[∞♥️💍]
#عاشقانه
قهر بودیم🤕
گفت:عاشقمي؟!👀
گفتم:نه!🤥
گفت:
لبت نه گوید و پیداست ميگوید دلت آري😜
که اینسان دشمني یعني که خیلی دوستم داري😊❤️
زدم زیرِ خنده😅
دیگه نتونستم نگم که وجودش چقد آرامش بخشه..😍💕
#شهیدعباسبابایی
#اللهمعجللولیڪالفرج
💕💕💕
سلام.
راوی: مرحومه حکمت؛ همسر شهیر بابایی
قهر بودیم، درحال نماز خوندن بود
نمازش که تموم شد، هنوز پشت به اون نشسته بودم…
کتاب شعرش رو برداشت و با یه لحن دلنشین شروع کرد به خوندن…
ولی من باز باهاش قهر بودم!!!!!
کتابو گذاشت کنار…بهم نگاه کرد و گفت:
غزل تمام…نمازش تمام…دنیا،مات
سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد!!!!
باز هم بهش نگاه نکردم….!!!
اینبار پرسید: عاشقمی؟؟؟
سکوت کردم….
گفت :
عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز….
بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم می کند…”
دوباره با لبخند پرسید: عاشقمــــــی مگه نه؟؟؟؟؟
گفتم: نـــــــه!!!!!
گفت:
لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری…
که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری…”
زدم زیر خنده….و روبروش نشستم….
دیگه نتونستم بهش نگم که وجودش چقد آرامش بخشه…
بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم…
خدارو شکر که هستی…
#عاشقانه
#شهیدانه
💕💕
💎 #داستان_کوتاه
✍#ابلیس_و_حضرت_عیسی
روزی در جايی میخواندم كه شيطان، حضرت مسيح را به بالای برج اورشليم برد و گفت: اگر تو وابسته و عزيز خدايی، از اين بالا بپر تا خدای تو، تو را نجات دهد!
مسيح آرام آرام شروع به پايين آمدن از برج كرد.
شيطان پرسيد، چه شد؟ به خدايت اعتماد نداری؟!
مسيح پاسخ گفت: مكتوب است كه تا زمانی که ميتواني از طريق عقلت عاقبت کاری را بفهمی، خدايت را امتحان نكن!
تا آنجا كه میتوانیم برای هر كاری سر به آسمان نگيرم و استمداد نطلبیم چون او بزرگترين یاریاش را كه عقلانيت است، قبلا هديه داده است.
نکته جالب متن فوق اینجاست که بزرگترین موهبت الهی که عقل است را نمیبینیم و باز دنبال معجزات دیگر هستیم
💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک نخی از چادرت
در جوی کوچه غرق شد
کوچه را
عطر گلاب
ناب کاشان برده است ...
️ ❤️❤️❤️
سقوط خطرناک.mp3
5.17M
#تلنگری
#استاد_شجاعی
#بشنویم
" عارفاً بحقهِ " یعنی چی؟
آیا من جزو زائرانِ بامعرفت اهل بیت علیهمالسلام هستم ؟
آیا این دعاهای من در حرم، دعاهای درست و حسابی اند؟
ﺩﻭ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﺗﻮ ﻣﺤﻞ ﮐﺎﺭﺷﻮﻥ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ.
ﺍﻭﻟﯽ: «ﺩﯾﺸﺐ، ﺷﺐ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ. ﺗﻮ ﭼﻪ ﻃﻮﺭ؟»
ﺩﻭﻣﯽ: «ﻣﺎﻝ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻓﺎﺟﻌﻪ ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﻇﺮﻑ ﺳﻪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺷﺎﻡ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﻭ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺭﻓﺖ و افتاد رو تخت ﻭ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ. ﺑﻪ ﺗﻮ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﮔﺬﺷﺖ؟»
ﺍﻭﻟﯽ: «ﺧﯿﻠﯽ ﺷﺎﻋﺮﺍﻧﻪ ﻭ ﺟﺎﻟﺐ ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﯾﻪ ﺩﻭﺵ ﻣﯽﮔﯿﺮﻡ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻟﺒﺎﺳﺎﺗﻮ ﻋﻮﺽ ﮐﻦ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﺎﻡ. ﺷﺎﻡ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﺗﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺮﮔﺸﺘﯿﻢ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﻣﻨﺰﻝ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﻥ ﺷﻤﻊ ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﮐﺮﺩ.»
