eitaa logo
پروانه های وصال
7.9هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
21.4هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لقمه حرام...‼️
جلسه هفتم سخنرانی استاد انصاریان.mp3
23.86M
🔍 🎤 سخنرانی 👈 استاد حسین انصاریان 🌙 دهه سوم محرم 1444 ◾️جلسه هفتم 📆 3 شهریور 1401 🏢 تهران، حسینیه هدایت
حاج‌آقاپناهیان‌مے‌گفت: توۍدلت‌بگوحسین(ع)نگاهم‌میڪنہ عباس(ع)نگاهم‌میڪنہ حتےاگرم‌اینطورنباشہ خدابہ‌حسین‌میگـه: حسینم... نگااین‌بندمو خیلے‌دلش‌خوشہ ناامیدش‌نڪن‌‌‌‌... یہ‌نگاهیم‌بهش‌بڪن این‌خیلی‌مطمئن‌حرف‌میزنه‌ها💔 💕💙💕💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصاویری کمتر دیده شده از حضور حاج قاسم سلیمانی در ارگ حلب - سوریه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محفلی با علماء(۳۴) داستان زیبای جواب سلام ابا عبدالله به... استاد عالی
4_5929327249776978605.mp3
1.57M
آرزوی کربلا❤️
✅ میرزا اسماعیل : 🌱 هر چه اتاق تمیزتر شود، آشغالهای ریزتر به چشم می‌آیند، دل مومن با استغفار پاک می‌شود، آنگاه گناه‌های ظریف‌تر دیده می‌شود و مجدد استغفار میکند؛ لذا دائم در حال توبه است. 💕💜💕💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
توییت : از کسانی که سلاح به دست گرفتند می‌خواهم که بسیار کنند و در آینده هم دست به چنین اقدامی نزنند. از خدا هم می‌خواهم که آن‌ها را بیامرزد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 چرا اینقدر در و ، ماتم و اشک و گریه و عزا رو بین مردم رواج میدین؟! پاسخ را در کلیپ بالا بشنوید☝️ 🎤 حفظه‌الله اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدیویی جالب از جارو زدن مسجد توسط شهید سلیمانی با لباس خادمی سرباز واقعی 🥀 روحت شاد🥀
🔰 | مروری بر بیانات رهبر انقلاب در دیدار رئیس‌جمهور و اعضای هیئت دولت ۱۴۰۱/۰۶/۰۸ ❇️یاد این دو شهید عزیز، شهید رجائی و شهید باهنر را گرامی میداریم. حقّاً و انصافاً این دو نفر، دو مدیر تراز انقلاب اسلامی بودند. 💠مسائلی درباره دولت سیزدهم 🏷توفیقات دولت سیزدهم 1️⃣مهم‌ترین توفیق این دولت: زنده کردن امید و اعتماد در مردم است 2️⃣حادثه درخشان سفرهای استانی 3️⃣سرعت عمل در قبال حوادث پیش‌بینی نشده 🟢اینهایی که من عرض میکنم به عنوان توفیقات، فقط تمجید شما مورد نظر نیست؛ آنچه مورد نظر است این است که این سبْک کار را مواظب باشید که از دست نرود؛ این را حفظ کنید. 4️⃣زدودن رقابتهای منفی از روابط بین قوای سه‌گانه 5️⃣جوان‌گرایی در مجموعه‌ی اجرائی کشور 6️⃣خارج کردن جامعه از حالت چشم‌انتظاری و نگاه به بیرون 7️⃣مسئولیّت‌پذیری و احتراز از فرافکنی و بهانه‌تراشی 8️⃣رویکردهای خوب در زمینه‌ی سیاست خارجی و فرهنگ 9️⃣برجسته شدن شعارهای انقلاب و اسلام 🏷توصیه ها و نکاتی خطاب به دولت 📍توصیه ها 1️⃣شکرگزاری از خداوند بابت نعمتِ خدمت به مردم [از طریق:] 🔸تقویت ارتباط با خدا 🔸تلاشِ جهادی برای مردم 2️⃣اخلاص در کارها و پرهیز از کارِ نمایشی 🔴کار نمایشی، کار را بی‌برکت میکند. ☑️[البته] اطّلاع‌رسانی منافات با اخلاص ندارد. 