فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اخه دونات به این خوشگلی و خوشمزگی دیدید😍😍
بدون فر و هم زن و قالب
آرد ۲ونیم پیمانه
نمک نصف قاشق چایخوری
شکر ۳ قاشق
خمیر مایه ۱قاشق
عسل ۱ قاشق
روغن ۳قاشق
شیر ۱ لیوان
تخممرغ ۲ عدد
استراحت اول ۱ساعت
استراحت دوم ۲۰دقیقه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچهها عاشق این کتلت میشن😍
حتی اگه بد غذاترین باشن
مواد لازم :
پنیر پیتزا
سیر ۱ عدد
مایونز ۱ ق غ
خردل ½ ق غ
فلفل دلمه قرمز ¼
نخود فرنگی ۳ ق غ
سینه مرغ خرد شده ۵۰۰ گرم
پیاز کوچک ۱ عدد
نمک و فلفل سیاه
تخم مرغ ۱ عدد
ذرت ۳ ق غ
شوید تازه
آرد ۲ ق غ
⤹༢➥ ❤️
فوروارد یادتون نره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند #ترفند مهم در نگهداری برنج و حبوبات🌸👌
فوروارد یادتون نره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سس مایونز پروتئینی و سالم🏋️♀️
مواد لازم :
سرکه ۱ ق چ
تخم مرغ آبپز ۳ عدد
روغن زیتون ۵۰ میلی لیتر
آب ۱۰۰ میلی لیتر
نمک ½ ق چ
⤹༢➥ ❤️
فوروارد یادتون نره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این ساندویچ مرغ سرد فوری🌯
خیلی خوشمزه میشه یکبار امتحانش کن
مواد لازم :
سینه مرغ ۱ عدد
هویج رنده شده ۱ عدد
کنسرو ذرت نصف قوطی
نمک، فلفل سیاه
قارچ نیم کیلو
چیپس خلالی
سس مایونز
کمی آویشن
⤹༢➥ ❤️
فوروارد یادتون نره
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین زن، زندگی ،آزادی قسمت پنجاه و یکم: انگار زمان از دستم بیرون رفته بود، با اوضاع هانیل و
#رمان_آنلاین
زن ،زندگی ، آزادی
قسمت پنجاه و دوم:
دوباره درب را زدند دو اینبار با شدت بیشتر و همزمان دستگیرهٔ در پایین و بالا شد و صدای عصبانی کریستا بلند شد: چرا در باز نمیشه؟!
از پشت در کنار رفتم، در به شدت باز شد و کریستا که انگار به در تکیه داده بود، به حالت تلو تلو خوران وارد اتاق شد.
نگاهی به صورت کریستا کردم ، دور چشمش هنوز از هاله ای سیاهرنگ پوشیده شده بود.،سحر آرام زیر لب گفت: اون موجودی که داخل اتاق بود...موجودی که کل لباسش سیاه بود و صورتش را هم رنگ های سیاه و سرخ پوشیده بود...اون...
کریستا بی توجه به حرفهایم به سمت هانیل و هانا رفت ،نگاه عجیبی به هانیل کرد دست روی صورتش کشید و شروع به تکان دادنش کرد و ناگهان انگار که دیوانه شده باشد به طرفم یورش اورد وگفت: احمق چکاریش کردی؟ چطور کشتیش؟ من....من...من این دختر را...
یکدفعه حرفش را خورد وبه طرف هانا رفت و وضعیت اونم بررسی کرد و بعد از اتاق بیرون رفت.
بعد از دقایقی صداش در ساختمان پیچید: یکی از دخترا فکر کنم مرده، سریع خودت را برسون، باید اون یکی دیگه را معاینه کنی و نجاتش بدی...
بایدددد میفهمی چی میگم؟
زهرا را تو بغل گرفتم و روی صندلی کنار میز نشستم و همانطور که موهای بور دختر را نوازش می کردم ، چشم به هانا دوختم و دعا می کردم این دختر نجات پیدا کنه.
نفهمیدم چه مدت گذشت ، اما وقتی به خودم آمدم که یه آقا که فکر میکنم دکتر بود ، را بالا سر هانیل دیدم
اون آقا تا چشمش به من افتاد، به کریستا اشاره ای کرد ،انگار دوست نداشت من اونجا حضور داشته باشم و میخواست کریستا منو بیرون کنه..
تا متوجه نگاه مشکوکش شدم، سرم را پایین بردم و توی گوش زهرا گفتم: لنگار من مزاحمم، هر چی اینا گفتن ، توی ذهنت بسپار ، اصلا متوجه نشن انگلیسی بلدی، هر چی گفتن را حفظ کن و بعد به من بگو..
