eitaa logo
پروانه های وصال
8.1هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
23.2هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
پروانه های وصال
رمان عاشقانه مذهبی( علوی) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و سی و پن
رمان عاشقانه مذهبی ( علوی) رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و سی و ششم پرتقال و سیب را در پیش دستی چینی گذاشتم و با گفتن «بفرمایید!» بشقاب را به دستش دادم که با شیطنت خندید و گفت: «خیلی بد رد گم می‌کنی! اینجوری من بدتر شک می‌کنم! خُب بگو چی شده!» و من از بیم بر ملا شدن راز دلم، به شوخی اخم کردم و جواب دادم: «هیچ خبری نیس! چقدر اذیت می‌کنی!» در برابر مقاومت مشکوکم، از آشپزخانه بیرون رفت و همچنانکه موبایلش را از روی میز اتاق پذیرایی بر می‌داشت، تهدیدم کرد: «الان زنگ می‌زنم از مجید می‌پرسم!» و تا از آشپزخانه بیرون دویدم و خواستم مانعش شوم، کار از کار گذشته و مجید جواب تماسش را داده بود. با نگرانی شیرینی مقابل عبدالله ایستاده بودم و بدم نمی‌آمد خبری که من روی گفتنش را ندارم، مجید به عبدالله بگوید، اما ظاهراً مجید هم زیرِ بار نمی‌رفت که عبدالله همچنان اصرار می‌کرد و می‌خواست به هر زبانی شده از راز من و مجید با خبر شود که سرانجام مجید در برابر سماجت‌های شیطنت‌آمیز عبدالله تسلیم شد که صورت عبدالله از خنده پُر شد و با گفتن «الحمدالله!» اوج شادی برادرانه‌اش را به نمایش گذاشت و من که دیگر خجالت می‌کشیدم در چشمانش نگاه کنم، به آشپزخانه بازگشتم. یک دقیقه هم نگذشت که عبدالله با چهره‌ای شاداب و چشمانی که زیر پرده‌ای از حیا می‌خندید، به آشپزخانه آمد و همچنانکه چند اسکناس نو را از جیبش در می‌آورد، گفت: «مبارک باشه الهه جان!» و اسکناس‌ها را کف دستم گذاشت و با خنده‌ای مهربان ادامه داد: «من سلیقه ندارم! هر چی خودت دوست داری بگیر!» سرم را پایین انداختم و با لبخندی پُر حجب و حیا تشکر کردم که آهی کشید و حرفی که در دل من بود، با لبخندی غمگین به زبان آورد: «اگه الان مامان بود، چقدر ذوق می‌کرد!» و پیش از آنکه شاهد اشک من باشد، مثل اینکه نتواند غم جوشیده در سینه‌اش را تحمل کند، به سمت در به راه افتاد و با گفتن «مواظب خودت باش الهه جان!» از خانه بیرون رفت که هنوز بعد از گذشت حدود سه ماه از رفتن مادر، غم از دست دادنش از خاطرمان نرفته بود. نماز مغربم را خواندم و برای تدارک شام به آشپزخانه رفتم. سبزی پلو را دم کرده بودم و چون بخاطر کمر دردهای گاه و بی‌گاهم نمی‌توانستم سرِ پا بایستم، پای اجاق گاز روی صندلی نشسته و ماهی‌ها را سرخ می‌کردم که باز بوی ماهی سرخ شده، حالم را به هم زد. شعله را کم کردم تا ماهی‌ها نسوزند و برای مقابله با این حالی که به گفته دکتر باید چند ماهی تحملش می‌کردم، به بالکن رفتم، بلکه هوای تازه حالم را بهتر کند. به گمانم از خیابان اصلی که به عرض چند کوچه از خانه فاصله داشت، دسته‌های عزاداری به مناسبت شب عاشورا، عبور می‌کردند که نغمه نوحه و طنین طبل و زنجیرشان به وضوح به گوشم می‌رسید و به قدری غمگین می‌خواندند که بی‌اختیار دلم شکست