گاهی اوقات خدا می بینه که تو
از چی ناراحت میشی
عمدا هم به همون گیر میده..
میخوادکهراحتطلبیتُ کناربگذاری ...
#استادپناهیان🌿
🍂🍁🍂🍁
از هر چیز تعریف کردند،
بگو کار خداست،
مال خداست.
نکند خدا را بپوشانی
و آن را به خودت
یا غیر خودت نسبت دهی؛
که ظلمی بزرگ تر از این نیست
حاج اسماعیل دولابی🪴🌿
🍂🍁🍂🍁
💐پیامبر اکرم(ص):
✅خداوند به مردی که بر بداخلاقی همسرش صبر کند ثواب حضرت داوود (ع)
و زنی که بر بداخلاقی همسرش صبر کند ثواب آسیه را عطا می کند.
📚بحارالانوار،ج103،ص247
🍂🍁🍂🍁
پروانه های وصال
#مدیریت_زمان 78 🔶 همیشه مراقب باشیم وقتمون رو از بین نبریم و وقت دیگران رو هم الکی نگیریم. سعی کن
#مدیریت_زمان 79
✅ واقعا اسلام اصیل آموزه های فوق العاده ای در مورد استفاده از زمان داره.
⭕️ مثلا میفرماید اگه کسی نان خودش رو از بیرون منزل تهیه کنه فقیر میشه...
🔹بعد وقتی شما بخوای نون بپزی چقدر مشکلات داره و چند ساعت باید خمیر رو بذاری تا آماده پختن بشه و کلی صبر داشته باشی و...
اما شما ببینید که سبک زندگی ها چقدر مخدوش هست! طرف پاش رو انداخته روی پاش و زنگ میزنه تا بقالی محل با پیک موتوری نون رو بیاره درب منزلش! خیییلی تنبل رو راحت طلب!
🔸واقعا دیگه از این آدم چی باقی میمونه؟ آیا میشه انتظار داشت روح سالمی داشته باشه؟
پروانه های وصال
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖 بسم رب الشهدا مجنون من کجایی؟ #قسمت پنجاه پنجم بالاخره روز سی ام رسید چون تعداد پی
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖
بسم رب الشهدا
مجنون من کجایی؟
#قسمت پنجاه ششم
هفت روز از دفن شهدا میگذره
وقتی به همسرای شهدا نگاه میکنی
میبنی همه تو اوج جوانی
تنها شدن
داشتیم از مزار شهدا برمیگشتیم
که یه دفعه فرحناز گفت : رقیه میای بریم کربلا ؟
-هان 😳😳
چی😳😳
کجا؟
فرحناز: إه توام کربلا میای؟
-آخه چه جوری؟
فرحناز: میریم این دفتر زیارتی اسم مینویسیم میریم
البته من پاسپورت دارم تو باید بگیری
از فردا میفتیم دنبال کاراش
-اوووم باشه اما بذار اول با مادر جون مشورت کنم
فرحناز: باشه
رسیدم خونه
شماره مادرجون گرفتم
-سلام مادر خوبید؟
مادرجون:ممنون دخترم
بچه ها خوبن
-الحمدالله
مادر زنگ زدم اگه شما اجازه بدید منو بچه ها با فرحناز و پسرش بریم کربلا
مادرجون :اجازه نمیخاد که التماس دعا
بافرحناز رفتیم عکس گرفتم
فرم گذرنامه پرکردم
همه مدارکم کامل بود
خانمی که مدارک چک میکرد بهم گفت خانمی رضایت محضری همسرتون نیست
هاله اشک چشمامو پوشند
فرحناز: خانمی شوهرش اسیره
خانمه:اسیر😳😳😳
اسیر کجاست ؟
فرحناز :اسیر داعش
خانم:وای الهی
خدا بهت صبر بده
پس یه مدرک بیارید که اسیر هستن
مدارکمون کامل شد
باید صبر کنیم تا گذرنامه بیاد بریم ویزا و ثبت نام
نویسنده بانو......ش
#یا_امام_رضا
تو ضمانت نکنی در شبِ قبرم چه کنم
بارِ عصیانِ مرا جز تو کسی ضامن نیست!