زهرا که مشخص بود دختر باهوشی هست، با نگاهش به من اطمینان لازم را داد.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین زن ،زندگی ، آزادی قسمت پنجاه و دوم: دوباره درب را زدند دو اینبار با شدت بیشتر و همزمان
#رمان_آنلاین
زن ، زندگی ، آزادی
قسمت پنجاه و سوم:
همانطور که انتظار داشتم کریستا با اشاره به بیرون ،به من گفت: تو برو بیرون ...
از جا بلند شدم ، زهرا را روی صندلی نشاندم و بیرون رفتم، همان لحظه درب بسته شد.
کمی از در فاصله گرفتم و چند لحظه بعد به سرعت برگشتم، گوشم را به در چسپاندم اما صدای پچ پچی نامفهوم به گوشم می خورد، خدا را شکر کردم که زهرا داخل اتاق هست و خوشحال بودم که انگلیسی بلد هست و از اون خوشحال تر بودم که این گروه معلوم الحال نمی دانند که این دخترک ناز ، انگلیسی هم بلده..
به زهرا که فکر می کردم ، احساس لطیفی بهم دست می داد، با اینکه مدت کوتاهی بود که در کنار هم بودیم اما عجیب مهرش به دلم نشسته بود و دوست داشتم اگر قرار بود دختری داشته باشم، یکی مثل زهرا داشتم.
از کنار در اتاق فاصله گرفتم و نگاهم به در اتاق کریستا افتاد، من باید سر در می آوردم که اینجا چه خبر است؟
حالا می فهمیدم که اون شخص داخل اتاق خود کریستا بود اما چرا خودش را به اون شکل و شمایل وحشتناک در آورده بود، یعنی چکار داشت می کرد؟ اصلا برای چی صورتش را اونجور وحشتناک رنگ کرده بود و شاید هم نقابی مخوف زده بود؟!
با استرس به سمت در اتاق کریستا رفتم، دستم را روی دستگیره در گذاشتم و دستگیره را پایین دادم، اما در باز نشد...
مشخص بود در را قفل کرده، پس یه چیزی این وسط بود که...
وای یکدفعه یاد اون قلب کوچولوکه الی بهم داده بود افتادم
من اون قلب را زیر تشک تخت گذاشته بودم ،وای اگر پیداش میکردند؟!!
قلبم به شدت هر چه بیشتر می تپید، برای اینکه ذهنم آرام بشه به طرف هال رفتم، داخل هال جز یک دست مبل و چند تا تابلو که ستاره های بزرگ با شکل های عجیب غریب را به تصویر کشیده بود، چیزی نبود.
داخل آشپز خانه شدم به طرف یخچال رفتم و در یخچال را باز کردم و با دیدن خوراکی ها تازه متوجه گرسنگی خودم شدم و زیر لب گفتم: حتما زهرا و هانا و هانیل...با یاد آوری چهره کبود هانیل ،قلبم فشرده شد و در همین حین صدای باز شدن در اتاق بلند شد و پشت سرش ، کریستا و اون مرد بیرون آمدند، من خیره به آنها بودم تا ببینم به من اجازه ورود به اتاق را میدهند؟
اما انگار اونها هم منتظر چیزی بودند..
روی صندلی چوبی نشستم، دقایق به کندی میگذشت، تمام حواسم پیش زهرا و اون دوتا دختر بود که زنگ در ساختمان را زدند، کریستا که مشغول قدم زدن بود، با سرعت خودش را به در رساند، دونفر با تختی سیار وارد خانه شدند و کریستا بی هیچ حرفی اتاق ما را نشان داد.
اونها اول دختری را در حالیکه ملحفه کل تن و صورتش را پوشانده بود آوردند و حدسش راحت بود که هانیل است و گویا آسمانی شده بود، من از جا برخواستم و تا نزدیک در هانیل بی جان را همراهی کردم و بغض گلوم را میفشرد
اون دو آقا دوباره برگشتند و اینبار هانا را روی تخت با صورتی نیمه کبود که بیهوش بود و هنوز آثار حیات داشت، بیرون آوردند
آن مرد همراه هانا قصد بیرون رفتن از ساختمان را داشت که کریستا سرش را به گوش مرد نزدیک کرد، با سرعت پشت سرش قرار گرفتم و همانطور که بر مرگ هانیل اشک میریختم گوش هایم را تیز کردم تا ببینم کریستا چی میگه به اون آقا...
کریستا شمره شمرده گفت: باید این دختر به هوش بیاد و زنده بمونه، حداقل تا فردا به هوش بیاد ، من برای مراسم تک نفره لازمش دارم فهمیدی؟!
و اون مرد سری تکان داد و بیرون رفت...
یعنی منظورش چی بود؟ مراسم؟ چه مراسمی هست که نیاز به دخترکی کودک و نیمه جان دارد؟!
