✅باطریتان را با عبادت پر کنید!
✍شهید مطهری: قرآن همیشه در سختیها پیغمبر(ص) را به پناه یک چیز میبرَد که از آن نیرو بگیرد و استمداد کند و آن عبادت است، به خدا پناه بردن است، زیاد به یاد خدا بودن است. مکرر گفتهایم که عبادت - عبادتی که روح عبادت را واقعاً داشته باشد و عبادت باشد - از نظر قرآن یک منبع استعداد و اخذ نیروست.
یا ایهاالذین امنوا استعینوا بالصبر و الصلوة (بقره/۱۵۳). ای اهل ایمان! از صبر و از نماز مدد بگیرید؛ ای اهل ایمان! باطریتان را با عبادت پر کنید.
📚آشنایی با قرآن، ج۱۱، ص۹۹
💕🧡💕🧡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺شایعه🔻
🎥 فیلم وداع پرستاران با مهسا امینی کذب است
🔹فیلمی در فضای مجازی در حال انتشار است که نشان میدهد پرستاران یک بیمارستان در حال وداع با بیماری هستند که گویا از دنیا رفته است و با نثار گل از او خداحافظی میکنند. برخی از افراد تصور کرده اند این فیلم متعلق به مهسا امینی است که در بیمارستان کسری تهیه شده و پرستاران با او وداع میکنند.
🔹این فیلم متعلق به بیماری است که در ارومیه دچار مرگ مغزی شده بود و اعضایش بدنش را اهدا کردند. این بیمار در بخش آی سی یو نورولوژی بیمارستان امام ارومیه بستری شده بود. بنابراین فیلم منتشر شده ارتباطی با بیمارستان کسری در تهران و مهسا امینی ندارد.
🔹پ: اولین بار این ویدیو را اکانت روزنامه اصلاحطلب شرق منتشر کرد!
مهسا_امینی #حجاب #از_تبیین_تا_قیام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥⭕️ نقشه رسانههای معاند با شفاف سازی رسانهای خنثی شد
فوت خانم مهسا_امینی، پرونده تازهای برای رسانه های فارسی زبانِ بیگانه باز کرد تا با ایجاد ابهام، خط دستوری خود را پیش ببرند.
#اربعین_حسینی تسلیت به #امام_زمان 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠جوانی که در کما با همسفران اربعین به کربلا رفت
▪️این قسمت:
🔺بخش اول: رفیق
🔺بخش دوم: پیک یاری
▫️تجربهگران : آقای نقی دلدار و آقای مصطفی سرافرازی
غذا را با فصول پیش ببرید، مهارتها را بالا ببرید و هر چه یاد میگیرید سریع درست کنید، تنوع غذایی رابطه ها را بهبود میبخشد.
61.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠زندگی پس از زندگی (فصل دوم)
فیلم کامل
▪️این قسمت: مجنون
▫️تجربه گر: آقای ملکی
14.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پاستا دودی
✿𝆬✿𝆬✿𝆬✿𝆬✿𝆬✿𝆬✿𝆬✿𝆬✿𝆬✿𝆬✿𝆬✿𝆬✿𝆬✿𝆬✿𝆬✿𝆬✿𝆬
مواد لازم:
گوجه🍅 ۶ عدد
فلفل دلمه ای 🫑۱ عدد
نمک و فلفل سیاه🌶🧂 ۱ قاشق چای خوری
آویشن 🍃نصف قاشق چای خوری
۲۰۰ گرم پاستا
زیتون🫒 ۱۰ عدد
روغن زیتون ۲ قاشق
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه دسر خوشمزه با توت فرنگی
✯✯✯✯✯✯✯✯✯✯✯✯✯✯✯✯
مواد لازم:
توت فرنگی 🍓
زرده ی تخم مرغ 🥚 ² عدد
شکر 🍚½ پیمانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوراک جگر اعلا
𖧧𖧧𖧧𖧧𖧧𖧧𖧧𖧧𖧧𖧧𖧧𖧧𖧧𖧧𖧧𖧧𖧧𖧧𖧧𖧧
مواد لازم:
جگر سیاه
سیب زمینی🥔
پیاز🧅
فلفل دلمه ای 🫑
آرد🥡
نمک،فلفل،پاپریکا و گشنیز🧂🌶🍀
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لقمه پروتیینی با نون زرد زعفرونی
#رژیمی
᪣❈᪣❈᪣❈᪣❈᪣❈᪣❈᪣❈᪣❈
مواد لازم:
- نون جو زعفرونی
جو دوسر پرک🌾 ، آب💧 ، نمک🧂 ، کمی زعفرون
- سینه مرغ مزه دار شده🍗
سرکه بالزامیک🍇، روغن زیتون🫒، نمک🧂، فلفل سیاه🌶، پودر سیر🧄
- سس انبه :
انبه رو تو یه قاشق روغن زیتون تفت بدین تا له بشه، مزش عالیه🥭🫒
.