3️⃣رفتن به میان مردم و جلب مشارکتهای مردمی در زمینه‌های گوناگون ✅ کیفیّت جلب مشارکت مردم را برنامه‌ریزی کنید، تعریف کنید که چه جور میشود مشارکت مردم را جلب کرد؛ 🔅چه در زمینه‌های مالی و اقتصادی، چه در زمینه‌های سیاسی، ❓چگونه میشود از فکر مردم و از نظر مردم استفاده کرد. 4️⃣ عمل به وعده‌ها 📌این را یک فریضه بدانید، مثل نماز. 💎همچنان که رفتن در میان مردم و کار کردنِ برای مردم امید ایجاد میکند، اعتماد ایجاد میکند، 🔺عمل نکردن به وعده درست نقطه‌ی مقابل [آن] است: مردم را ناامید میکند. 🚨یک جبهه‌ی وسیعِ دشمن از کوچک‌ترین تخلّف وعده‌ی شما استفاده میکنند، بنا میکنند تبلیغات پُرحجم. 🗣به اعتماد مردم لطمه میزنند، به همکاری مردم با شما لطمه میزنند. 👈بنابراین، وعده‌ی غیر عملی ندهید، و وعده‌هایی را که میدهید حتماً عمل بکنید. 5️⃣ کار بر اساس طرح و نقشه‌ی کلّی 🔴مراقب باشید کارهای روزمرّه شما را غرق نکند در خودش! 📑یک طرح کلّی روشنی که قابل توضیح برای مردم هم باشد، در مقابل شما باید وجود داشته باشد در زمینه‌ی مسائل کلان کشور و بر اساس آن طرح پیش بروید. 6️⃣ رعایت اولویّتها 🧮امروز مسئله‌ی اصلی و اولویّت‌دار، مسئله‌ی اقتصاد است. 📎به مسئله‌ی اقتصاد جدّاً باید برسید؛ البتّه با پیوست فرهنگی 📍چند نکته درباره مسائل زیرمجموعه‌ی سرفصل اقتصاد 👈مجموعه‌ی مدیران اصلی اقتصاد کشور باید منسجم عمل کنند. ❎این نباشد که فرض کنید مثلاً در مسئله‌ی حذف ارز ترجیحی کسی یک‌ جور بگوید، کسی یک ‌جور دیگر بگوید. 👈در خود اقتصاد اولویّتها مشخص بشود. 👈 تمرکز روی نقاط اساسی اقتصاد ⏫خود رئیس‌جمهور محترم روی این نقاط اصلی تکیه کنند، سؤال کنند و گزارش بخواهند، تا پیشرفتها را مشاهده کنند: 1️⃣شاخص‌های اساسی 2️⃣مسئله‌ی تولید 📦حقیقتاً بهبود معیشت مردم، مسئله‌ی اشتغال، مسئله‌ی قدرت خرید، مسائل گوناگون دیگر اقتصادی، وابسته‌ی به تولید داخلی است. ⚔️با هر چیزی که تولید داخلی را به زانو درمی‌آورد و شکست میدهد، باید با جدّیّت مقابله کرد؛ چه در صنعت، چه در کشاورزی. 📍مسئله‌ی امنیّت غذائی خیلی اهمّیّت دارد. ⬅️بانک‌ها بایستی نگذارند که واحد‌های تولیدی از لحاظ سرمایه‌ در گردش دچار مضیقه بشوند. ↙️موارد دارای اولویت در سرفصل اقتصاد 🔸بخش مسکن ما در قضیّه‌ی مسکن خیلی عقبیم، نتایجش را هم دارید می‌بینید: قیمت خانه و اجاره‌ی خانه سرسام‌آور است، مردم واقعاً در زحمتند. 