ادامه دارد..
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین زن ، زندگی ، آزادی قسمت پنجاه و سوم: همانطور که انتظار داشتم کریستا با اشاره به بیرون
#رمان_آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت پنجاه و چهارم:
دخترها که به بیرون منتقل شدند، به طرف اتاق حرکت کردم که با صدای کریستا به خود آمدم: ببین دختر، اینجا خودت باید غذا درست کنی، الانم یه چیزی از یخچال برای خودت و اون دختربچه بردار و ببر بخورین..
من که با دیدن هانیل و هانا تمام اشتهایم را از دست داده بودم و تمام ذهنم درگیر حرفی که کریستا زده بود: برای مراسم!! بود و عجله داشتم که به اتاق بروم و شاید زهرا چیزی شنیده باشد که این گره کور ذهنم را باز کند، سری تکان دادم، به سمت یخچال رفتم، انواع سبزی و کلم و کاهو موجود بود، داخل فریزرش هم چند پاکت گوشت مرغ و گوشت قرمز که معلوم نبود گوشت چی هست و گوشت ماهی هم موجود بود، اما من به دنبال یه چی راحت بودم که وقت گیر نباشه که یکدفعه چشمم به تخم مرغ افتاد.
زیر نگاه تیز کریستا تند تند دو تا تخم مرغ نیمرو کردم و همانطور که چند تکه نان کنار تخم مرغ ها داخل سینی قرار میدادم، به سمت اتاق حرکت کردم.
وارد اتاق شدم، در را پشت سرم بستم و زهرا را روی همان صندلی که قرار داده بودم با چشمانی اشکبار دیدم.
سینی دستم را روی میز قرار دادم، زهرا را در آغوش گرفتم و همانطور که سرش را به سینه چسپانده بودم موهایش را نوازش کردم.
زهرا که انگار آغوش گرمی یافته بود شروع به هق هق کرد و آرام گفت: هانیل مرده...مرده... آیاهانا هم مرده؟
موهای نرم و بورش را که انگار حریر بهشتی بودند نوازش کردم و گفتم: هانیل راحت شد و رفت پیش خدای مهربون، اونجا جاش امن هست، اما هانا هنوز زنده بود.
زهرا جان اینها چیزی صحبت کردند؟ از حرفاشون چیزی متوجه شدی؟
زهرا سرش را از روی سینه ام بلند کرد و در حالیکه با پشت دست اشکهاش را پاک می کرد گفت: آره، اون آقاهه به کریستا گفت احتمالا این عوارض واکسنی هست که بهشون تزریق کردند، ولی خیلی دیر خودش را نشون داد آیا داروی خاصی بهشون دادی؟
کریستا اول گفت نه اما بعدش گفت چرا دوتا مسکن دادم و..
او آقا عصبانی شد و گفت: احتمالا تب عوارض واکسن بوده و مرگ این دختر هم با اون مسکن پیش افتاده ، آخه محققان اون نوع ویروس را طوری طراحی کردند که با مصرف یک مسکن ساده طرف را به کام مرگ میکشونه، پس مرگ این دختر و اغمای اون یکی نشان میدهد ما درست پیشرفتیم، یه ویروس که روی نژاد خاورمیانه اثر میگذاره و بی صدا همه را به کام مرگ میبره، این ویروس میتونه از کرونا خطرناک تر باشه و مرگ خاموش تری برای قربانی داشته باشه...
هر حرفی که زهرا میزد، پشتم داغ و داغ تر میشد.
زهرا ساکت شد و من دست پاچه بودم،تکه ای نان کندم و مقداری نیمرو رویش گذاشتم و همانطور که لقمه را در دهان کوچک زهرا میگذاشتم گفتم : دیگه چیزی نگفتند؟!
زهرا سری به نشانه نه تکان داد و همانطور که مشغول جویدن بود گفت: چرا...یه چیز دیگه هم گفتن..
و من با اشتیاق بیشتر گفتم: زهرا خوب فکر کن، هر چی گفتن بی کم و زیاد برام بگو،متوجه شدی؟!
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
پروانه های وصال
#تقویت_عزت_نفس 70 ما باید با قرآن متفاوت برخورد کنیم. قرآن رو باید نوشید... باید حس کرد... باید با
#تقویت_عزت_نفس 71
🔶 یکی از برنامه هایی که در جهان خیلی مورد استقبال قرار میگیره برنامه هایی هستن که در اون یه نفر سلبریتی رو مینشونن وسط و ازش در مورد مسائل مختلف سوال میکنند.
مثلا میگن نظرت در مورد عشق چیه!
💕 در مورد ازدواج و زندگی و زمان و پول و خانواده و... چه نظری دارید؟
مثل برنامه خندوانه یا برنامه دورهمی یا برنامه محفل و ...