و مژگانم از اشک تَر شد که من هنوز عزادار مادرم بودم و به هر صدای پُر سوز و گدازی دل از دست می‌دادم و سخت‌تر اینکه این نوای اندوهبار مرا به عالم شب‌های امامزاده می‌بُرد و قلبم را بیشتر آتش می‌زد. شب‌هایی که فریب وعده‌های مجید را خورده و به امید شفای مادرم، به پای همین روضه‌ها ضجه می‌زدم و چه ساده مادرم از دستم رفت. چشم به سیاهی سایه خلیج فارس، غرق دریای غم و اندوه مصیبت مادر، به زمزمه‌های عزاداران دل سپرده بودم که صدای کوبیده شدن پنجره‌های طبقه پایین، خلوتم را به هم زد. کسی پنجره‌های مشرف به حیاط را به ضرب بست و بلافاصله صدای نوریه را شنیدم که با لحنی لبریز از نفرت، شیعیان و آیین عزاداری شان را به باد توهین و تمسخر گرفته بود و مجید چه خوب حس کرده بود که وهابی‌ها تا چه اندازه از دیدن پیراهن عزای امام حسین (علیه‌السلام) واهمه دارند که حتی تاب شنیدن نوای نوحه شهادتش را هم نداشتند. نویسنده : فاطمه ولی نژاد با ما همراه باشید🌹 رمان های عاشقانه مذهبی 💍
⛱در علم تاثیر کلام میگویند: اگر شما بگویی انجام کاری سخت است،سخت میشود اگرشما بگویی راحت است!راحت میشود. اگر شما بگویی نمیشود!نمیشود! شما اگر بگویی حالم عالیه،تمام عوامل متافیزیکی دست به کار میشوند تا حال شما عالی شود اگرشما بگویی امروز چه روز عالییه!میبینی که کائنات چقدر سریع به این فرمان شما جواب مثبت میده. اگر بگویی من گیجم! کائنات شمارو به سمت حواس پرتی و گیجی میبرد. در انتخاب کلمه ها حتی به شوخی هم دقت کنید . 💕💚💕
🌸 نماز خائفانه بخوان 🌸 🍀 خداوند در توصیف خوان‌ها می‌فرماید : نماز شان با خوف و ترس است. (تَتَجَافَی جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَ طَمَعًا ؛ سجده آیه ۱۶) آیا می‌دانید آنها از چه چیزی می‌ترسند؟ 🍀 در توضیح این آیه فرمودند: خوف و طمع در این آیه خوف از فراق است و طمع وصال مانند که در دعای کمیل می فرماید گیرم که بر عذاب جهنم تحمل کنم اما چگونه بر جدایی تو تاب بیاورم؟ (فَهَبْنِي يَا إِلَهِي ... صَبَرْتُ‏ عَلَى‏ عَذَابِكَ‏ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِكَ) 🍀 همچنین یکی از شاگردان این عارف بزرگ می‌گوید روزی ایشان به من گفت: «فلانی! عروس خود را برای که آرایش می‌کند؟» عرض کردم : برای داماد فرمود: «فهمیدی؟» سکوت کردم. 🍀 فرمود: شب زفاف فامیل عروس تلاش می‌کنند او را به بهترین شکل آرایش کنند تا مورد پسند داماد واقع شود، ولی عروس در باطن یک نگرانی دارد که دیگران متوجه نیستند، نگرانی این است که اگر در شب وصال نتوانست نظر داماد را جلب کند یا داماد حالت انزجاری از او پیدا کند، چه کند؟ 🍀 بنده که نمی‌داند [نماز و ] کارهای او مورد قبول خداوند متعال واقع شده است یا نه، چگونه می‌تواند خائف و نگران نباشد؟! آیا تو خود را برای «او» آراسته می‌کنی یا برای «خود» و برای وجهه پیدا کردن میان مردم؟ 🍀 [برخی] اموات وقتی مُردند می‌گویند : خدایا مرا برگردان تا عمل صالح انجام دهم. عمل صالح آن است که خدا بپسندند نه اینکه نفس تو آن را امضا کند. 👌 [ بنابراین ایشان برای خوف نمازگزاران دو علت بیان کردند؛ یکی ترس از فراق و جدایی و دیگری ترس از مورد پسند نبودن نماز در درگاه خدا] 📚 کیمیای محبت، محمدی ری شهری، صفحه ۲۳۶. 💕💙💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: 🌿 امروز وقتی شما در قرار می گیرید شما را نگاه می کنند، پس باید با باشید و ذکر «ما رمیت اذ رمیت» بخوانید. شما الان بالای دکل قرار گرفته‌اید و بخواهید یا نه، میدان هستید. ..🌷 💕💙💕