🔸پتروپالایشگاهها در بخش انرژی 🔸بخش معدن 🔸تکمیل مسیرهای حیاتی در بخش حمل و نقل 🔸مسئله‌ دریا ❇️توصیه پایانی ❌نگذارید ظرفیتهای طبیعی و انسانی عظیمی که در کشور هست هرز برود. ❌نگذارید کارها نصفه کاره بماند. ☘️ در مقابل مشکلاتِ متراکم شده صبر و استقامت داشته باشید. ان‌شاءالله با یک حرکت جهادی همه‌ی اینها را انجام بدهید. 🔺اگر این حرکتهایی که عرض شد انجام بگیرد : ✅ثابت خواهد شد که دولت سیزدهم یک دولت کاملاً کارآمد و فعّال و برطرف کننده‌ی مشکلات زندگی مردم خواهد بود. ✅هم خدا را راضی میکنید، هم مردم را ان‌شاءاللّه راضی میکنید. ☘️ان‌شاءاللّه خداوند روح مطهر امام بزرگوارمان را، ارواح مطهر شهدای عزیزمان را از شما، از ما راضی کند، ما را موفق بدارد که بتوانیم به وظائف‌مان در قبال اینها و در قبال مردم عزیزمان به بهترین وجهی عمل کنیم. با
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مستند صوتی شنود1657569996657.mp3
16.2M
🔈 📣 جلسه دوم 🔹 عنایتی که در کودکی شامل حالم شد و نذر مادرم/ نیاتی که داشتم را می‌دیدم/ ارزش هر عمل را نشانم می دادند / احساس بر شکستگی به من دست می داد / صفر هایی که در کارنامه عمل ردیف می شد / اعمالی که فکرش را نمی کردم ارزشمند باشد را از من خریدند. 🔹 نظام اعمال و ملکوت آن را می‌دیدم / عنایتی که حضرت زهرا سلام الله علیها به من کردند / جانی که حفظ کردم، جانم حفظ شد‌ / ماجرای همسرم واتفاق عجیبی که افتاد / هیچ عمل خالصی نداشتم / مثالی جالب برای عمل خالصانه / شرمنده گی که سراسر وجودم را فرا گرفته بود. 🔹دغدغه ای که خدا از من خرید / اگر دوست داشته باشی امام زمان را یاری کنی، در زمره ی یاران حضرتی / چه شد که برگشتم. ⏰ مدت زمان: 39:59 «سی و نه دقیقه و پنجاه و نه ثانیه» اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍ وَآلِ مُحَمد وَعَجِّل فَرَجَهُم ➖➖➖➖➖➖➖➖ 👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را از به جهت آگاهی جامعه با دوستان و آشنایان و همکاران و خانواده خود به اشتراک بگذارید.
🌷هرکس نماز راسبک بشمارد به ۱۵ بلا دچارمیشود: 🌷عَنْ الفاطمة (علیها السلام) قالَتْ: سَأَلْتُ أَبى رَسُولَ اللّهِ(صلى الله علیه وآله وسلم) لِمَنْ تَهاوَنَ بِصَلاتِهِ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ. قال(صلى الله علیه وآله وسلم): مَنْ تَهاوَنَ بِصَلاتِهِ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ إِبْتَلاهُ اللّهُ بِخَمْسَ عَشَرَةَ خَصْلَةً: یَرْفَعُ اللّهُ الْبَرَکَةَ مِنْ عُمْرِهِ، وَ یَرْفَعُ اللّهُ الْبَرَکَةَ مِنْ رِزْقِهِ، وَ یَمْحُوا اللّهُ عَزَّوَجَلَّ سیماءَ الصّالِحینَ مِنْ وَجْهِهِ، وَکُلُّ عَمَل یَعْمَلُهُ لا یُوجَرُ عَلَیْهِ، وَ لا یَرْتَفِعُ دُعاؤُهُ إِلىَ السَّماءِ، وَ لَیْسَ لَهُ حَظٌّ فى دُعاءِ الصّالِحینَ، وَ أَنّهُ یَمُوتُ ذَلیلاً، وَ یَمُوتُ جائِعًا، وَ یَمُوتُ عَطْشانًا، فَلَوْ سُقِىَ مِنْ أَنْهارِ الدُّنْیا لَمْ یُرْوَ عَطَشُهُ، وَ یُوَکِّلُ اللّهُ مَلَکًا یَزْعَجُهُ فى قَبْرِهِ، وَ یَضیقُ عَلَیْهِ قَبْرُهُ ، وَ تَکُونُ الظُّلْمَةُ فى قَبْرِهِ، وَ یُوَکِّلُ اللّهُ بِهِ مَلَکًا یَسْحَبُهُ عَلى وَجْهِهِ،  وَ الْخَلائِقُ یَنْظُرُونَ إِلَیْهِ، وَ یُحاسَبُ حِسابًا شَدیدًا، وَ لا یَنْظُرُ اللّهُ إِلَیْهِ وَ لا یُزَکّیهِ وَ لَهُ عَذابٌ أَلیمٌ.» (مسند فاطمه الزهراء، ص 235). 🌷حضرت زهرا (سلام الله علیها) میفرماید : 🌷از پدرم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) درباره مردان و زنانی که در نمازشان سستی و سهل انگاری مکنند, پرسیدم. آن حضرت فرمودند: هر زن و مردی که در امر نماز سستی و سهل انگاری داشته باشد, خداوند او را به پانزده بلا مبتلا می گرداند: ۱. خداوند برکت را از عمرش می گیرد. ۲.خداوند برکت را از رزق و روزی اش می گیرد. ۳.خداوند سیمای صالحین را از چهره اش محو می کند. ۴. هر کاری که بکند بدون پاداش خواهد ماند . ۵. دعایش مستجاب نخواهد شد. ۶.برایش بهره ای از دعای صالحین نخواهد بود. ۷. ذلیل خواهد مرد. ۸. گرسنه جان خواهد داد. ۹. تشنه کام خواهد مرد به طوری که اگر با همه نهرهای دنیا آبش دهند, تشنگی اش برطرف نخواهد شد. ۱۰‌.خداوند, فرشته ای را برمی گزیند تا او را در قبرش نا آرام سازد . ۱۱. قبرش را تنگ گرداند. ۱۲قبرش تاریک باشد. ۱۳.خداوند فرشته ای را بر می گزیند تا او را به صورتش به زمین کشد. در حالی که خلایق به او بنگرند. ۱۴.به سختی مورد محاسبه قرار گیرد. ۱۵. و خداوند به او ننگرد و او را پاکیزه نگرداند و او را عذابی دردناک باشد.فلاح السائل 💕💜💕💜
پروانه های وصال
#عبور_از_لذتها 1 ⭕️نفس فریبکار⭕️ ↪️ در بخش های قبلی گفته شد که تنها مسیرِ ما برای رسیدن به کمال و
2 🔰مسیرِ اصلی ما "مبارزه با هوای نفسه" و ما میتونیم با نگاه کردن به این مسیر، پراکندگی های ذهن خودمون رو کنار بذاریم👌 🌏و برنامه ریزی زندگی خودمون رو در این مسیر قرار بدیم ؛ به قول معروف حالا دیگه میدونیم سر چه کسی رو باید بتراشیم...☺️ ✅🔹🌺 اینجوری دیگه فکر و عملمون ⬅️ مبارزه با هوای نفس میشه ؛ و این "انسجامِ فکری" خیلی میتونه به رشد انسان کمک کنه🕊 ✔️👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_سی_و_چهارم #بخش_سوم ❀✿ اذر دودستے بہ صورتش میڪوبد _ میخواے سڪتم بد