پروانه های وصال
#عبور_از_لذتهای_پست 18 🔞 یا مثلاً بی دینی و هرزگی میکنه ، بعد میگه:"" لا اِکراهَ فِی الدّین"" ! ➖ب
#عبور_از_لذتهای_پست 19
💎 " راهِ صد ساله! "
چرا رزمندگان و مجاهدانِ راه خدا به جایی میرسن
که راه صد ساله رو یه شبه طی میکنن؟؟
🌷 چون یک بار برای همیشه "رنجِ جان دادن" رو برای خودشون حل میکنن دیگه....
✔️ به محض اینکه انسان رنجِ جان دادن رو برای خودش حل کنه
فوق العاده ""نورانی"" میشه....✨✨
💖✅👆
⚜ کسی که قبول کرده جانِ خودش رو برای خداوند متعال بده
قطعاً از همه چیزِ خودش گذشته🕊
❣و به هیچ چیز جز خداوند عالم فکر نمیکنه😍
پروانه های وصال
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 امروز که روز آخرشون بود تصمیم گرفتیم بریم یه پارکی بوستانی چیز
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜
#قسمت_چهارم
#هوالعشق
چشمامو سریع انداختم پایین گرچه سر اونم پایین بود، باز عطرش به تندی منو از نفس انداخت
مهسا که تعلل منو دید گفت: چیزی شده عباس آقا؟
همونطوری که سرش پایین بود گفت: چند لحظه می خاستم وقتتون رو بگیرم معصومه خانم، اگه اجازه بدین البته
احساس کردم دهانم خشک شده، آروم بلند شدم و دنبالش با فاصله ی یه متری راه افتادم!! حتی برنگشتم عکس العمل مهسا رو ببینم
چند قدم که از مهسا دور شدیم و انگار تشخیص داد که دیگه مهسا صدامونو نمیشنوه گفت: واقعا عذر میخام، میدونم کارم درست نیست ... ولی منو ببخشین باید یه چیز مهمی رو بهتون میگفتم قبل اینکه دیربشه ... راستش ... راستش ...
وای که چقدر حاشیه میره حال منو درک نمیکنه خب ادامشو بگو دیگه .. 😓
از گوشه چشم دیدم که دستشو به پیشونیش کشید و گفت: میخاستم قبل خاستگاری رسمی که میایم خونتون حرفمو بزنم
خاستگاری!!! پس مهسا درست میگفت ..کمی سکوت کرد انگار منتظر تاییدی از من بود، دیگه دیدم از چند ثانیه ام داره سکوتش طول میکشه، به زور زبونم و تو دهن خشکم چرخوندم و گفتم: بفرمایین
با این که با فاصله ایستاده بودیم و هر دومون سرامون پایین بود ولی احساس می کردم اصلا ازین وضع رضایت نداره
- خب راستش ... راستش مادرم، چطوری بگم، مادرم...
وای که دیگه داشتم کلافه می شدم، یکی از عطر یاسش که در فاصله چند قدمی داشت دیوونم میکرد یکی ام از حاشیه رفتن و این دست اون دست کردنش
- مادرم شما رو به من معرفی کرد برای ازدواج، من امسال می خاستم شمال بمونم اما بخاطر اینکه قبل خاستگاری رسمی باهاتون یه صحبت مهم کنم اومدم
دیگه اعصابم داغون شده بودم، وای که سمیرا جات خالی که بهت بگم آقای یاس رفته رو مخم! دیگه کنترلمو از دست دادمو گفتم: میشه سریع حرفتونو بزنین الان دو دقیقه است که فقط دارین حاشیه میرین
انگار متوجه کلافگیم شد که سریع گفت: نه نه من منظوری ندارم، فقط آخه خودمم نمی دونم چرا اینجوری شدم، یعنی چی بگم، نمیدونم چرا حس میکنم حالم خوب نیست ...
دستشو بین موهاش کشید و گفت: نه یعنی حالم، اصلا ولش کنین، من ...