از قرار، همسران این دو خانم نیز همکار هم بودند و داشتند درباره دیشب صحبت میکردند.
ﺷﻮﻫﺮ ﺍﻭﻟﯽ: «ﺩﯾﺮﻭﺯﺕ ﭼﻪ ﻃﻮﺭﯼ ﮔﺬﺷﺖ؟»
ﺷﻮﻫﺮ ﺩﻭﻣﯽ: «ﻋﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ. ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺷﺎﻡ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﺁﺷﭙﺰﺧﻮﻧﻪ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﺷﺎﻡ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻭ ﺑﻌﺪﺵ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻡ. ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺑﻮﺩ؟»
ﺷﻮﻫﺮ ﺍﻭﻟﯽ: «ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺷﺎﻡ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ، ﺑﺮﻕ ﺭﻭ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﭼﻮﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﺣﺴﺎﺑﺸﻮ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﯾﻢ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﺎﻡ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ. ﺷﺎﻡ ﻫﻢ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮔﺮﻭﻥ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﯾﻢ ﺗﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ. ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﻕ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺷﻤﻊ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻨﻢ.»
گول شکل ظاهری زندگی دیگرانو نخورید.شاید شما خوشبختتر از کسی هستید که همیشه حسرت زندگیشو دارید
#داستانک_ها
#بهمددالهی_کرونا_را_شکست_میدهیم
#درخانه_بمانیم
#من_ماسک_میزنم
💕💕💕
#حرف_آخر
🍃حجت الاسلام شیخ جعفر ناصری : حضور شیطان نزد ما بی دلیل نیست ، دلیل دارد ، قبلا ما زمینه ی حضورش را ایجاد کردیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حدیث
💛امام صادق(ع):
☀️پس از دميدن سپيده صبح،
صد بار بگو:
🍃🌼اللّهمّ صلّ على محمّد وآل محمّد🌼🍃
✨ خداوند روى تو را از حرارت آتش جهنم
در امان میدارد...
📙ثواب الاعمال،ص345
"جان"امانتی است که بایدبه "جانان"رساند.
اگرخود ندهی،می ستانند.
فاصله هلاکت و شهادت همین خیانت در امانت است...
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
💕💕💕
ملانصرالدین وقتی وارد طویله میشد به خرش سلام میکرد
گفتن :
ملا این که خره نمیفهمه که سلامش میکنی..
میگه :
اون خره ولی من آدمم،
من آدم بودن خودم رو ثابت میکنم،
بذار اون نفهمه..
💕💕💕
تندتر از امام و ولایتفقیه نروید
که پایتان خرد میشود
از امام هم عقب نمانید
که منحرف میشوید..
#شهید_محمدرضاتورجیزاده
#من_ماسک_میزنم
••
#وصیتشهیدجوادمحمدی
بندهازشهداییهستمڪھحتمایقـــهۍ
بیحجابها و آنهاڪھ ترویجِ بیحجابی رامیکننددرآندنیا[قیامت]خواهمگرفت.
#من_ماسک_میزنم
💕💕💕
هدایت شده از پروانه های وصال
#آشپزی باید با این مولفه ها باشه⬅️
1⃣ حتما با #وضو باشه، مخصوصا زمانی که پریود هستید.
⛔️ بی وضو دست به اجاق گاز نزن، در حالت جنابت هم کراهت داره آشپزی کردن.
❌برای سید بن طاووس غذا آوردند گفت این چیه؟ اینو خانوم حایض بی وضو درست کرده. گفتند بله. گفت ببرید این کراهت داره خوردنش. ❌
❌شما ببینید ایام فاطمیه می گن هر کی پریوده نیاد دم دیگ سمنو. پس اثر می زاره، درسته؟؟ ❌
👌👌حتما با وضو برید سر اجاق گاز.