جیب شیطان دو پسر بچه ی 13 و 14 ساله کنار رودخانه ایستاده بودند که یکی از آن مردان شرور که بزرگ و کوچک حالیشان نمی شود، ابتدا به پسر بچه ی 13 ساله که خیلی هفت خط بود گفت: من شیطان هستم اگر به من یک سکه ندهی همین الان تو را تبدیل به یک خوک می کنم. پسر بچه ی 13 ساله ی زرنگ خندید و او را مسخره کرد و برایش صدایی در آورد. مرد شرور از رو نرفت و به سراغ پسر بچه ی 14 ساله رفت و گفت: "تو چی پسرم. آیا دوست داری توسط شیطان تبدیل به یک گاومیش شوی یا اینکه الآن به ابلیس یک سکه می دهی؟ پسر بچه ی 14 ساه که بر عکس دوست جوانترش خیلی ساده دل بود با ترس و لرز از جیبش یک سکه ی 50 سنتی در آورد و آن را به شیطان داد. مرد شرور اما پس از گرفتن سکه ی 50 سنتی از پسرک ساده دل، به سراغ پسرک 13 ساله رفت و خشمش را با یک لگد و مشت که به او کوبید، سر پسرک خالی کرد و بعد رفت. چند دقیقه بعد پسرک زرنگ به سراغ پسر ساده دل آمد و وقتی دید او اشک می ریزد، علت را پرسید که پسرک گفت: با آن 50 سنت باید برای مادر مریضم دارو می خریدم. پسرک 13 ساله خندید و گفت: غصه نخور، من سه تا سکه ی50 سنتی دارم که 2 تا را می دهم به تو. پسرک ساده دل گفت: تو که پول نداشتی. پسرک زرنگ خندید و گفت: گاهی می شود جیب شیطان را هم زد. 💕🧡💕
🕯بار الها🕯 تو یاریم کن تا با کنایه غبار ناراحتی بر روابطم،و با بی حرمتی چراغ دلی را به خاموشی ننهم 🌷 🌙 آرامـش شب نصیبتان فردایتان پراز خوشی...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸خدايـا ✨میان تمام تلاطم های زندگی 🌸فقط همین بس که میدانم ✨هستی . . . 🌸همیشه . . . ✨همین جا . . . 🌸درست در کنار من ! ✨هیچگاه نگاه خود را از ما مگیر... برای شروع یک روز عالی 🌸 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ✨ الهی به امید لطف و کرم تو
سـ🌸ـلام روزتون پراز خیر و برکت💐 امروز سه شنبه ☀️ ٢٣ شهریور ١۴٠٠ ه. ش 🌙 ٧ صفر ١۴۴٣ ه.ق 🌲 ١۴ سپتامبر ٢٠٢١ ميلادى
▪️برصبر حسن و خوی احمد 💚صلوات ▪️براختر دوم امامت 💚صلوات ▪️خواهی که خداوند ببخشد 💚همه عصیان تو را ▪️بفرست براین امام، بی حد 💚صلوات 💚اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ💚 صبح سه شنبه تون معطر به ذکر عطر خوش صلوات بر حضرت محمد (ص) و خاندان  پاک و مطهرش الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ در پناه لطف حق تعالی و عنایت اهل بیت علیهم السلام عاقبت بخیر باشید ان شالله 🌷سه شنبه تون پر برکت
▪السَّلامُ عَلَیْکَ یاامام حسن مجتبی 🕯صحن و حرم و گنبد ▪️و گلدستـه نداری 🕯بر روی کسی ▪️خانۀ در بسته نداری 🕯آنقدر غریبـی که ▪️ در ایام شهــادت 🕯در هیچ خیـابان ▪️علم و دسته نداری 🕯شهادت کریم اهل بیت ▪امام حسن مجتبی تسلیت باد.