نمی دونم چرا در اوج کلافگیم داشت از حرکاتش خنده ام می گرفت، سرمو چرخوندم و به مهسا نگاه کردم، لبخندی رو لبم نشست خداروشکر خودشو با موبایل سرگرم کرده و حواسش به ما نیست
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
❣️ رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 #قسمت_چهارم #هوالعشق چشمامو سریع انداختم پایین گرچه سر اونم پ
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜
- انقدر حال الانم ضایع است که بهم میخندین
😳یعنی من غلط کردم گفتم این اصلا منو نگاه نمیکنه با این که سرش پایین بود نمیدونم چطور فهمید من داشتم لبخند میزدم، ای نامرد نکنه بالاسرتم چشم داری!!
کمی خودمو جمع و جور کردم و سعی کردم رومو بیشتر با چادر بگیرم
- من اصلا به حال شما نمیخندم، شما امرتونو بفرمایین
نفسشو با کلافگی بیرون داد و گفت: خب ببینین من خیلی وقته با مادرم مخالفت میکنم که نمیخام ازدواج کنم اما ایشون اصرار دارن ..
کمی سکوت کرد و ادامه داد: دلیل مخالفت منم اینه که نمیخام وقتی نیستم یه نفر بدون من تنها باشه، من از وقتی از پاریس برگشتم دنبال کارای رفتنم به #سوریه ... راستش، راستش یکی از دلایل برگشتن از پاریس هم، سوریه بود، طاقت نیاوردم تو آسایش و آرامش اونجا زندگی کنم و خبر #شهادت بهترین دوستمو بشنوم، ببینین من ... من ...
باز سکوت، باورم نمیشد .. حرفایی رو که داشتم می شنیدم غیر قابل باور بود، امکان نداره حقیقت باشه، میخواد بره جنگ، نه ...باور نمیکردم که این آقای از خارج اومده دلش می خواد بره سوریه برای جنگ اصلا رفتاراش تناقض داشت و به یه آدم خارج رفته نمیخورد ! همین حرف زدنش با یه دختر یعنی واقعا وقتی تو خارج هم با دخترا حرف میزد اینجوری استرس میگرفت !! یا فقط با من مشکل داره!
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
❣️ رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 - انقدر حال الانم ضایع است که بهم میخندین 😳یعنی من غلط کردم گ
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜
نفس عمیقی کشید و ادامه داد: بذارین راحتتون کنم .. شما بهم جواب منفی بدین وقتی اومدیم خاستگاری، و اینکه نمیخوام هیچکس بفهمه که من گفتم جواب منفی بدین حتی برادرتون، شما اگه جواب منفی بدین من دیگه راحت میرم،آخه مطمئنم که موندنی نیستم!
"موندنی نیستم موندنی نیستم موندنی نیستم "
چند بار باید جمله آخرش تو ذهنم اکو میشد، موندنی نیست یعنی چی؟ جواب منفی بدم چرا؟ چی میگفت؟ احساس کردم تمام بدنم یخ کرده، حتی دیگه صدای هیچی رو نمیشنیدم و نه جایی رو میدیدم فقط یاس بود، همه جا یاس بود و یاس ...
بعد کمی سکوت گفت: خاهش میکنم کمکم کنین بزارین مادرم بفهمن الان وقت زن گرفتنم نیس من دنبال کارای رفتنم و مادرم دنبال پابند کردنم به اینجا، دیگه همه چی رو به خودتون سپردم، یاعلی
قدم برداشت بره و من همچنان خشکم زده بود چی میگفتم بهش چی داشتم بگم ..
در حال رفتن کمی به طرفم برگشت و گفت: راستی برای حرف زدن با شما از برادرتون اجازه گرفته بودم! حلال کنید که وقتتونو گرفتم
بازم زبونم نچرخید چیزی بگم، وقتی کاملا دور شد آروم آروم سمت مهسا رفتم و نشستم کنارش، نمیدونم چم شد، فقط خیره بودم به روبروم، حتی جواب مهسا رو که اصرار داشت بدونه ما چی می گفتیم رو نتونستم بدم،همه چیزو تموم شده می دیدیم .. تموم شد معصومه! تموم شد، قصه ی تو و عطریاست همین جا تموم شد، دیگه تموم شد .....
#ادامه_دارد...
💌نویسنده: بانو گل نرگــــس
❣️ رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
سه درس مهم زندگي
١. اگر ميخواهي
دروغي نشنوي، اصراري
براي شنيدن حقيقت نداشته باش.