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ ❀✿ صدای گروپ گروپ قلبم را میشنوم. درگلویم میزند. چهارساعت دیگر پرواز دارم... تنها یڪ ساعت فرصت دارم نگاهت ڪنم. ان هم ڪھ نیستے .دشوره بھ جانم افتاده،نڪند دیگر تورا نبینم.نڪند دیگر نیایـے و نشود عطرت را با جان و دل بلعید. اخر قراراست ڪھ توهم بروی.من بھ خانھ ام و بے شڪ توهم بھ خانھ ات.انقدر برای اعزام پر پر زدی ڪھ هرڪس نداند گمان میڪند انجا خاڪ توست ، نھ اینجا.چمدانم را ڪنار در میگذارم . بـے شڪ دلتنگت میشوم. شایدهم دیوانھ شدم و دیگر برای ادامھ راه دانشجویـے بھ تهران نیامدم. باید قول بدهے ڪھ سالم بمانے. چادرم را روی دست میندازم و یڪ گوشھ مےایستم. یلدا هلم میدهد _ فلا بشین...یھ ساعت وقت داری. میشینم و بھ چمدانم زل میزنم. باید بروم؟.زودنیست؟هنوز ڪھ اتفاقے نیفتاده.ذهنم مڪث میڪند،مگرقراربود بیفتد؟ پوزخند تلخے میزنم و سرم را بھ چپ و راست تڪان میدهم ؛ چھ خوش خیال! فڪرش رابڪن اوهم ذره ای مرا دوست داشتھ باشد ، محال است! ڪاش مے شد یڪدفعه دررا باز ڪند و من ببینمش.میترسم بروم و ... اوهم...و دیگر فرصتے نباشد تا یڪ دل سیر لبخندش رانگاه ڪنم. دستم را زیر چانھ میزنم.همان لحظھ تلفن خانھ زنگ میخورد.اذر بالبخند جواب میدهد. _ جانم.. ... _ خوبے عزیزم؟ ڪجایـے مامان؟ .... _ چے؟! نھ هنوز نرفتھ . .... یڪدفعھ قیافھ اش درهم میرود... _ باشھ یلحظھ صبرڪن!! بھ سمتم مے اید و تلفن بے سیم را جلوی صورتم میگیرد. _ یحیے است.شمارو ڪار داره! لفظ شما را محڪم ادامیڪند. قلبم ازهیجان روی دور صد میرود.الان است ڪھ سڪتھ ڪنم!!تلفن را بادست لرزان ڪنار گوشم میگیرم.. _ سلام... صدایش مثل یڪ سطل اب یخ، بدنم را سست میڪند _ سلام دخترعمو! خوب هستید؟ _ بلھ _فڪر نڪنم خونھ برسم بھ این زودی ها... دلم سخت میسوزد!! _ ولے... میخواستم یھ خواهشے ڪنم ؛ بھ اتاق برید و ازقفسھ ی ڪتابخونھ هرڪتابـے دوست داشتید بردارید... چقدرمهربان ڪاش میشد بگویم اینطور نگو.تھ دلم راخالی نڪن! _ چشم! لطف داری! _ و یڪ چیز دیگھ.. امیدوارم این مدت بهتون خوش گذشتھ باشھ... و ببخشید اگر ڪم و ڪاستے بود. _ نھ!...همه چیز عالی بود... دردلم زمزمه میڪنم: همه چیز... یڪے خود تو! _ مزاحم نباشم دخترعمو! ... پس یادتون نره ها! ناراحت میشم برندارید.ڪلا اگر تواتاقم چیزی دیدید ڪھ بدلتون میشینھ بردارید! خنده ام میگیرد: ڪاش میشد تورا برداشت و در جیب گذاشت و رفت... رفت ڪھ ناکجاابادها!! _ خیلے ممنون...شرمندم نڪنید!.. _ حقیقت اینڪھ زنگ نزدم برای ڪتاب... یھ هدیھ براتون زیرتخت گذاشتم. فرصت نشد خودم تقدیمتون ڪنم! و این مدل هدیھ برداشتن شاید بے ادبی باشھ ،درهرحال عذرمیخوام!!.. _ هدیھ؟! _ بلھ زیر تختم ڪادوپیچ شده، یڪ ربان هم روشھ!.." و بعد میخندد و ادامھ میدهد" ربانش ڪارمن نیست. ڪار رفقاست ، اذیت میڪردن دیگھ!! باخنده اش من بغض میڪنم... هدیھ! _ دیگھ نمیدونم چے بگم. صدباره تشڪر ڪنم یانھ ؟