2⃣ نیت #نذری کردن
❌الان مثلا دوشنبه ست وضو می گیرم، امروز تو مفاتیح نوشته برای امام حسن و امام حسین( علیهما السلام) است. نیت می کنم من امروز می خوام قرمه سبزی مثلا درست کنم یا چای نذری برای این دو اهلبیت. بعد شروع می کنم کار عادیمو می کنم. غذامو می پزم. ❌
✅ کسانی که با نیت نذری آشپزی انجام می دن. بعد از سه چهار ماه تغییر را در زندگی هاشون کاملا احساس می کنند.
به چه شکلی❓❓
3⃣ استفاده از اسماء الهی
ما تو آداب اسلامی داریم. حتما موقع آشپزی از اسماء الهی استفاده کنید.
❌خانومایی که شوهراشون بازاری اند و مدام پاپوش براش درست میکنن زیرابشونو می زنند موقع آشپزی بگن:« یا حمید و یا مجید »
69 بار به بالا. حالا تعداد مهم نیست.
منظور اینه که اسم خدا رو وقتی می خوای به غذا بدی، این دو تا اسم خیلی کاربرد داره.❌
❌شوهرایی که خیلی #چشم_چران هستند، فیلم می بینند. خانوما رو می بینند خیلی چشم و گوششون می جنبه، ذکر« یا عفیف » رو بگید.
یا برای اینکه نسل با عفت داشته باشی پسر و دخترت اهل نگاه نباشن
یا اگرخدانی نکرده خودت اهل این گناهی😱 این ذکر و زیاد بگو❌
❌خودت می بینی امروز حوصله نداری، ذکر« یا باسط » رو بگین
مادرایی که حوصله بچه نداری؛میزنیش😰 ناراحتی چرا مادرشدی؟! زیاد بگو یا باسط❌
❌یا کسانی که #باردار ند. الان یه چیزی هوس می کنند. فردا یه چیزی هوس می کنند، اینا بلند می شن رستوران می رن. اون کارگری که اونجا آشپزی می کنه، اون جای خواب که نداره، جای حموم کردن که نداره. فیلم می بینه تو گوشیش محتلم می شه. عکس می بینه محتلم می شه. اهل رعایت آداب هم که نیست، با همون اوضاعش برای من آشپزی می کنه.
وقتی من اون غذا رو می خورم تمام خبث غذا به من می رسه. ❌
⁉️ حالا من باید چی کار کنم بالاخره باید یه جاهایی برم رستوران و...❓❓❓
✅ اگر قبل از غذا سوره « #تین » رو بخونی خبث غذا از بین می ره.
خبث باعث دعوا میشه
خبث باعث میشه نمازت قضا بشه
⛔️ الان به واسطه فضای مجازی و تلگرام زنان ما از آشپزی افتادند. اصن نمی خوان آشپزی کنند. یه جای ارزون هم تو محل پیدا می کنند، یه کبابی ارزون، یه فست فودی ارزون، می گه اینجا ارزونه چیزی نمی شه. همینجا می گیریم.
❌قشر تحصیلکرده مون، دانشگاهی، می گه خانم من دکترا دارم، مگه من کلفتم آشپزی کنم. ❌
👌عزیزم شما اصلا کلفت نیستی ولی آشپزی یکی از سلاح های تربیتی مهم است.
❌خانومی اومد گفت شوهرم اهل پاسوره، گفتم آشپزی با آداب اسلامی رو انجام می دی؟ گفت نه.
گفتم برو نیت کن آشپزی را با آداب، انجام بده. گفت من به نیت چهارده معصوم چهارده روز غذا می پزم، برای اینکه ان شاء الله این پاسور از زندگی ما بره بیرون.
می گفت خود شوهرم اومد گفت من دیگه می خوام اینا رو بندازم دور، جلو چشم پاره کرد پاسورش و خودش دیگه گناهشو گذاشت کنار، این خیلی مهمه
🌱🎋💖💖💖💖💖🎋🌱
پروانه های وصال
. 37 #اصلاح_خانواده #اصلاح_دیگران 11 🔹قدم بعدی در اصلاح دیگران اینه که بستگی به مشکلش میتونید از
.
37
#اصلاح_خانواده
#اصلاح_دیگران 11
🌷بابا انسان ها آدم هستن. اگه قشنگ بهشون گفته بشه همه دین رو میپذیرن.
