدمصطفیصدرزاده
امام صادق علیه السلام:
أثقَلُ ما یوضَعُ فی المیزانِ یَومَ القیامَةِ الصَّلاةُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ اهل بَیتِهِ.
سنگین ترین چیزی که روز قیامت در ترازوی اعمال قرار داده می شود صلوات بر محمد و اهل بیت اوست.
وسائل الشیعه، ج 7، ص 197
💕💕💕
🔴 مجوز برگزاری کنسرت در تهران صادر شد
باشگاه خبرنگاران جوان:
ستاد ملی مقابله با کرونا در مصوبه جدید خود اعلام کرد که برگزاری کنسرت با شرایطی خاص ممکن است
این ستاد همچنین خاطرنشان کرد از آنجایی که کرونا یک ویروس مذهبی است، موسیقی را مطلقاً حرام میداند و در کنسرت حضور پیدا نمیکند و ترجیح میدهد در مجالسی حضور پیداکند که یک سودی برای آخرتش داشته باشد. بهمین جهت است که دائما در مساجد، نماز جماعت، نماز جمعه و هیأتهای مذهبی حضور پیدا میکند. همچنین این ویروس به زیارت اماکن مقدس بسیار علاقمند است، بخصوص دم ضریح
گزارشها حاکی از آن است که اربعینِ امسال این ویروس درحالیکه کوله پشتش انداخته بود در پیادهروی اربعین شرکت کرده بود و زیرلب این نوا را زمزمه میکرد، قدم قدم، با یه علم، ایشالا اربعین میام سمت حرم و همچنین دائما در صف گرفتن غذا، بخصوص فلافل دیده میشد.
ستادکرونا پس از صدور مجوز برای کنسرتها افزود، ما نگران شیوع کرونا در ایام فاطمیه در هیأتهای عزاداری هستیم و متعاقبا قوانینی برای آن صادر خواهیم کرد. اصلا یکی از دلایلی که توانستیم کرونا را مهار کنیم و روزبهروز آمار آنرا پایین بیاوریم، همین محدودیتهای شدید در ایام محرم و ایام اربعین بود که دوستان متدین آنرا خوب اجرا کردند، کلا عزیزان متدین خوب اجرا میکنن
کسرا حاجی خبرنگار باشگاه خبرنگاران جوان
✨﷽✨
🌼بهلول و بوی غذا
✍یک روز عربی ازبازار عبور میکرد که چشمش به دکان خوراک پزی افتاد از بخاری که از سر دیگ بلند میشد خوشش آمد تکه نانی که داشت بر سر آن میگرفت و میخورد هنگام رفتن صاحب دکان گفت تو از بخار دیگ من استفاده کردی وباید پولش را بدهی مردم جمع شدن مرد بیچاره که از همه جا درمانده بود بهلول را دید که از آنجا میگذشت از بهلول تقاضای قضاوت کرد ،بهلول به آشپز گفت آیا این مرد از غذاي تو خورده است؟
آشپز گفت نه ولی از بوی آن استفاده کرده است. بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به آشپز نشان داد و به زمین ریخت وگفت؟ ای آشپز صداي پول را تحویل بگیر. آشپز با کمال تحیر گفت :این چه قسم پول دادن است؟ بهلول گفت مطابق عدالت است:«کسی که بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول دریافت کند»
💕💕💕
🔴خطرناک ترین جمله دنیا چیست؟
✍گفته میشود
خطرناکترین جمله این است:
«من همینم که هستم.»
در این جمله کوتاه میتوانیم
غرور، لجاجت، خودرایی، خودخواهی،
درجا زدن و به تدریج
راندن آدمها از اطراف خود را حس کنیم
پس مراقب باشیم ،
هر روز فرصتی هست برای
یه قدم بهتر شدن.
💕💕💕