eitaa logo
پروانه های وصال
7.6هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
20.6هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#اهداف_دنیایی_مبارزه_با_هوای_نفس 20 🔻 " مردی برای همه فصول" یه مدت تلاش کن که "اهلِ مبارزه با هوا
21 💎 "شهید چمران" خیلی اهلِ مبارزه با هوای نفس بودن برای همین از همه زندگیشون لذّت میبردن، حتی از دیدنِ گل ها.... 💖🌼🌺🌸🌷💖 👤 یکی از همرزمانشون میگفتن که توی جنگ قرار بود از یه جاده ای سریع رد بشیم که آتشِ دشمن ما رو نگیره ♻️ یه دفعه ای بین راه شهید چمران گفتن که ماشین رو نگه دار و بایست! ماشین رو نگه داشتم!! 🔶 چمران از ماشین پیاده شد و رفت پیشِ یه گلی که کنارِ جاده بود... 🌱 برگ های لطیفِ گل رو نوازش کرد و آروم شد و اومد توی ماشین نشست....! 🔰
❖ اگر به جاى محبتی🍃🌼 که به کسی کردی از او بی‌مهری دیدی مأیوس نشو! چون برگشت آن محبت را از شخص دیگری در زمان دیگری در رابطه با موضوع دیگری، خواهی گرفت شک نکن تو فقط خوب باش و "خوب بمان" ....🍃🌼 🍁🍂🍁🍂
زندگی مانند قطار شهربازی است پر از پستی و بلندی‌های فراوان .. اما اين تو هستی كه انتخاب میکنی: كه بترسی و با نگرانی فرياد بزنی، و يا اينكه بخندی و از آن لذت ببری ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🍁🍂🍁🍂
ثروتمند بودن به موجودی حساب بانکیت نیست به موجودی قلبی هست که داری
پروانه های وصال
#دست_وپا_چلفتی ☹️ قسمت دوازدهمــ بعد از عقد تو محضر به مینا گفتم که سوار ماشین من بشه و تا یه جایی
قسمت سیزدهم❤ صبح شد ولی و همش خواب دیشب جلو چشمامه. چه خواب خوبی بود. ای کاش واقعیت داشت 😔 گوشیم رو برداشتم و باز به پیامش خیره شدم 😕 -سلام...ممنون داداش . نمیدونم خوشحال باشم از اینکه جوابمو داده یا ناراحت باشم به خاطر گفتن داداش.. نمیدونم منظورش از گفتن داداش چیه؟😕 رفتم تو گوگل و سرچ کردم: . دخترها چه مواقعی میگویند داداش؟ . یکی نوشته بود هر وقت دختری بگه داداش یعنی همه چیز تموم شده... یکی نوشته بود یعنی من یه کسی رو دارم و نزدیکم نیا... یکی نوشته بود یعنی ازت بدم نمیاد و بشین رو نیمکت ذخیره... اما نه... مینا که از جنس این دخترا نیست😯 حتما میخواست محرم و نامحرمی رو حفظ کنه و بهم گفت داداش... مثل تو پایگاه که همدیگه رو برادر و خواهر صدا میزنن.. اره اره... منظورش همینه حتما😊 . . دلم خیلی برای خونه مامان جون تنگ شده. خیلی وقته که نرفتم.. رفتم پیش مامانم و گفتم: -مامان؟! -جانم پسرم؟☺ -میشه کلید خونه مامان جون رو بدید😕 -کلید اونجا رو میخوای چیکار؟! -دلم تنگ شده میخوام یه سر بزنم😞 -تنها؟!😯😯 -اره دیگه پس با کی؟!😐 -هیچی...باشه برو...فقط مواظب باش...موقع برگشتن برق رو یادت نره خاموش کنی.. . راه افتادم سمت خونه مامان جون.. سوراخ کلید زنگ زده بود و در یکم با سختی باز شد.. وارد حیاط که شدم یهو هجمی از خاطرات روی سرم خراب شد... اما این خونه خیلی فرق داشت... دیگ از حوض پر آب و شمعدونیها خبری نیست 😕 کاشی های حیاط سبزه بسته و دیوارا نمناک و خیسن... دور تا دور حیاط هم عنکبوتها تزئین کردن و پشه ها هم وسط حیاط عروسی مختلط گرفتن 😕... رو زمین هم اینقدر برگ خشک ریخته که خاک باغچه معلوم نیست... درختها هم از بس بهشون اب نرسیده ریشه هاشون به جای برگهاشون از خاک بیرون اومده و مثل دستهایی که کمک میخواد به سمت آسمون بلند شده... این عاقبت نبود عشقه.. دیگه کسی نیست که این درختها رو عاشقونه دوست داشته باشه و بهشون برسه قلب ما هم همینطوریه اگه کسی نباشه دوستمون داشته باشه همینطوری خشک میشیم😕 . بلند شدم و شروع کردم به جارو زدن و تمیز کردن حیاط... خیلی سخت بود ولی دلم نمیخواست این حیاط پر خاطره رو اینجوری ببینم .. حوض رو هم تمیز کردم و دوباره آب کردمش.. از شدت خستگی کمرم درد گرفته بود...