❓مگه دین حرف غیر عقلانی میزنه که طرف نپذیره؟
❗چرا اغلب مشکل پیدا میکنن با دین؟⁉️
❌علت اصلیش "برخورد بد و نابجای ما مذهبی هاست".😱
✅اگه اینو اصلاح کنیم همه خوب میشن.
✅شمام میتونید این ترفند رو برای شوهر یا برادر یا پسر یا خانمتون و.. اجرا کنید.👌🏼✔️
😉بعید میدونم جواب نده!
⭕️🔶⭕️🔶⭕️
پروانه های وصال
❣ ❤️ #عاشقانہ_مذهبے ❤️ (ادامہ قسمت36) حنانہ رفت بہ سمتش و ڪمڪ ڪرد. سرش رو برگردوند سمت مادرم و زل
❣
❤️ #عاشقانه_مذهبی ❤️(قسمت37)
از تاڪسے پیادہ شدم همونطور ڪہ بہ سمت خونہ مے رفتم گفتم:عجب اشتباهے ڪردم رفتم!
مادرم با خندہ گفت:از بیمارستان تا اینجا مخمو خوردے هانیہ،عین پیرزناے هفتاد سالہ،غر غر!
پشت چشمے براے مادرم نازڪ ڪردم و گفتم:دستت درد نڪنہ مامان خانم!
خواستم در رو باز ڪنم ڪہ در خونہ ے عاطفہ اینا باز شد،خالہ فاطمہ با لبخند نگاهے بہ من و مادرم انداخت:چقدر حلال زادہ!داشتم مے اومدم خونہ تون!
سلام ڪردم و دوبارہ قصد ڪردم براے باز ڪردن در ڪہ صداے خالہ فاطمہ مانع شد:هانیہ جون عصرونہ بیاید خونہ ے ما،من و عاطفہ ام تنهاییم!
با شیطنت نگاهش ڪردم و دستش رو گرفتم:قوربونت برم عاطفہ ڪہ شهریارو دارہ،شمام ڪہ عمو حسین رو دادے بلا خانم!
خندید،بعداز سہ ماہ!
همونطور با خندہ گفت:نمیرے دختر،ناهید دخترت شنگولہ ها!
مادرم بے تعارف وارد خونہ شون شد و گفت:چشمش نزن فاطمہ،مخمو خورد از بس غر زد!
با خالہ فاطمہ وارد شدیم،چادرم رو محڪم گرفتہ بودم ڪہ خالہ فاطمہ گفت:راحت باش هانے جان امین سرڪارہ!
همونطور ڪہ چادرم رو در مے آوردم گفتم:شمام آپدیت شدے،هانے!
خالہ فاطمہ جارو،رو برداشت همونطور ڪہ بہ سمتم مے اومد گفت:یعنے میگے من قدیمے ام؟چیزے حالیم نیست؟
با چشم هاے گرد شدہ و خندہ گفتم:خالہ چرا حرف تو دهنم میذارے؟
جارو،رو گرفت سمتم:یڪم ڪتڪ بخورے حالت جا میاد!
جدے اومد سمتم جیغے ڪشیدم و چادرم رو مثل بغچہ زیر بغلم زدم و وارد خونہ شدم!
عاطفہ با تعجب نگاهم ڪرد،پشتش پناہ گرفتم و گفتم:تو رو خدا عاطے مامانت قصد جونمو ڪردہ!
خالہ فاطمہ و مادرم با خندہ وارد شدن،بعداز سہ ماہ صداے خندہ توے این خونہ پیچید!
مادرم چادر و روسریش رو درآورد،عاطفہ رفت بہ سمتش و باهاش روبوسے ڪرد،بہ شوخے گفتم:اَہ مامان توام ڪہ چپ میرے راست میرے این عروستو بوس میڪنے بسہ دیگہ!
عاطفہ مادرم رو بغل ڪرد و گفت:حسود!
مادرم عاطفہ رو محڪم بہ خودش فشرد و گفت:خواهر شوهر بازے درنیار دختر!
ازشون رو گرفتم،بہ خالہ فاطمہ گفتم:خالہ احیانا اینجا یہ مظلوم نمیبینے؟
و بہ خودم اشارہ ڪردم،خالہ با لبخند بغلم ڪرد و گونہ م رو بوسید.
