eitaa logo
پروانه های وصال
7.9هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
20.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
پایان رمان☝️☝️
رمان جدید👇👇
✨✨ ✨ رمان عاشقانہ مذهبی 😍 👌 📝 ۱ هرچه یک دختر به سن و سال او دلش میخواست داشته باشد او داشت. هر جا میخواست میرفت و هر کار میخواست میکرد. می ماند یک آرزو: این که یک سینی بامیه متري بگذارد روي سرش و ببرد بفروشد. تنها کاري که پدرش مخالف بود فرشته انجام بدهد... و او گاهی غرولند میکرد چه طور میتوانند او را از این لذت محروم کنند. آخر، یک شب پدر یک سینی بامیه خرید و به فرشته گفت توي خانه به خودمان بفروش. حالا دیگر آرزویی نداشت که بر آورده نشده باشد.... پدر همیشه هواي ما رو داشت لب تر میکرد همه چیز آماده بود ما چهارتا خواهر بودیم و دوتا برادر. فریبا که سال بعد از من با جمشید برادر منوچهر ازدواج کرد، فرانک، فهیمه و من، محسن و فریبرز. توي خونه ما براي همه آزادي به یک اندازه بود. پدرم میگفت: هر کاری ميخواید، بکنید فقط سالم زندگی کنید ... چهارده پانزده سالم بود که شروع کردم به کتاب خواندن. همان سالهاي پنجاه و شیش و پنجاه و هفت هزار و یک فرقه باب بود و میخواستم ببینم این چیزها که میبینم و میشنوم یعنی چی. از کتابهاي توده اي خوشم نیومد. من با همه وجود خدا رو حس میکردم و دوستش داشتم نمیتونستم باور کنم که نیست. نمی تونستم با قلبم و با خودم بجنگم گذاشتمشون کنار دیگه کتابهاشون رو نخوندم. کتابهاي مجاهدین از شکنجه هایی که می شدند می نوشتند. از این کارشون بدم اومد. با خودم قرار گذاشتم اول اسلام رو بشناسم بعد برم دنبال فرقه ها. به هواي درس خوندن با دوستان مینشستیم کتابهاي دکتر شریعتی رو می خوندیم. کم کم دوست داشتم حجاب داشته باشم. مادرم از چادر خوشش نمیومد. گفته بودم براي وقتی که با دوستام میریم زیارت چادر بدوزه... هر روز چادر رو تا می کردم می گذاشتم ته کیفم و کتابها رو میچیدم روش. از خونه که میومدم بیرون سرم میکردم تا وقتی بر میگشتم. اون سالها چادر یک موضع سیاسی بود. خونوادم از سیاسی شدن خوششون نمیومد. پدرم میگفت: من ته ماجرا رو میبینم شما شر و شورش رو... اما من انقلابی شده بودم، میدونستم این رژیم باید بره.. 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
✨✨ ✨ رمان عاشقانہ مذهبی 😍 #ماثابت_میکنیم_مذهبی_ها_عاشق_ترند👌 📝 #قسمت_اول_اینک_شوکران۱ هرچه یک د
✨✨ ✨ 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 ۱ در پشتی مدرسمون روبروی دبیرستان پسرانه باز می شد. از اون در با چند تا از پسرا اعلامیه و نوار امام رد و بدل میکردیم. سرایدار مدرسه هم کمکمون می کرد. یادم هست اولین بار که نوار امام روگوش دادم بیشتر محو صداش شدم تا حرفاش. امام مثل خودمون بود. لهجه امام کلمات عامیانه و حرفهاي خودمانیش. میفهمیدم حرف هاش رو... به خیال خودم همه ی این کارا رو پنهان میکردم. مواظب بودم توي خونه لو نرم... 《پدر فهمیده بود که فرشته یک کارهایی میکند. فرشته با خواهرش فریبا هم مدرسه اي بود. فریبا میدید صبح که می آید مدرسه چند ساعت بعد جیم می شود و با دوستانش می زند بیرون. به پدر گفته بود اما ، پدر به روي خود نمی آورد. فقط میخواست از تهران دورش کند. بفرستدش اهواز یا اراك پیش فامیل ها. فرشته می گفت: چه بهتر آدم برود اراك نه که شهر کوچکی است راحت تر به کارهایش می رسد. اهواز هم همینطور. هرجا میفرستادنش بدتر بود! هرجا خبري بود او حاضر بود...! هیچ تظاهراتی را از دست نمیداد. با دوستانش انتظامات میشدند. حتی نمیدانست که در تظاهرات 16 آبان دنبالش کرده بودند و چیزی نمانده بود گیر بیوفتد... 