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖 بسم رب الشهدا مجنون من کجایی؟ #قسمت پنجاه ششم هفت روز از دفن شهدا میگذره وقتی به ه
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖
بسم رب الشهدا
مجنون من کجایی؟
#قسمت پنجاه هفتم
تو فرودگاه منتظر بودیم تا شماره پرواز خونده بشه
دست مامانم رفت رو قلبش
جلوی پاش زانو زدم
-مامان خوبی؟
مامان :آره عزیزم
-جان رقیه خوبی؟
مامان:آره برو عزیزم
اونجا برای من دعاکن
رفتم سمت حسنا دستش فشار دادم
حسنا مراقب مامان باش
حسنا:مطمئن باش عزیزم
پروازما به سمت قطب عاشقی به حرکت درامد
چشم دوختم از دریچه ی کوچک هواپیما به ابرهایی که برفراز زمین بود سیدمن الان کجای این زمین خاکیه تو چه حال و روزیه خدایا قرار بود باهم بریم پیش ارباب اما الان تنها دلتنگشم بهم برش گردون😭
اول رفتیم نجف اشرف
هتل تا حرم خیلی نزدیک بود
بعد از تعویض لباسای بچه ها و پوشیدن لباس سیاه خودمون راهی حرم شدیم
وارد که شدیم چشمون به یه ایوان طلایی افتاد
هق هق میکردم
سید جات خالی بود
قرار بود باهم بیایم
اما الان تو اسیر داعشی
و سرانجام این اسارت مشخص نیست
سه روز حضورمون تو نجف مثل برق باد گذشت
راهی کربلا شدیم بهشت که میگن کربلاست
سیدعلی ،فاطمه سادات و کاوه (پسر فرحناز )تو بین الحرمین باهم بازی میکردند
اول رفتیم زیارت آقا قمربنی هاشم بعد امام حسین
آقا خودت بهم صبر و قرار بده
طاقت زندگی بدون سید رو ندارم اقاجان بی پدر بزرگ شدم سایه پدرم رو از سر بچهام کم نکن
تمام سفر اشک اه بود😢😭
سفرکربلا تموم شد و ما الان تو فرودگاه نجف آماده پرواز به ایرانیم
نویسنده بانو....ش
#یا_امام_رضا
تو ضمانت نکنی در شبِ قبرم چه کنم
بارِ عصیانِ مرا جز تو کسی ضامن نیست!
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖 بسم رب الشهدا مجنون من کجایی؟ #قسمت پنجاه هفتم تو فرودگاه منتظر بودیم تا شماره پرواز
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖
بسم رب الشهدا
مجنون من کجایی؟
#قسمت پنجاه هشتم
تو فرودگاه تهران به زمین نشستیم
وقتی از پله برقی اومدیم پایین
هیچ کس نیومده بود استقبالمون
-وا فرحناز
چرا هیچکس نیومده ؟
فرحناز:حالا بیا بریم برات میگم
-فرحناز توروخدا بگو ببینم چی شده ؟
فرحناز -رقیه دیشب حسنا زنگ زد بهم
دیروز ظهر قلب مادرت درد میگره
-فرحناز توروخدا مامانم چش شده
فرحناز: آروم باش خواهرم
امتحانات سخته اما محکم باش
-نگو که مامانم رفته پیش بابام 😭😭😭
فرحناز:حسنا میگفت تا برسونش بیمارستان ایست قلبی کرده
و الان فقط منتظر توهستن
همه زائرای امام حسین از فرودگاه همسراشون میان دنبالشون
برای من نه تنها همسرم نبود داغدار مادرمم بودم
با حضورم هماهنگ شد مادرم تا عصر به خاک سپرده بشه
مامانم تنهام گذاشتی چرا
سلام منو به بابا برسون
خم شدم پیشانیشو بوسیدم
اشکی نبودتا بریزم
فولاد آب دیده شده بودم
اخ که چه تنهاشدم 😖سید کجایی که الان تو این وضعیت ارومم کنی
حسین داداشی کجایی ،کجایی که ببینی کمرم شکست کجایی که ببینی خواهرت تو اوج جوونی پیر شده
کجایین که رقیه دیگه داره کم میاره😭
نویسنده بانو.....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖 بسم رب الشهدا مجنون من کجایی؟ #قسمت پنجاه هشتم تو فرودگاه تهران به زمین نشستیم وقتی
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖
بسم رب الشهدا
مجنون من کجایی؟
#قسمت پنجاه نهم
روزها پی هم میگذشت من با لبخند و لباس رنگی خداحافظ کرده بودم
دیروز چهلم مادرم بود
با هر زنگ در خونه یا زنگ تلفن هزاربار میمردم زنده میشدم
گوشی همراه خودم زنگ خورد
عکس چهارتایی که دوسال پیش تو مشهد با محدثه ،فرحناز ،مطهره گرفته بودیم
نمایان شد اسم مطهره بود
-الو سلام عزیزم
خوبی؟مطهره جان
مطهره :مرسی .