هیچ وقت فراموشم نمیشھ اینهمھ مهربونے . ❀✿ 💟 نویسنــــــده: ❀✿ 👈🏻 ڪپے تنها با ذڪر مورد رضایت است👉🏻 ❀✿ رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_سی_و_پنجم #بخش_اول ❀✿ صدای گروپ گروپ قلبم را میشنوم. درگلویم میزند
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ ❀✿ سڪوت میڪند ؛بارغمش را ازپشت تلفن احساس میڪنم.آهے میڪشد و درحالے ڪھ لحنش عوض شده میگوید: خب..امری نیست؟! _ نھ ! بازم ممنون... _ محیاخانوم؟ قلبم هری میریزد!! .. _ ب...بلھ؟ _ برام دعاڪنید!...گره افتاده بھ زندگیم. _ چشم ! _ تشڪر، مراقب باشید!...خداحافظتون. _ شما هم مراقب... خدانگهدار. بوق اشغال در گوشم میپیچد... بغضم را قورت میدهم و تلفن را بدون خاموش ڪردن روی میز میگذارم. ازجا بلند میشوم و بھ طرف اتاقش میروم.همان لحظھ اذر میپرسد: ڪجا میری عزیزم؟! چشمانش برق میزند. _ اتاق یحیے! یھ چندتایـے ڪتاب برمیدارم.خودشون گفتن! اذر دندان قروچه ای میڪند و میگوید: اها! برو! دراتاقش راباز میڪنم و وارد میشوم ، عطرش دیوانه ام میڪند. دررا پشت سرم میبندم و سرم را بھ دیوار تڪیھ میدهم. دلم برایت تنگ ڪھ نھ ، میمیرد!!... عجیب وابستھ شده ام!...مثل یڪ ماهـے ڪھ میخواهند از تنگ بیرونش ڪنند ،دست و پا میزنم ڪھ بیشتر بمانم. بیشتر اب را فرو برم. مثل تو و خاطراتت را.... ڪاش میشد...جای انها...خودت باشے ومن...ڪاش همانقدر ڪھ درچندماه گذشتھ بھ گفته هایم ایمان اوردی و ڪمڪم ڪردی ،مے نشستے یڪ فنجان قهوه مهمانت میڪردم و ساده میگفتم ڪھ بھ گمانم عقب مانده هارا دوست دارم . آنوقت تو بخندی و بگویـے: خوب شد گفتے.دلم صداقت میخواست..! دستے به ڪتابهای ردیف اول ڪتابخانھ اش میڪشم. دلم دیگر بھ خواندن نمیرود، دوڪتاب از اوینے برمیدارم. نگاهم روی یڪعنوان میلغزد.. ، نوشتھ: سیدمهدی شجاعے .آن راهم برمیدارم و از ڪتابخانھ فاصلھ میگیرم.همین هارا بخوانم هنر ڪرده ام.بھ سمت تختش میچرخم.برایم هدیه خریده! مگر این نشان عشق نیست؟!. لبخند تلخے میزنم و ڪنار تخت میشینم. خم میشوم و دستم را دراز میڪنم.چیزی مسطح باارتفاع ڪم به سرانگشتانم میخورد. همان را بیرون میڪشم. بھ اندازه ی یڪ برگھ آ سھ است. بنظرمیرسد قاب باشد.میخواهم بھ خانه برسم و بعد بازش ڪنم. گرچھ حدس میزنم تاانموقع از ڪنجڪاوی بمیرم. ازجا بلند میشوم و بادیدن ڪتاب نازڪے ڪھ لابھ لای ملافھ ی روتختے خودش رابیرون ڪشیده سرجا مے ایستم.ملحفھ را ڪنار میزنم... ، چه اسم جالبے دارد.