زبونم رو بہ سمت مادرم و عاطفہ دراز ڪردم!
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
پروانه های وصال
❣ ❤️ #عاشقانه_مذهبی ❤️(قسمت37) از تاڪسے پیادہ شدم همونطور ڪہ بہ سمت خونہ مے رفتم گفتم:عجب اشتباهے
❣❣
❤️ #عاشقانه_مذهبی ❤️(ادامہ قسمت 37 بخش دوم)
صداے گریہ ے هستے اومد،خالہ سریع ازم جدا شد و با گفتن بلند جانم جانم بہ سمت اتاق امین رفت!
چند لحظہ بعد درحالے ڪہ هستے بغلش بود و لب هاش رو غنچہ ڪردہ بود برگشت بہ پذیرایے!
مادرم با دیدن هستے گفت:اے جانم خدا نگاش ڪن،روز بہ روز شبیہ امین میشہ!
صداے باز و بستہ شدن در اومد،مادرم سریع روسریش رو سر ڪرد،امین یااللہ گویان وارد شد!
سریع چادرم رو سر ڪردم!
سلام ڪرد و رفت بہ سمت خالہ فاطمہ،با لبخند هستے رو از بغل خالہ فاطمہ گرفت و چندبار گونہ و پیشونیش رو بوسید!
هستے هم با دیدن امین میخندید و بہ زبون خودش حرف میزد!
امین نشست روے مبل و هستے رو گرفت بالا،هستے غش غش میخندید!
دلم براش رفت،رو بہ مادرم گفتم:اگہ جاے شهریار یہ دختر بدنیا میاوردے الان منم خالہ شدہ بودم با بچہ هاش بازے میڪردم!
عاطفہ با اخم مصنوعے گفت:ببینم این شوهر منو ازم میگیرے!
همہ شروع ڪردن بہ خندیدن،امین از روے مبل بلند شد و اومد بہ سمتم!
روے مبل ڪمے خودم رو جا بہ ڪردم!
هستے رو گرفت رو بہ رم و در گوشش گفت:میرے بغل خالہ؟
هستے بهم زل زد و محڪم بہ پدرش چسبید.
امین زل زد توے چشم هام،سریع از روے مبل بلند شدم و همونطور ڪہ بہ سمت در میرفتم گفتم:من برم یہ دوش بگیرم،احساس میڪنم بوے بیمارستانو گرفتم!
امین صاف ایستاد و با لبخند عجیبے نگاهم ڪرد!
اشتباہ ڪردم،هنوز هم میتونست خطرناڪ باشہ!
خواستم برم ڪہ امین گفت:عاطفہ زنگ بزن بہ شهریار بریم پارڪ!
خالہ فاطمہ گفت:میخوایم عصرونہ بخوریم!
امین نگاهے بہ خالہ انداخت و گفت:شام بذار،میریم یڪم هواخورے،زود میایم!
عاطفہ با خوشحالے اومد ڪنارم و گفت:هانے بعدا دوش میگیرے!
آرومتر اضافہ ڪرد:امروز امینم حالش خوبہ تو رو خدا بیا بریم!
نگاهے بہ جمع انداختم و بالاجبار برگشتم سرجام!
عاطفہ با خوشحالے بدو بدو بہ سمت اتاقش رفت،امین با صداے بلند گفت:عاطفہ لباس مشڪے نپوشیا!
من و مادرم و خالہ فاطمہ نگاهے بهم انداختیم و چیزے نگفتیم!
امین هم رفت سمت اتاقش!
خالہ فاطمہ با تعجب گفت:یهو چقدر عوض شد،خدایا خودت ختم بہ خیر ڪن!
چند دقیقہ بعد امین از اتاق اومد بیرون،شلوار ورزشے و بلوز مشڪے رنگ پوشیدہ بود!
خالہ فاطہ با تردید گفت:پس چرا بہ عاطفہ میگے مشڪے نپوش؟!
همونطور ڪہ لباس هستے رو درست مے ڪرد گفت:من با عاطفہ فرق دارم!
عاطفہ اومد ڪنارمون و گفت:شهریار الان میرسہ بدویید حاضر شید!