رقیه جان عزیز وقت داری یه مصاحبه باهم درباره آقاسید کنیم ؟
-آره عزیزم سه شنبه تولد سیده و اولین سالگرد اسارتش هست
اگه وقت دارید من اونروز مزارم
مطهره :ممنونم عزیزم
یه کیک ۵-۶کیلویی برای مجتبی سفارش دادم یه عکس قبل از اعزامش با دوقلوها گرفته بودم ازشون
دادم بزنه رو کیک
روشم سفارش دادم بنویسه سیدم تولدت مبارک
شمع عدد ۲۵خریدم
ظروف یک بار مصرف خریدم
به سمت مزارشهدا
امروز سالگرد عملیات هم بود
برای همین مزار شلوغ بود
چاقو دادم دست فاطمه سادات و سیدعلی
کیک بریدن بین همرزمای سید پخش کردم
بعد حدود ۱-۲ ساعت هم مصاحبه طول کشید
از مجتبی و خاطراتش گفتم
داشتیم از مزار برمیگشتیم که مادر گفت
رقیه جان دخترم بعداز اسارت بچم سید نمیتونم بمونم
میریم ساکن جوار امام رضا بشیم
فردا حرکت میکنیم
رفتیم راه آهن مامان اینا راه بندازیم
مادر سوار که شدن فاطمه سادات بهانه گرفت
گوشیم گرفتم با مادر حرف بزنه
ساعت ۴صبح بود گوشیم زنگ خورد
-یاامام حسین الان کیه آخه
بفرمایید
سلام خانم ما دوتا تصادفی داریم آخرین شماره شماست
-خاک توسرم حال مادر و پدرم چطورن؟
ناشناس:خانم بیاید نیشابور بیمارستان امام رضا
شماره فرحناز گرفتم
فرحناز:رقیه چی شده این وقت صبح زنگ زدی
-😭😭😭😭سیاه بخت شدم مادر و پدر نیشابور تصادف کردن
بیا بریم اونجا
نویسنده : بانو....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖 بسم رب الشهدا مجنون من کجایی؟ #قسمت پنجاه نهم روزها پی هم میگذشت من با لبخند و لباس
📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖📖
بسم رب الشهدا
مجنون من کجایی؟
#قسمت شصتم
بعداز ۱۱-۱۲ ساعت رسیدیم نیشابور با آدرس گرفتن بیمارستان امام رضا پیدا کردیم با استرس و ترس بدون توجه به اینکه بچها یا فرحناز همراه من هستن
به سمت پذیریش رفتم
با صدای که بغض آلود بود گفتم خانم ببخشید به من زنگ زدن گفتن مادر و پدرم تصادف کردن اینجان ؟
خانم پرستار:ما فقط دو تصادفی داریم ک متاسفانه فوت کردند
با شنیدن این ماجرا پخش زمین شدم
وقتی به هوش اومدم
پرستار گفت :مامان و بابات بودن ؟
-پدر و مادر همسرم هستن
اما فرقی با پدر و مادر خودم ندارن
پرستار:پس همسرت کجاست ؟
-همسرم اسیره
میشه زنگ بزنید خواهرشوهرم از اهواز بیاد
پرستار:باشه شمارشو بده
فرحناز میگفت وقتی با مبیناسادات (خواهر سیدمجتبی)تماس گرفت
گفت چندساعته با پرواز خودش میرسونه مشهد
بااومد مبینا سادات با کمک سیدحسن با هماهنگی اجساد مادر و پدر با پرواز رفتیم تهران
از تهران با آمبولانس رفتیم قزوین
داغهای پشت هم شهادت برادر جوانم ، اسارت همسرم ، فوت مامانم، رفتن مادر و پدر صبورم کرد
امروز بعداز هفتم مادر و پدر خودم تو آینه دیدم
رقیه ۲۲ساله چقدر پیر شده بود
چقدر موهام سفید شده بود
قرآن باز کردم ""بعداز هر سختی آسانی ""است
دوبارهم تکرار شده بود
