پروانه های وصال
#افزایش_ظرفیت_روحی 59 ❇️ بررسی ریشه ها 🔹 یا مثلا پدر یا مادری که میبینه فرزند جوانش بیحجابی یا بی
#افزایش_ظرفیت_روحی 60
⭕️ بزرگترین شکست...
🔶 موضوع بعدی که در مورد امتحان باید بهش دقت کرد اینه که اگه در هر صورتی آدم در امتحانی شکست بخوره 👈🏼 نباید امید خودش رو از دست بده.
💢 گاهی میشه که آدم با اینکه میدونه فلان موضوع امتحان هست ولی عمدا خرابش میکنه.
⭕️ اینجاست که شیطان نامرد جلو میاد و آدم رو از همه چیز ناامید میکنه. میگه: ببین تو خودت این کار رو خراب کردی پس دیگه هیچ کاریش نمیشه کرد! دیگه خدا تو رو دوست نداره! تو از همه کثیف تری و...😈👿
🚸 انسان مومن باید حواسش باشه که اسیر این فریب خطرناک ابلیس نشه.
😒 باشه آقا خراب کردی؟ خب خراب شد دیگه! این که دیگه انقدر آه و ناله و ناامیدی نداره!
💢 تو یه بار توی امتحان شکست خوردی اما الان اگه ناراحت و مایوس بشی یه شکست بدتر دیگه هم به شکست قبلیت اضافه میشه!
👈🏼 ناامیدی بدترین نوع شکست انسان در امتحانات الهیست...
#امتحان
محمود کریمی تحت عمل جراحی قرار گرفت
🔹محمود کریمی که چند سالی از مشکل شنوایی رنج میبرد، تحت عمل جراحی قرار گرفت.
🔹به گفته یکی از نزدیکانش، حال عمومی محمود کریمی خوب است و توصیه پزشکان بر این است که تا چند ماه از حضور در مراسمهای مذهبی و پر صدا پرهیز کند و او باید بهطور مطلق از قرارگرفتن در معرض صداهای بلند مثل صدای بلندگو و جمعیت اجتناب کند.
پروانه های وصال
هوالعشق #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_بیست_و_چهارم اون آقا_ اونجا چه خبره؟ یه ابهتی داشت که قش
جرعه ای عشق ( رمان مذهبی):
#هوالعشق
#قسمت_بیست_و_پنجم
به روایت امیرحسین.
همینجوری اعصابم بابت اتفاقات این مدت خراب بود دیگه این اتفاق هم شده ضربه آخر برای من . ولی بازم خودمو کنترل کردم که چیزی نگم. خیر سرم بچه ها منو اوردن اینجا که حالم خوب بشه ولی حالا دیگه شده بود واویلا. کلا هر وقت اینجور صحنه هارو میدیدم اعصابم خورد میشد دست خودمم نبود و امکان نداشت روزی باشه که کمتر از سه چهار بار این صحنه ها جلوی چشمام اتفاق بیفته. تقریبا پایینای کوه بودیم که با صدای محمد که داشت صدام میکرد از فکر اومدم بیرون.
محمد _ سید. داداش کجا سیر میکنی ؟
_ هیچی. همینجام.
مهدی_ فکر کنم عاشق شده
جوری نگاش کردم که کلا پشیمون شد از حرفش و همزمان با نگاه عصبی من و نگاه شرمگین مهدی گروه 6 نفرمون رفت رو هوا البته به جز من که حوصله خندیدن هم نداشتم.
بچه ها داشتن میگفتن و میخندیدن منم برای اینکه اصلا حوصله نداشتم سرعتمو زیاد کردم و ازشون فاصله گرفتم . تارسیدم به ماشین سریع نشستم و سرمو گذاشتم رو فرمون . واقعا دیگه نمیدونستم باید چیکار کنم . با صدای تق تق شیشه سرمو بلند کردم و با چهره محمد که دلسوزانه زل زده بود بهم روبه رو شدم. شیشه رو کشیدم پایین.