روی تخت میشینم و صفحه اولش را باز میکنم ، این راهم میشود برداشت یانھ؟!.. تمامش شعراست! بنظرمیرسد قشنگ باشد! شاید بتوانم خودم از ڪتاب فروشے اصفهان بخرم. برای دیدن قیمت ڪتاب از جلد میگذرم و بادیدن چندخط دست نویس جا میخورم. چشمهایم راریز میڪنم.. یحیے نوشت: نمیدانم امدنش برای چھ بود! همھ چیز خوب بود ڪھ ... امد و خوب ترش ڪرد. ترسیدم ڪھ نڪند دل به او عادت ڪند. ڪھ از هرچیز ترسیدم سرم امد. قصددارم از ماندنش بترسم... شاید تاابد بماند! . . باانگشت سبابھ جملات را لمس میڪنم. برای چھ ڪسے نوشتھ؟.. لبم را بھ دندان میگیرم و چندبار دیگر میخوانمش. چھ طبعے دارد . دست نویسش بھ دلچسبے اغوش خداحافظے است! دیگر وقت رفتن است.اگر بمانم باید پای همین چندکلمھ اشک بریزم. دلم عجیب میگیرد، خوش بحال همانے ڪھ او برایش چنین نوشت... ❀✿ 💟 نویسنــــــده: ❀✿ 👈🏻ڪپے تنها با ذڪر مورد رضایت است👉🏻 ❀✿ رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_سی_و_پنجم #بخش_دوم ❀✿ سڪوت میڪند ؛بارغمش را ازپشت تلفن احساس میڪن
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ ❀✿ درباز و پدرم مقابلم ظاهر میشود. باتعجب بہ صورتم خیره میشود.یڪ دفعہ لبخند پهن و عمیقے میزند و دستهایش را براے بہ اغوش ڪشیدنم باز میڪند. سرم راڪج و سلام میڪنم. بہ اغوشش میروم و سرم راروے شانہ اش میگذارم پدر_ عزیزم.خوش اومدے.... _ مرسے! سرم رااز روے شانہ اش برمیدارد و باناباورے بہ چشمانم زل میزند... _ عمو میگفت حسابے عوض شدے!! من باور نمیڪردم... وقتے تهران بودیم....فڪر ڪردم زمزمہ هات همش از روے احساسہ! بہ قولے.....جو گرفتہ بودت! وبعد میخندد... سرم راپایین میندازم.خوشحالم ڪہ راضے است!.... چمدانم را میگیرد و پشت سرش میڪشد. مادرم چاقوے بزرگ استیل دردست بہ استقبالم مے اید. ذره هاے ریز گوجہ روےلبہ ے چاقو، نشان میدهد ڪہ درحال درست ڪردن سالاد است!... باخوشحالے صورتم را میبوسد و میگوید: الهے قربونت برم ڪہ دوباره شدے محیا خانوم خودم!!.. برات غذایے ڪہ دوست دارے درست ڪردم!!! تشڪر میڪنم و ڪش چادرم رااز سرم ازاد میڪنم. پدرم بہ شانه ام میزند _ برو باباجون... برو بالا لباسات رو عوض ڪن ڪہ خستہ راهے! ... شام حاضرشہ خبرت میڪنم! سرتڪان میدهم و ڪشان ڪشان از پلہ ها بالا میروم. هنوز چندپلہ بالا نرفتہ بودم ڪہ مادرم صدایم میزند _ نمیخواے ڪادوت رو همینجا باز ڪنے ماهم ببینیم؟!.... ڪے بهت داده؟؟! لبم را میگزم.. _ فڪ ڪنم بالا باز ڪنم بهتره!.. ازطرف.... یلدا و یحیے است! _ باشہ!...دستشون درد نڪنہ! بدون معطلے ار پلہ ها بالا میروم. دلم براے خانہ حسابے تنگ شده بود!! دراتاقم را بسختے باز میڪنم و داخل میروم...همہ چیز مرتب است...بوے تمیزے میدهد! هیچ چیز تغییر نڪرده...