خدایا راضیم به رضات
عکس سید مجتبی برداشتم لب ها رو عکس گذاشتم
اشکام جاری شد
مجتبی همه کسم الان کجایی؟
این یه سال و خورده ای اسارت چقدر آزارت داده
مجتبی به عهدتم پایبندما
تو این همه آزمایش الهی نذاشتم اشکم تو جعمیت ریخته باشه که نکنه دشمن بگه اشک زن مدافعین حرم درآوردیم
مجتبی تمام سعیم کردم زینب وار برم جلو
مجتبی یه هفته دیگه ولادت خانم حضرت زهراست چندروز بعدشم ولادتم آقا أمیرالمومنین
مامان ها نیستن تا براشون کادو بخرم
مردمم نیست تا براش کادو بخرم
همین طور داشتم اشک میخرتم که سیدعلی بیدار شد
اومد ستم که با لحن بچگانه ای گفت :مامانی شرا گلیه میکنی ؟
بغلش کردم بوسیدمش من قربون پسرخوشگلم بشم
یه کوچلو دلتنگم فقط
سیدعلی:دلتنگ کی مامان جون؟🤔🤔
-دلتنگ باباسید
سید:مامان بابایی کی از سفل میاد؟
-بابا رفته از آجی امام حسین که میشه عمه شما دفاع کنه نذاره آدم بدا دوباره اذیتش کنن
دیشب که قصه اش برای شما و آجی جون گفتم
سیدعلی:اوهوم
مامان منم بزرگ بشم میرم اونجا که کسی عمه جون اذیت نکنه
-من فدای پسر باغیرتم بشم
بریم آجی جان بیدار کنیم که بریم کانون
رفتیم کانون بچه ها رفتن کلاس
وسط کلاس که زنگ تفریح بود
دیدم سیدعلی اومده پیش فرحناز و با صدای آرومی حرف میزد
سیدعلی:آله یه هفته دیگه روژ مادره میشه با منو آجیم بیاید بریم براش کادو بخریم
فرحناز :آره عزیز خاله
نویسنده بانو.....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍ یکی از علما نقل میکند، در اصفهان وارد باغ دوستی شدیم که پیرمردی باغبان آن بود که سیمای بسیار زیبا و نورانی داشت.
🔹صاحب باغ او را بسیار تفقد و احترام مینمود.
🔸 گفت: من هر وقت بیمار میشوم دعای این پیرمرد مرا شفا میدهد.
🔹 نزدیک شدم به پیرمرد و گفتم: «وقتی این مرد مریض میشود چه میگویی که خدا شفایش میدهد؟»
🔸 پیرمرد گفت: «در دل شب، در نماز شب، دو رکعت نماز میخوانم و دست به دعا برمیدارم و میگویم خدایا تو رزاق هستی و این مرد واسطهی رزق تو برای من و اهل و عیال من است. او را عمری ده و از بلا دورش کن؛ چون با مرگ او، من و خانوادهام به دردسر میافتیم؛ پس از فضل و کَرمت این دردسر را بر ما راضی نشو.»
انسان اگر واسطهی رزق کسی شود، قطعاً دعای خیر آن فرد در صحت و عافیت و دفع بلا و طول عمر این واسطِ رزق، تأثیر دارد. حال این واسط رزق شدن به وسیلهی اشتغال یا دادن صدقه مرتب و منظم بر ناتوانی باشد.
🍂🍁🍂🍁
⚠️ #تلنگرانه
❤️ #عفاف_و_حجاب
یکی از حاکمان بنی عباس از مردم مالیات زیادی می گرفت، برای او خبر آوردند که مردم شهر بلخ که یکی از شهرهای کشور افغانستان است بخاطر فقر قادر به پرداخت مالیات سنگین نیستند، حاکم عباسی والی بلخ را احضار کرد و به او دستور داد برای گرفتن مالیات با مردم سختگیری کند. والی هم برای اخذ مالیات مردم فقیر بلخ را تحت فشار قرار داد.