محمد_ ببین امیر داداش یه سوال میپرسم بی رودروایسی جواب بده . الان میخوای تنها باشی یا با کسی درد و دل کنی؟
محمد صمیمی ترین دوست من بود ولی حتی اونم از مشکل من خبر نداشت چون چیزی بود که نمیخواستم هیچ کس هیچ کس اطلاعی ازش داشته باشه. یه لبخند زورکی زدم و گفتم:
_ بپر بالا رفیق.
و بعد رو به بچه ها که با فاصله از ما وایساده بودن دم ماشین علی دست تکون دادم. محمد سوار شد و راه افتادم.
دیگه داشتم از سکوت کلافه میشدم دستمو بردم که ضبط ماشین رو روشن کنم که محمد دستمو گرفت. پرسشگرانه نگاش کردم.
محمد_ نمیخوای بگی چی شده؟
_ بیخیال داداش
محمد_ تا کی میخوای بریزی تو خودت؟
با حرص دستمو کشیدم و گفتم
_ هروقت که حل بشه.
محمد ضبط رو روشن کرد و آهنگ صبح امید بود که فضای ماشین رو قابل تحمل کرد.
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_بیست_و_پنجم
#ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
پروانه های وصال
جرعه ای عشق ( رمان مذهبی): #هوالعشق #قسمت_بیست_و_پنجم به روایت امیرحسین. همینجوری اعصابم بابت ات
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_بیست_و_ششم
.
به روایت امیرحسین
چی بهش میگفتم میگفتم الان دو ساله که بابایی که منو با همه اعتقاداتم اشنا کرده مخالف همه چیز شده؟ بگم چی بهش ؟ بگم چون توقع داشته که نوکری امام حسین رو بکنه و امام حسین هم همه کاراش رو راست و ریست کنه حالا نشده پا گذاشته رو همه ارزش هاش و حالا سعی داره منم متقاعد کنه که راهم اشتباهه؟ چی میگفتم بهش؟ دلم نمیخواست آبروی خانوادم آبروی بابام؛ کسی که منو با اربابم آشنا کرد بره........
بعد از یک ساعت تو ترافیک بودن محمد رو دم خونشون پیاده کردم و خودم هم راه افتادم به سمت خونه. حوصله هیچ کس رو نداشتم . از طرفی فضای خونه دلگیر و کسل کننده بود و از طرفی بیرون بودن دردی رو دوا نمیکرد. پناه بردم به آرامش بخش ترین چیز ممکن ؛ زیارت عاشورا.
الذین بذلو مهجم دون الحسین علیه السلام.
با خوندن زیارت عاشورا آروم شده بودم. شنیدن صدای انرژی بخش پرنیان هم کار خودشو کرد و سعی کردم یکم فکرمو آزاد کنم. در اتاق باز بود و صداش از پذیرایی واضح به گوش میرسید
پرنیان_ امیرررر حسین کجاااایی؟
_ یه جایی زیر سقف آسمون
یه دفعه اومد سرشو آورد تو اتاق و گفت پرنیان_این آسمونتون برای خواهر گلت هم جا داره؟
_ بله بله اختیار دارید. بیفرمایید.
پرنیان_ خوووووب؟؟؟؟؟
_خوب به جماااااااالت.
پرنیان_عه. خوب دربند خوش گذشت منو نبردی؟
_ کمی تا حدودی شاید یه ذره
پرنیان_ پرووووو. امیرحسین به نظرت بابا میشه مثله قبلنا؟ میشه همون بابایی که عشقش امام حسین بود ؟
چی باید بهش میگفتم ؟ وقتی خودم هم نمیدونستم. توفکر بودم که پرنیان خودش رو انداخت تو بغلم و آغوش من شد جایگاهی برای هق هق خواهر کوچیکم. داشتم شاخ در میاوردم. این موضوع برای پرنیان تازگی نداشت الان دو سال بود که به همه تیکه و کنایه های بابا عادت کرده بودیم. منم به خاطر مخالفت بابا بود که الان بهم ریخته بودم وگرنه موضوع تنها این تغییر بابا نبود.