》 16آبان گاردي ها جلوی تظاهرات رو گرفتن ما فرار کردیم چند نفر دنبالمون کردن. چادر وروسري رو از سر من کشیدن و با باتوم می زدن به کمرم... یک لحظه موتور سواري که از اونجا رد میشد دستم رو از آرنج گرفت و من رو کشید روی موتورش... پاهام رو میکشید روی زمین کفشم داشت در می اومد... چندتا کوچه اونطرفتر نگه داشت لباسم از اعلامیه باد کرده بود و یک طرفش از شلوارم زده بود بیرون... پرسید : اعلامیه داري ؟ کلاه سرش بود صورتش رو نمیدیدم. گفتم:آره گفت :عضو کدوم گروهی گفتم: گروه چیه؟ اینها اعلامیه امامه کلاهش رو زد بالا.. -تو اعلامیه امام پخش میکنی؟ بهم برخورد...مگه من چم بود؟ چرا نمیتونستم این کار رو بکنم؟! گفت :وقتی حرف امام رو خودت اثر نداشته، چرا این کار رو میکنی این وضعه اومدي تظاهرات؟ و روش رو برگردوند... 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
✨✨ ✨ #ما_ثابت_میکنیم_مذهبی_هاعاشق_ترند🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 #قسمت_دوم_اینک_شوکران۱ در پشتی م
✨✨ ✨ 🌹 رمانہ عاشقانہ شبانہ 📝 ۱ من به خودم نگاه کردم روسری سرم نبود خب اون موقع خیلی بد نبود تازه عرف بود ... لباسام نامرتب بود دستش رو دراز کرد و اعلامیه ها رو خواست بهش ندادم اونم گاز موتورش رو گرفت و گفت: - الان میبرم تحویلت میدم... از ترس اعلامیه ها رو دادم دستش . یکیش رو داد به خودم و گفت: -برو بخون هر وقت فهمیدی توی اینا چی نوشته بیا دنبال این کارا... نتونستم ساکت بمونم تا هرچی دلش میخواد بگه ... گفتم: شما که پیروخط امامید، امام نگفته زود قضاوت نکنید؟ اول ببینید موضوع چیه بعد این حرفها رو بزنید من هم چادر داشتم هم روسري اونا رو از سرم کشیدن گفت: راست میگی؟ گفتم: دروغم چیه؟ اصلا شما کی هستید که من بخوام به شما دروغ بگم؟ اعلامیه ها رو داد دستم و گفت بمونم تا برگرده... ولی دنبال موتورش رفتم ببینم کجا میره و چه کار میخواد بکنه... با دو سه تا موتورسوار دیگه رفتن همون جا که من درگیر شده بودم حساب دو سه تا از مامورها رو رسیدن وشیشه ي ماشینشون رو خرد کردن بعد چادر و روسریم روکه همون جا افتاده بود برداشت و برگشت... نمیخواستم بدونه که دنبالش اومدم. دوییدم برم همونجایی که قرار بود منتظر بمونم... اما زودتر رسید چادر و روسري رو داد وگفت: - باید میفهمیدن چادر زن مسلمان رو نباید از سرش بکشن... اعلامیه ها رو گرفت و گفت: - این راهی که میای خطرناكه مواظب خودت باش خانوم کوچولو.... و رفت ... 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
امام صادق علیه السلام فرمودند: 🌷بنده ای که در روز تصمیم می‌گیرد که شب🌒 به نماز برخیزد اما به واسطه غلبه خواب این عبادت از او فوت شود ،😐 خداوند ، برایش ثواب نماز را ثبت و ضبط فرموده و نَفَسش را تسبیح و خوابش را برایش صدقه محسوب می فرماید🙂 📚علل الشرایع جلد ۲ صفحه ۵۲۴ 💕❤️💕❤️
دلم تنگ است یا مهدے براے دیدنت هر دم حلالم ڪن اگر یڪدم تو را آزرده ات ڪردم در این دنیا ڪه گردیده پر از نیرنگ و نامردی دعایت میڪنم هر شب ڪه فردایش تو برگردی 🌟شب بخیر تمام زندگیم🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 به نام خالق یکتای جهان ✨‌که پیدا و نهان داند به یکسان 🌸به نام خالق خورشید و باران ✨خداوند طراوت، جویباران 🌸بار پروردگارا امروزمان را ✨نیز با نام تو آغاز می کنیم 🌸یار و پناهمان باش... 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو 🌸🍃
سـ🌸ـلام روزتون پراز خیر و برکت 💐 🗓 امروز سه شنبه ☀️ ٢١ تیر ١۴٠١ ه. ش 🌙 ١٢ ذیحجه ١۴۴٣ ه.ق 🌲 ١٢ ژوئیه ٢٠٢٢ ميلادى 🌸🍃