مردم که توان پرداخت مالیات سنگین را نداشتند تصمیم گرفتند که نزد همسر والی که زن مومنه ای است بروند و از او بخواهند که نزد والی وساطت کند.
همسر والی بخاطر رفع فشار از مردم فقیر بلخ لباس قیمتی خود را که مزین به جواهرات گرانبها بود به جای مالیات مردم به والی داد تا به دست حاکم بدهد.
والی نیز این کار را انجام داد.
وقتی لباس را نزد حاکم برد، حاکم از او پرسید، این لباس را برای چه اینجا آورده ای؟
والی گفت: مردم بلخ فقیر و ناتوانند، همسرم لباس قیمتی خود را به جای مالیات آنان داده است.
حاکم از اقدام همسر والی تحت تاثیر قرار گرفت و به والی گفت: از اهالی شهر بلخ مالیات نگیر و این لباس را به همسرت بازگردان.
وقتی لباس به دست همسر والی رسید، زن از والی پرسید. آیا حاکم لباس مرا دید؟
والی در جواب گفت: بله. زن والی گفت: لباسی که چشم نامحرم آن رادیده من دیگر نمی پوشم، و این زن با عفت و درستکار دستور داد آن لباس را بفروشند وبا پول آن مسجدی بیرون شهر برای مسافران بنا کنند.
از ابن بطوطه عالم جهانگرد نقل شده که این مسجد در شهر بلخ افغانستان موجود است.
🍂🍁🍂🍁
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 صلوات های مادر و بازگشت فرزند به کالبد
▪️این قسمت: پرستو
▫️تجربهگر : خانم پرستو نظیفی
#تجربه_مرگ_موقت
✳️حجت الاسلام علوی طهرانی: شخصی از پیامبر صلیاللهعلیهوآله پرسیدند:
چراغ چیست که باید با خود به عالم قبر ببریم؟ فرمودند: نماز شب.
اگر پیامبر صلیاللهعلیهوآله حقیقت را بگوید، اینجا تاریک است. اگر نمی توانی تمام عمر نماز شب بخوانی و آنجا را روشن کنی حداقل با خود چراغ قوه ببر! هفته ای یک شب نماز شب بخوان! رسیدن به مراتب بزرگان راه کار ساده ای دارد که ما انجام نمی دهیم!
امام صادق علیهالسلام می خواهد ما از کاروان نماز شب خوان ها جدا نشویم. اگر نمی توانی عالم بعد از مرگت را چهل چراغ کنی، حداقل چراغ قوه ای با خود ببر.
🌹 أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضرت زینب سلام الله علیها
🍂🍁🍂🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┈┈••••✾🕊🦋﷽🦋🕊✾•••┈┈•
کتــاب عـشـق را،
جز یک ورق نیست
در آن هم نکتـهای
جز نام حق نیست
#پروین_اعتصامی
الهی به امیدتو روزمان را آغاز میکنیم
🌤أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج🌤
🌸🍃
نیایش صبحگاهی🌸🌿
✨پروردگارم....
🌸دلم که برایت تنگ می شود،
🕊با آنکه می دانم همه جا هستی،
🌸 اما به آسمان نگاه می کنم،
🕊چرا که آسمان سه نشانه از تو دارد:
🌸بی انتهاست،
🕊بی دریغ است
🌸و چون یک دست مهربان
🕊همیشه بالای سرماست!
🌸پس در این روز از توبرای عزیزانم
🕊سلامتی. , نشاط ,
🌸 دلخوشی , و عاقبت بخیری
🕊و بر آورده شدن حاجات طلب میکنم
🌸سرچشمه حيات آدمى "دل" است!
🕊هر آنچه را كه از دل بگذرانيم دير
🌸 يا زود همان در زندگيمان رخ خواهد داد.
🕊پس، به دل بيآموزيم
🌸 كه فقط نيكى ها را از خود بگذراند
🕊تا ما را به مراد و آرمانهاى والا برساند.
🌸روزی سرشار از عشق و امید
🕊برایتان ارزومندم ...
آمین🙏
🍁🍂