_ آبجی جان. درست میشه توکلت به خدا. مگه امروز بابا چیزی بهت گفته؟
پرنیان_ نه. امیر حسین پس کی درست میشه ؟ الان دوساله بابا اینجوری شده و روز به روز داره اعتقاداتش ضعیف تر میشه.
سکوت رو ترجیح دادم به هرجوابی که از صحتش مطمئن نبودم...... کم کم آروم تر شد ، سرش رو گذاشت روی پام و منم برادرانه موهاش رو نوازش کردم.
هردومون سکوت کرده بودیم. ظاهرا این آرامش شیرین تر از صحبت هایی درمورد اعتقادات عجیب و غریب بابا بود. میدونستم که هنوز هم ته دلش محبت اهل بیت هست ولی رو زبونش چی ؟
( من سید امیرحسین حسینی هستم و 21 سالمه. پرنیان خواهرم 4 سال از من کوچیک تره . پدرم پیمانکار ساختمان بودن که به دلیل کلاهبرداری یه آدم از خدا بی خبر نصفه بیشتر داراییش رو از دست داد و حالا به رشته اصلیش که البته خیلیم علاقه ای بهش نداره برق مشغوله. البته این معامله نه تنها اموال بابا رو برد بلکه دین و اعتقاداتش رو هم برد... حالا بگذریم)
صدای پرنیان باعث شد از فکر بیام بیرون.
پرنیان_ امیرحسین
_جانم؟
پرنیان_توهنوز هم به فکر سوریه ای؟
_ اره
پرنیان_ میدونی که بابا نمیزاره ، میخوای چیکارش کنی؟
_ نمیدونم خودمم کلافم .
واقعا هم نمیدونستم چیکار میتونم بکنم. وقتی همه عشقم همه هوش و حواسم اونجا بود اینجا بودنم چه فایده ای داشت ؟ چرا بابا نمیذاشت برم؟ هرچند بعید میدونم قبل از این اتفاقا هم که فوق العاده اعتقاداتش قوی بود اجازه رفتن میداد دیگه چه برسه به الان. البته درکش میکردم ، بلاخره فرزند بزرگ و تنها پسر خونه بودم ولی من دیگه واقعا طاقت اینجا موندن رو نداشتم.
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_بیست_و_ششم
#ح_سادات_کاظمی
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد.
نشست حلقه صالحین با موضوع «بسیج ولایی، انقلابی و تمدن ساز»
#به_مناسبت_هفته_بسیج
#پایگاه_زکیه
#حوزه_۱۴_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#ناحیه_مقاومت_بسیج_حضرت_ثامن_الحجج_ع_پاکدشت
نگران نيستم
همه چيز درست مى شود
آبِ ريخته شده روى زمين جمع نه،
اما خشك مى شود
قلبِ شكسته خوب نه،اما ترميم مى شود
و هنوز هم مى توان
در گلدانِ شكسته گل كاشت...!
💕💕💕
✨🌹 رشتــه های چــادر مـادر 🌹✨
♥️ #پیامبر_اکرم صلی الله علیه وآله میفرماید:
در قیامت، فاطمه از صراط عبور کرده، وارد بهشت میشود و رشتههای چادر او بر روی صراط باقی میماند که یک سوی آن به دست زهرا و سوی دیگرش در عرصه قیامت است.
▣در این هنگام منادی پروردگار به خلائق که از اولین تا آخرین آنان بر صراط گرد آمدهاند؛ ندا می دهد:
【یَا أَیُّهَا الْمُحِبُّونَ لِفَاطِمَةَ تَعَلَّقُوا بِأَهْدَابِ مِرْطِ فَاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ】
✾ای دوستداران فاطمه! به رشتههای چادر او در آویزید.
با این فرمان، جمع کثیری از آفریدگان که در شمار محبِّین حضرت زهرا سلام الله علیها هستند؛
❉با تمسّک به رشتههای چادر آن حضرت، داخل بهشت میشوند.