برای مردم جهان چنین برنامه هایی خیلی جذاب هست. درسته؟
حالا یه سوال!
❇️🔺 اگه بنده به شما خبر بدم که توی یه برنامه ای، خود خداوند متعال رو اوردن توی استدیو و روی صندلی نشسته و داره نظرش رو راجع به مسائل مختلف دنیا میفرماید.
شما بی نهایت کنجکاو نمیشی که حتما اون برنامه رو ببینی؟
بله دیگه! همه مردم میریزن ببینن خدا نظرش در مورد مسائل مختلف چیه!
خییییلی هیجان انگیزه. درسته؟ 😊
💠
پیش فروش بلیت اتوبوسهای اربعین از ۳ روز آینده
مدیرکل دفتر حملونقل مسافر سازمان راهداری و حملونقل جادهای:
🔹از ۶ مرداد پیش فروش بلیت اتوبوسهای اربعین برای سه مرز شمالی و از ۱۰ مرداد نیز پیش فروش بلیت تمام مرزها آغاز میشود.
🔹قیمت بلیت اتوبوسهای اربعین توسط ستاد مرکزی #اربعین اعلام و در سایتها نیز به صورت رسمی منتشر خواهد شد. #امام_حسین #کربلا
💥پروژه جنگ شناختی رقیب
چگونه تو زمین ظریف بازی نکنیم و شکستش بدیم
به نظرتون کسی با ضریب هوشی ظریف نمی دونه حرفاش در مورد انتخاب وزرا (تاکید بر زن بودن، غیر شیعه بودن و جوان بودن) حساسیت برانگیزه؟
ظریف هم می دونه هم برای واکنشای ما سناریو چیده
اولین سناریو چیه؟
زن بودن ده امتیاز داره
هر کی اعتراض کنه میوفته وسط زمین
بازی آقای ظریف و یه برچسب زن ستیز بهش می خوره و میره گوشه رینگ و باید از خودش دفاع کنه
نتیجه چیه؟
ظریف و رفقاش میشن مدافع حقوق زنان
انقلابیون هم میشن زن ستیزای مردسالار
عین همین اتفاق هم در مورد شیعه نبودن یا جوون بودن تکرار میشه و در نهایت ظریف و رفقا میشن مدافعان آزادی، حقوق زنان و اقلیت های
مذهبی و جوونا
انقلابیون هم میشن زن ستیزای تمامیت خواه ضد آزادی های دینی و مدافع فسیل هایی که سال هاست مناصب رو در اختیار دارن
همین جو به مجلس هم منتقل میشه و مجلسی ها هم برای اینکه این برچسبا بهشون نخوره گزینه های تیم ظریف رو رای اعتماد میدن و خلاص
حالا راه حل چیه؟
اصلا اصلا اصلا تو زمین بازی ظریف بازی نکنیم و زمین بازی جدید تعریف کنیم
یعنی به جای اینکه بگیم امتیاز دادن به زن بودن غیر شیعه بودن و جوون بودن اشتباهه
روی این گزاره وایسیم که ما فقط و فقط دنبال شایسته سالاری هستیم بدون توجه به جنسیت، مذهب و سن
مرحله دوم پاتک زدن به #ظریف اینه که به جای حمله کردن به معیارهای ظریف برای انتخاب کابینه، با گزینه های ظریف به صورت موردی برخورد کنیم یعنی فردی رو که معرفی میشه رو حلاجی کنیم و نقاط مثبت و منفیش رو برجسته کنیم و به زن بودن، غیرشیعه بودن و سنش کاری نداشته باشیم
حریف حرفه ایه تو زمین بازیش بازی نکنید... #انتخابات #پزشکیان
45.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دروغ آقای تحلیلگر درباره ترور شهید #امیرعبداللهیان توسط حلقه نزدیک #جلیلی
امثال این تحلیلگر نه تنها قبل از #انتخابات بلکه بعدش هم بدون مبنا حمله کردن به اطرافیان جلیلی که شما نگذاشتین برجام احیا بشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وزیر کشور: ارز #اربعین تنها به افرادی تعلق میگیرد که در سامانۀ سماح ثبتنام کرده باشند. #کربلا #امام_حسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹بشنوید؛نغمه مشهور #اربعین
♦️محمد جنامی مداح جوان دهه هفتادی و از عربزبانان استان خوزستان است.جنامی سالهاست در هیئتهای ایرانی و عراقی مداحی میکند.
♦️نوحهای که سال گذشته در اربعین بسیار مورد استقبال گرفت «درب العشک» سروده حسین الکربلایی بود. #امام_حسین #محرم
🔺برشی از این نوحه را با زیرنویس فارسی را ببینید