🍃🌹بر گل خوشبو ی مُحَمَّد (ص)صلوات 🍃🌹اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 🍃🌹مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🍃🌹وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 🌺الهی من تو را دارم ، کسی که هر لحظه و هر آن با منست ، کسی که، به من اراده و جسارت بخشیده ، به من عزت و شکوه داده ، به‌ من جلال داده ، شهرت و سعادت داده ، علم وقدرت و آگاهی داده..... 🌺مهربانا ای کسی که تنها روزی رسان من تویی و بارهاو بارها با معجزاتت این را به من ثابت کرده ای، آنجا که ازهمه کمک خواستم و ناامیدم کردند، و باز تو مرا یاری کردی ... 🌺خدای خوبم ، تویی رزاق ، تویی کریم ، تویی بخشنده ، تویی ستارالعیوب، تویی که بر همه چیز توانایی.... شکرت که همیشه با منی و نگاهت را از من نمی‌گیری 🌺الهی من را به غیراز خودت محتاج نگردان 🌸🍃
🍃🌼 🌷شروع صبحتون شـاد و پربرکت 🍃🌼امـروز از خــدا 🌷برای تک تک تون  🍃🌼اینگونه آرزو کردم 🌷روزتـون پر ازخـوبی 🍃🌼لحظه هاتون پرازآرامش 🌷نگاهتون پراز مـهربانی 🍃🌼دوستی هاتون پرازصفا 🌷رزق وروزی تون پرازبرکت 🍃🌼زنـدگیتون پـر از محبت 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 زندگی 🦆تکرار فرداهای ماست 🌸می رسد روزی 🦆که فـردا نیستیم 🌸️آنچه می ماند 🦆فقط نقش نکوست 🌸نقش ها 🦆می ماند و ما نیستیم 🌸قدر روزهای 🦆زیبا زندگی را بدانیم . 🌸 خدایا شکرت 🦆برای این صبح زیبا 🌸🍃
❣ 🔅 السّلام علیکَ بِجوامعِ السَّلام... 🌱تمام سلام‌ها و تمام تحیّت‌ها نثار تو باد، ای مولایی که حقیقت سلام هستی و روز آمدنت، زمین لبریز خواهد شد از سلام و سلامتی... 📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان کوتاه “طعم هدیه” روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید. آب به قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی اش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش که پیر قبیله بود ببرد. مرد جوان پس از مسافرت چهار روزه اش، آب را به پیرمرد تقدیم کرد. پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر کشید و لبخند گرمی نثار مرد جوان کرد و از او بابت آن آب زلال بسیار قدردانی کرد. مرد جوان با دلی لبریز از شادی به روستای خود بازگشت. اندکی بعد، استاد به یکی دیگر از شاگردانش اجازه داد تا از آن آب بچشد. شاگرد آب را از دهانش بیرون پاشید و گفت: آب بسیار بد مزه است. ظاهرا آب به علت ماندن در سطل چرمی، طعم بد چرم گرفته بود. شاگرد با اعتراض از استاد پرسید: آب گندیده بود. چطور وانمود کردید که گوارا است؟ استاد در جواب گفت: تو آب را چشیدی و من خود هدیه را چشیدم. این آب فقط حامل مهربانی سرشار از عشق بود و هیچ چیز نمی تواند گواراتر از این باشد. ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
🔹 هندی ها وقتی میخوان میمونی شکار ‌کنن تو یه کوزه ای که دهانه باریک داره، یه سیب میندازن. وقتی میمون دستش رو میبره تو کوزه و سیب رو چنگ میزنه تو مشتش، دیگه دستش از تو کوزه در نمیاد. اون دستش می مونه تو کوزه و گیر میفته مگر اینکه سیب رو رها کنه! ☝ اگه تو زندگی گیر افتادی، ببین چی رو محکم چنگ زدی که تا این حد گرفتارش شدی، رهاش کن ... حسادته؟ رهاش کن کینه ؟ رهاش کن رقابته؟ رهاش کن قضاوته؟ رهاش کن خشمه؟ رهاش کن اندوهه؟ رهاش کن رها کن تا رها شی... و هر روز یه دل سیر بخند.. خصوصا وقتی که نمیتونی هیچکدوم از اینها رو رهاش کنی ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 بزرگترین شعار دینی ⁉️ چرا با یک متر و پارچه اینقدر دارند مبارزه می‌کنند؟🤔 ⬅️حجه الاسلام والمسلمین
از شوهر دادن خاک رسیدیم به بازداشت معاون سفیر بابت فقط یک مشت !
ما بی علی بهشت خدا را نخواستیم اصلاً بهشت، دیدن رخسار حیدر است و تبریک به عج 💕❤️💕❤️