خالہ فاطمہ نگاهے بہ مادرم انداخت:میرے ناهید؟
مادرم با خستگے گفت:نہ خیلے خستہ ام،بچہ ها برن،یہ روز دیگہ همگے میریم!
خالہ فاطمہ سرش رو تڪون داد و چیزے نگفت،عاطفہ اومد بہ سمت من و گفت:خب تو پاشو دیگہ!
بہ زور لبخند زدم و گفتم:شما برید خوش بگذرہ،جمع بہ من نمیخورہ!
عاطفہ دهنش رو برام ڪج ڪرد:لوس نشو!
بازوم رو ڪشید،مادرم معنادار نگاهم ڪرد و با مهربونے رو بہ عاطفہ گفت:عاطفہ جون تو با شهریارے،امینم ڪہ با هستے،هانیہ این وسط تنهاس!
دوبارہ نگاهے بهم انداخت و ادامہ داد:بذار متاهل بشہ هرچقدر دوست داشتید برید بیرون،حالام دخترمو بدہ بہ خودم میبرید دل بچہ مو آب میڪنید!
با لبخند مادرم رو نگاہ ڪردم و چشم هام رو باز و بستہ ڪردم،یعنے ممنون!
عاطفہ اصرار ڪرد:مامان ناهید،نمیشہ ڪہ!امین و شهریار باهم منو هانیہ ام باهم!
هستے رو از امین گرفت همونطور ڪہ لپش رو میبوسید گفت:جیگر عمہ هم نخودے!
خالہ فاطمہ بہ مادرم گفت:بذار برہ،فڪر ڪردے عاطفہ و هانیہ بزرگ شدن؟
من و عاطفہ هم زمان گفتیم:عہ!
مادرم و خالہ خندیدن،مادرم شونہ هاش رو انداخت بالا:خودش میدونہ!
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
پروانه های وصال
❣❣ ❤️ #عاشقانه_مذهبی ❤️(ادامہ قسمت 37 بخش دوم) صداے گریہ ے هستے اومد،خالہ سریع ازم جدا شد و با گف
❣
❤️ #عاشقانه_مذهبی ❤️ (ادامه قسمت 37 بخش سوم)
خواستم حرف بزنم ڪہ عاطفہ انگشت اشارہ ش رو گرفت سمتم:پاشو،ناز نڪن دیدے ڪہ نازت خریدار دارہ!
نفسے ڪشیدم و بلند شدم،رفتم سمت حیاط.
_مامان منم میرم!
➡️➡️➡️➡️➡️➡️➡️➡️➡️➡️➡️➡️
پارڪ خلوت بود،هانیہ روے یڪے از تاب ها نشست،با خجالت گفت:شهریار هلم میدے؟
شهریار با لبخند رفت سمتش و گفت:عزیزم اینجا خوب نیست!
عاطفہ با ناز گفت:ڪسے نیست ڪہ! یہ ڪوچولو!
بہ تاب خالے ڪنارش اشارہ ڪرد و رو بہ من ادامہ داد:بیا دیگہ چرا وایسادے؟
بہ امین اشارہ ڪردم و گفتم:تو تاب بازے ڪن زن داداش!
براش دست تڪون دادم و روے نیمڪتے نشستم،هوا خنڪ بود و همہ جا ساڪت!
دستم رو گذاشتم زیر چونہ م و بہ منظرہ پارڪ خیرہ شدم!
شهریار عاطفہ رو آروم هل میداد،میدونستم از امین خجالت میڪشہ ڪہ شیطنت نمیڪنہ!
وگرنہ مگہ مے شد شهریار و عاطفہ آروم باشن؟!
امین هم هستے رو میذاشت روے سرسرہ و آروم میاورد پایین!
باهاش حرف میزد و هستے مے خندید!
دلم گرفت،نمیدونم چرا،شاید بخاطرہ جاے خالے مریم،شاید هم بخاطرہ خودم!
امین همونطور ڪہ هستے رو،روے سرسرہ مے ڪشید پایین نگاهش افتاد بہ من!
نگاهم رو ازشون گرفتم و خیرہ شدم بہ درخت هاے لخت!
صداے قدم هاش اومد،توجهے نڪردم!