٢. به خاطر داشته باش
هرگاه به قله رسيدي، همزمان
در کنار دره اي عميق ايستاده اى.
٣. هرگز با يک آدم
نادان مجادله نکنيد؛
تماشاگران ممکن است نتوانند
تفاوت بين شما را تشخيص دهند
💕🧡💕🧡
آدم همیشه بهار نیست...
🌷کسی نمیتواند به طبیعت بگوید چرا زمستان شدی؟ چرا پاییز نماندی؟ کسی نمیتواند به برف بگوید که چرا آب شدی؟
یا اصلاً چرا آمدی که آب بشوی؟
🌷کسی نمیتواند به زمین اعتراض کند که چرا انقدر سرد میشوی
کسی نمیتواند به پاییز بگوید که چرا دلگیری؟ چرا برگها را حرام میکنی؟ چرا زرد میشوی؟ چرا اخم میکنی؟ چرا اشک میریزی؟
🌷کسی به تابستان نمیگوید که چرا انقدر گرمی؟ کسی نمیپرسد
که بارانت کو؟ از همه مهمتر بهار که همهچیز تمام است و هیچکس به بهار نمیگوید که تا الان کجا بودی؟ و کسی نمیگوید چرا همیشه نمیمانی؟
🌷هیچکس از تابستان توقع برف ندارد و هیچکس از زمسنان توقعِ گرمای تابستان و کولر آبی ندارد....
🌷همانقدر که طبیعت حق دارد همیشه بهار نباشد آدم هم حق دارد
آدم حق دارد یکوقتهایی زمستان باشد .حق دارد یکوقتهایی سرد باشد یکوقتهایی دلگیر و گریان باشد ..یکوقتهایی به طرزِ خفه کنندهای گرم باشد..
🌷گذرِ فصلها طبیعت آدم است...
آدم همیشه بهار نیست!
💕💚💕💚
حضرت علی علیه السلام در خصوص فضیلت #نمازشب فرمودند:
#نمازشب باعث خشنودي خداوند و محبت فرشتگان و نسبت پیامبران و نور معرفت و پایه ایمان و راحت ابدان و خشم شیطان و اسلحه بر علیه دشمنان و استجابت دعاها و قبولی اعمال و بركت روزی و شفاعت نزد ملك الموت و چراغ قبر و زیرانداز انسان در قبر و پاسخگویی نكیر و منكر و انیس و مونس انسان در قبر میباشد و در قیامت حائل بین او و آتش و وسیله سنگینی ميزان اعمال و حكم عبور بر صراط و كلید بهشت می باشد.
┄┅┅┅✯✯┅┅┅┄
💕❤️💕❤️
🔘 داستان کوتاه
مردی در صحرا دنبال شترش می گشت تا اینکه به پسر باهوشی برخورد و سراغ شتر را از او گرفت.
پسر گفت: شترت یک چشمش کور بود؟ مرد گفت: بله
پسر پرسید: آیا یک طرف بارش شیرینی و طرف دیگرش ترشی بود؟
مرد گفت: بله بگو ببینم شتر کجاست؟
پسر گفت: من شتری ندیدم!
مرد ناراحت شد، و فکر کرد که شاید پسرک بلایی سر شتر آورده پس او را نزد قاضی برد و ماجرا را برای او تعریف کرد.
قاضی از پسر پرسید: اگر تو شتر را ندیدی چطور همه مشخصاتش را می دانستی؟
پسرک گفت: روی خاک رد پای شتری را دیدم که فقط سبزه های یک طرف را خورده بود، فهمیدم که شاید یک چشمش کور بوده، بعد متوجه شدم که در یک طرف راه، مگس و در طرف دیگر، پشه بیشتر است چون مگس شیرینی دوست دارد و پشه ترشی نتیجه گرفتم که شاید یک لنگه بار شتر شیرینی و یک لنگه دیگر ترشی بوده است.
قاضی از هوش پسرک خوشش آمد و گفت: درست است که تو بی گناهی، ولی زبانت باعث دردسرت شد پس از این به بعد شتر دیدی ندیدی
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 به نام خالق یکتای جهان
✨که پیدا و نهان داند به یکسان
🌸به نام خالق خورشید و باران
✨خداوند طراوت، جویباران
🌸بار پروردگارا امروزمان را
✨نیز با نام تو آغاز می کنیم
🌸یار و پناهمان باش...
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
🌸🍃