😥 جورابامو کندم و پاهام رو تو آب خنک حوض فرو بردم...😊 اما دیگه کسی نبود که باهاش گل بگم و گل بشنوم..😔 چشمان رو بستم... انگار هنوز از این حیاط صدای خنده ی مجید و مینا کوچولو میومد که داشتن دور حوض میدویدن و بلند بلند قهقهه میزدن... نویسنده ✍🏻 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#دست_وپا_چلفتی قسمت سیزدهم❤ صبح شد ولی و همش خواب دیشب جلو چشمامه. چه خواب خوبی بود. ای کاش واقعیت
قسمت چهاردهم❤ چند بار دیگه به مینا به بهانه های مختلف پیام دادم بازم هربار تا پیام بره و جوابی بیاد قلبم تو دهنم میومد😰 حتی یه بار چند ساعت گذشت و جواب نداد... اینقدر استرس داشتم که همینطوری دعا میخوندم... خدایا یعنی ازم بدش میاد😔😔 خدایا فکرای بد نکنه 😕 چشمام رو بستم و تند تند دعا میخوندم که دیدم پیام فرستاد😮 بازم اول پیامش نوشته بود سلام داداش 😔 نمیدونستم چرا مینویسه داداش😕 میخواستم بپرسم ولی جراتشو نداشتم 😔 . امروز جواب کنکور میاد ولی من هیچ هیجانی ندارم... اینقدر که سر پیام دادن به مینا استرس دارم برا جواب کنکور ندارم😔😔 ولی از یه چیز خیلی میترسم... از اینکه مینا هم از امسال دانشگاه میره و کلی همکلاسی پسر و😕😕 واییییی خدا 😔 ولی نه... مینا اینقدر با حیاست که اگه صدتا پسر هم دور و برش باشن چیزی نمیشه ☺ . بالاخره جواب کنکورم رو گرفتم و دیدم دانشگاه شهر خودمون قبول شدم حس خاصی ندارم و برام بی اهمیته😕 . رفتم خبر رو به مامانم گفتم و اونم گفت: -حالا منم یه خبر برات دارم -چه خبری مامان 😯 -مینا هم یکی از دانشگاه های اینجا قبول شده😊 -واقعا 😲..اینجا؟! چرا شهر خودشون نزد ؟!😯 -نمیدونم..خاله میگفت همه انتخاباش اینجا بود -خب حالا خاله اینا میزارن بیاد 😞 -اره...میگه اینقدر اصرار کرد که یا امسال میره همینجا یا دیگه درس نمیخونه که شوهر خالت قبول کرد و میخواد انتقالی بگیره و دوباره برگردن -خب کجا میرن حالا..کی میخوان خونه بگیرن؟! -اجازه گرفتن فعلا تا خونه بخرن برن خونه مامانبزرگ بشینن... -واییی راست میگی مامان 😍چه خوب 😊 -حالا چرا تو اینقدر ذوق کردی؟!😐 -من...نه...ذوق چیه؟!😌 -چشات اخه برق میزنه 😐 -نهههه...یکم گرد و خاک رفته تو چشام 😶 -مگه گرد و خاک بره برق میزنه 😆 -عهههه...مامااان...اذیت نکن دیگه 😟 -باشه بابا...نترس 😁😁 -راستی مامان کی میان؟! -هفته دیگه فک کنم -خب تا بیان من میرم هم خونه رو گردگیری کنم هم یه رنگی بزنم به در و دیوار چون خیلی داغونه☺ -باشه پسرم...فقط توی خونه ی خودمون یادم نمیاد از این کارا کرده باشیا 😉😄 -ماماااان 😐 -باشه...باشه...😄برو کارتمو بردار یه سری چیز میز بخر یه سر و سامونی بده. . با گفتن حرفهای مامان دوباره بررسی تحلیل های ذهنم شروع شد. حتما به خاطر منه که دانشگاه اینجا رو انتخاب کرده 😊 حتما اونم منو دوست داره 😌😌 . . چند سطل رنگ خریدم و دیوارای خونه رو رنگ زدم...یه سطل هم رنگ ابی خریدم برای توی حوض تا باز مثل قدیما خوشرنگ بشه😍 از حیاطمون هم چند تا گلدون شمعدونی بردم برای دور حوض😊 نویسنده ✍🏻 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#دست_وپا_چلفتی قسمت چهاردهم❤ چند بار دیگه به مینا به بهانه های مختلف پیام دادم بازم هربار تا پیام ب