هستے رو بہ سمتم گرفت و گفت:میخوام بدوام مراقبش هستے؟
خواستم بگم راضے نیستم از این فعل هاے مفرد اما بدون اینڪہ نگاهش ڪنم زل زدم بہ صورت هستے و دست هام رو بہ سمتش دراز ڪردم و گفتم:بیا بیینم جیگرخانم!
امین هستے رو داد تو بغلم،محڪم نگهش داشتم.
منتظر بودم برہ تا با هستے بازے ڪنم اما همونطور ایستادہ بود!
چند لحظہ بعد با فاصلہ از من روے نیمڪت نشست!
از ڪے روے نیمڪت مے دویدن؟!
همونطور ڪہ زل زدہ بود بہ رو بہ روش گفت:یہ لحظہ فڪر ڪردم اگہ چندسال پیش یہ تصمیم دیگہ میگرفتم همہ چیز چقدر فرق مے ڪرد!
ڪنجڪاو شدم،اما چیزے نگفتم،با ذهنم تشویقش مے ڪردم!
بگو چرا؟!بگو دلیل رفتارهات چے بود!
تو وجودم غوغا بود و ظاهرم آروم!
وقتے دید چیزے نمیگم ادامہ داد:اگہ یہ تصمیم دیگہ میگرفتم شاید مریم الان زندہ بود،تو داشتے یڪے از بهترین دانشگاہ هاے تهران مهندسے میخوندے،اوضاع من فرق میڪرد!
سرش رو برگردوند بہ سمت هستے و با لبخند زل زد بهش:هستے هم نبود!شاید دوسہ سال دیگہ وارد زندگیمون مے شد!
قلبم وحشیانہ مے طپید مثل سہ سال پیش!
حق نداشت باهام بازے ڪنہ!
آروم از روے نیمڪت بلند شدم بدون توجہ بہ امین بہ هستے گفتم:بریم بازے ڪنیم!
اما نتونستم طاقت بیارم همونطور ڪہ پشتم بهش بود گفتم:دست بردار از اگہ و اما و چرا!
بگو چرا نخواستیم؟! انقدر رویاهاے دخترونہ م شیرین بود ڪہ تو واقعیتم مے دیدم؟
صداش باعث شد خون تو رگ هام یخ ببندہ و قلبم از سینہ م بزنہ بیرون!
_همیشہ دوستت داشتم!
نگاهم رو دوختم بہ هستے ڪہ داشت با ولع دستش رو میخورد ،برنگشتم سمت امین چون میدونستم از صورتم حالم رو میفهمہ!
نفسم رو دادم بیرون:فقط دلیلشو بگو،این چراها نمیذارہ گذشتہ رو فراموش ڪنم!
شهریار سرش رو بلند ڪرد،نگاهے بهم انداخت و اخم ڪرد!
در گوش عاطفہ چیزے گفت،عاطفہ از روے تاب بلند شد!
با حرص دندون هام رو،روے هم فشار دادم،چرا حرف نمیزد اومدن!
با غم گفت:بذار با خودم ڪنار بیام همہ چیزو میگم سر موقعش!
خواستم بگم موقعش ڪیہ ڪہ شهریار و عاطفہ نزدیڪمون شدن.
امین گفت:من میرم یڪم بدوام،شهریار نمیاے؟
شهریار نگاہ اخم آلودے بهش انداخت و سرش رو بہ نشونہ منفے تڪون داد!
دوبارہ نشستم روے نیمڪت،خیرہ شدم بہ امین خیلے سریع مے دوید!
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
#من_پاے_بدے_خودم_میمانم
#من_پاے_بدے_هاے_تو_هم_میمانم
#علیرضا_آذر
🔰 پویش درخواست آزمایش روی #داروی_امام_کاظم علیه السلام
https://www.farsnews.ir/my/c/20724
👈توصیه میکنم اعضای خانواده همگی شرکت کنید.
دوستان یک یا علی و همت لازم است تا قدمی برای نجات مردم ایران از شر ویروس منحوس کرونا برداریم..
تعداد حمایت ها 4000 نفر شده که به 5000 و ده هزار برسد در صحن مجلس پیگیری خواهد شد. توکل بر خدا