عجیب است! مادرم براے خودش دڪوراسیون عوض نڪرده. چادر و روسرے ام را درمے اورم و روے تخت میندازم. باعجلہ روے زمین میشینم و ڪادو را مقابلم میگذارم. نفسم را درسینہ حبس و بہ یڪباره ڪاغذرنگے رویش را پاره میڪنم.... ازدیدن صحنہ مقابلم خشڪ میشوم... دهانم باز میماند و بغض میڪنم.مثل دیوانہ ها بینش لبخند میزنم! دستم راروے تصویر میڪشم و لبم را جمع میڪنم... از آن چیزے ڪہ گمان میگردم بهتراست!..دستم راروے شیشہ اش میڪشم.... و باتجسم لبخند شیرین یحیے بہ ڪما میروم! هدیہ ام یڪ قاب بود...قابے از یڪ طرح!.. درقاب سیدمرتضے اوینے پشت دوربینش نشستہ بود و از یڪ دختر ڪہ روے تپہ هاے خاڪے نشستہ بود فیلم میگرفت!!... دخترمن بودم ڪہ یڪ دست رازیر چانہ زده و بایڪ دست دیگر چادر را روے لبهایم ڪشیده بودم... ❀✿ روزے چندبار مقابلش مے ایستادم و محو مفهومش میشدم... روے طرح سیدمرتضے فوڪوس شده بود و من ڪمے دور تر نشستہ بودم!! پایین تصویر نام نقاش باخط خوش نوشتہ شده بود... یحیے باهدیہ اش باعث شد دیگر نترسم!... و غیرمستقیم از تصمیمم حمایت ڪرد...و بہ من فهماند ڪہ مسیرم را درست انتخاب ڪرده ام! هشت روز از برگشتنم گذشت و دلم هرلحظہ تنگ و تنگ ترشد!! .... گاها بہ خانہ ے عمو زنگ میزدم و بہ بهانہ ے حرف زدن با یلدا، حال یحیے را مے پرسیدم. بعضے وقتها صدایش را از پشت تلفن مے شنیدم ڪہ درحال صحبت با آذر یا عمو بود.... قلبم بہ تپش مے افتاد و نفسم بند مِ امد.... روز نهم یلدا صبح زود بہ تلفن همراهم زنگ زد ❀✿ دست از مرتب ڪردن رو تختے ام میڪشم و تلفن را جواب میدهم. _ جان دلم؟ یلدا_ سلام دختر. چطورے؟! _ خوبم!... توخوبے؟! صبحت بخیر. یلدا_ راستے صبحت بخیر...نہ خوب نیستم! بغض بہ صدایش میدود! یڪ دفعہ دلشوره میگیرم.... دهانم گس میشود و گلویم طعم زهرمار میگیرد _ یلدا؟! چے شده؟! بہ یڪباره صداےگریہ اش در گوشم مے پیچد _ رفت...همین الان...رفت! _ ڪے؟!...ڪے رفت؟ گرچہ میدانستم منظورش چہ ڪسے است! اما باورش برایم ممڪن نبود.... اورفت! این ممڪن نیست... اورفت بے آنڪہ بفهمد رفتار خوبش مرا بند بہ خودش ڪرده... _ یحیے... داداشم رفت... بغضم را فرو میبرم...سڪوت اختیار میڪنم و بہ قاب نقاشے روے دیوار خیره میشوم.... _ محیا؟...چرا ساڪت شدے! یچیزے بگو تا دق نڪردم. یڪے باید پیدا شود تا من را دلدارے بدهد! _ عزیزم... دعاڪن بہ سلامت بره و برگرده! _ سلامت...یحیے سلامت و عافیت رو تو شهادت میبینہ! نمیگم غلطہ...ولے... و صداے هق هق زدنش دلم را میسوزاند... _ میفهمم....سختہ! اذر خوبہ؟! عموچے؟ _ مامان؟!...هیچے ازهمین نیم ساعت پیش ڪہ یحیے پاشو از در بیرون گذاشتا مامان نشست و بق ڪرد...زل زده بہ دستش ... ❀✿ 💟 نویسنــــــده: ❀✿ 👈🏻 ڪپے تنها با ذڪر مورد رضایت است👉🏻 ❀✿ رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