📚 تفسير الإمام العسكري، المنسوب الى الإمام العسكري صفحه ۴۳۴
💕💕💕
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج💔
🌷ولادت باسعادت امام حسن عسکری ع مبارکباد
🌷وصیت های 17 گانه امام ع به شیعیان:
🌷1.تقوا
🌷2.خداترسی
🌷3.تلاش درراه خدا
🌷4.راستگویی
🌷5.ادا امانت
🌷6.طول سجده
🌷7.همسایگی خوب
🌷8.نمازجماعت
🌷9.تشییع جنازه
🌷10.عیادت مریض
🌷11.ادای حقوق دیگران
🌷12.زینت ماباشیدباعث شرمندگی نباشید
🌷 13.بامعرفی درست ما،دلهارابه سوی ما جذب کنید.همه خوبیها درما هست وهیچ بدی درمانیست.
🌷14.زیادبه یادخداباشید
🌷15.زیادبه یادمرگ باشید
🌷16.زیادتلاوت قرآن کنید
🌷17.زیادصلوات بفرستید
🌷وسائل ج 12 ص 5
🌸🍃
🌼یا اباالمهدی ...🌼
ما دیده به راه دلبری مه روئیم
با بـاده ناب دیده را می شوئیم
در این شب پر شکوه با هر صلوات
تبریک به «صاحب الزمان» می گوئیم
🌹میلاد #امام_حسن_عسکری علیه السلام مبارک باد.🌹
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
🌿🥰🤓
چه پُزی میده خدا برای فرشته ها...
میگه این بنده هایِ منو ببینید😋
نمازی که براشون واحب نکردم و
پاشدن دارن میخونن.
#نماز_شب
♥️ #امام_صادق (ع) فرمودند:
🌴 أحَبُّ إخواني إلَيَّ مَن أهدى إلَيَّ عُيوبي
🍃محبوبترين برادرانم نزد من، كسى است كه عيبهايم را به من هديه كند.
📖 تحف العقول، ص 366
💕💕💕
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج💔
♥️🍃
چه زیباست این روایت🌱
که شان نزول آیهاے زیباتر است...
امام صادق علیهالسّلام از پدرانشان نقل کردند،
که امیرالمؤمنین علیهالسّلام فرمودند:
نزد رسول خدا ﷺ آمدم،♥️
فرمودند: «اے علی!
به خدا سوگند از تو راضی شدم!
و به خدا سوگند، پروردگات از تو راضی شد!
و هر زن و مرد مؤمنی،
از تو راضی شدند،
تا قیامت برپا شود»!🍃
عرض کردم:
«اے رسول خدا!...
پس با دعاهایی به درگاه خدا برایم دعا کنید،
که بعد از وفات شما خدا مرا حفظ کند».
فرمودند: «اے علی!
براے خودت به آنچه دوست دارے،
و میپسندے دعا کن تا آمین بگویم؛
چون آمین گفتنِ من براے تو ردّ نمیشود»!❣
دعا کردم:
«خدایا! دوستی مرا تا روز قیامت،
در قلب زنان و مردان مؤمن
ثابت بگردان».🍃
سپس رسول خدا ﷺ آمین گفتند،
و فرمودند:
«اے امیرالمؤمنین! دعا کن»؛..
تا اینکه
سهبار دعا کردم؛
و هر بار پیامبر ﷺ آمین گفتند؛🌱
سپس جبرئیل فرود آمد،
و گفت این آیه را:
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ
سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمانُ وُدّاً؛
(مریم ۹۶)
بهيقين كسانى كه ايمان آورده
و كارهاے شايسته انجام دادهاند،
بهزودے خداوند رحمان
محبّتى براے آنان (در دلها) قرار مىدهد!❣
سپس پیامبر ﷺ فرمودند:
«پرهیزگاران
#علیّبنابیطالب و #شیعیان او هستند».🍃
مولاے مـن؛
من شیعهے توام،
تو مرا سَروَرے علی 🍃
ارباب عالمی و حبیب پیمبرے؛
ایمان تویی به غیر حریم تو راه نیست!
جان مرا به جز تو علی
جان پناه نیست❣
💕💕💕