❤قسمت پانزدهم . داشتم دیوارای خونه رو رنگ میزدم که یادم اومد مینا رنگ زرد دوست داره. یه فکری به ذهنم اومدم 😊 سریع رفتم یه رنگ زرد خریدم و با سفید قاطی کردم و دیوارای اتاقی که میدونستم قراره اتاق مینا بشه رو رنگ زرد ملایم زدم☺ چند تا گل گلدونی زرد هم خریدم و گوشهی حیاط کاشتم.اخه اون گلها خشک شده بودن اثری ازشون نبود😕 . خلاصه یک هفته شد و خونه اماده ی پذیرایی از مینا خانم و خانواده بود😆 دل تو دلم نبود برای اینکه مینا خانم و خاله اینا بیان و دوباره اون جمع صمیمی شکل بگیره☺ . بالاخره اومدن و ما هم چند روز درگیر کمک کردن تو اسباب کشی بودیم شوهر خالم بعد یه روز که یه مقدار جا به جا شدن دوباره برگشت شهرشون برای انجام دادن کارهای انتقالیش. . تا چشمم به چشم مینا افتاد یهو یه جوری شدم. قلبم تند تند میزد 😰 پیشونیم عروق میکرد.😕 صدام به تته پته میافتاد😞 دست و پام رو گم میکردم. اصلا جلوی مینا خنگ خنگ میشدم😩 . وقتی مامانم و خاله با هم شوخی میکردن اول از همه به چهره ی مینا نگاه میکردم اگه میدیدم اونم میخنده منم میخندیدم اگه میدیدم اخم کرده منم اخم میکردم😕 . یه جورایی ذوب شده بودم تو مینا😕 . خیلی مواظب بودم مینا بار سنگین بلند نکنه و تو کارها کمکش میکردم. مینا وقتی رنگ اتاقش رو دید یه جور خاصی نگاه میکرد... فک کنم تو دلش کلی تشکر میکرد ازم ولی نمیتونست به زبون بیاره 😊 اخه از مامانم هم پرسیده بود کی اینجا رو این رنگی زده 😄😄 . مینا در کل بهم زیاد نگاه نمیکرد و اکثر جواب هام رو یک کلمه ای میداد... دلم میشکست ولی میگفتم مجید تو الان یه نا محرمی وگرنه این مینا همون مینا کوچولوی شیرین زبونه 😊بزار محرمت بشه اونوقت جواباتم با شیرین زبونی میده 😀 . 👈از زبان مینا👉 . تصمیم گرفتیم بریم خونه قدیمی مامان جون. با اینکه زیاد از اونجا خوشم نمیومد ولی قرار بود موقتی اونجا باشیم. . خاله خیلی زحمت کشیده بود و خونه رو تمیز کرده بود وارد اتاق که شدم خشکم زد😐 اخه بعد یه اتفاق من از رنگ زرد متنفر شده بودم و اینو تقریبا همه میدونستن ولی اتاقم رو رنگ زرد زده بودن 😐😡 . از خاله پرسیدم این رنگ کار کیه که گفت کار مجیده . باید حدس میزدم با اون قیافش سلیقش هم اینطوری باشه😒 یواش مامانم گفتم باید رنگ رو عوض کنیم و من نمیتونم اینجا بمونم😑 با اصرارهای مامانم قبول کردم موقت با این خونه سر کنم. . تو اسباب کشی مجید همیشه دور و بر ما بود چون مجید بود راحت نبودم و نمیتونستم بدون چادر کار کنم😐 داشت اعصابم رو خورد میکرد مخصوصا با سئوال های چرت و پرتش😤 نویسنده ✍🏻 رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
اگر پرده‌ کنار بره و به حقایق اسرارِ غیب واقف بشیم، قبل از اینکه خدا رو برای دعاهایی که اجابت کرده شکر کنیم، برای دعاهایی که اجابت نکرده شکر می‌کنیم! ✍🏻حاج‌اسماعیل‌دولابی 🍁🍂🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁تنگ است دلم باز برای حرمت 🕌ای جان دو عالم به فدای حرمت 🍁آواره و دلتنگ و هوایی کرده 🕌ما را شب جمعه ای،هوای حرمت السَّلامُ علیک یٰا اباعَبْدِاللّٰه الْحُسَیْنِ🌹 💚 🙏 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایتی شنیدنی از آیت الله مجتهدی رحمت الله علیه 🌸التماس دعای فرج ان شاءالله🌸 🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق سیدتنا حضر‌ت زینب سلام الله علیها✨🕊.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
، تنها نمازی هست که وقتی شروعش کنی دوس داری فقط بخونیش ، پس از همین امشب شروع کنین ، شاید گمشدتون پیدا شد 💞✨ 🦋💙 .
💥خدایا آغوش تو که باشد 🌼خواب دیگر بهانه‌‌ای 💥برای خستگی نیست 🌼تپش قلبت می‌شود 💥لالایی‌ام کنارم بمان 🌼تا صبح چشمانم 💥در نگاهت بیدارشود 🌼شبتون غرق در عطر گل🌙 🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁بسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم 💫باسم رب المهدی(عج) 🍁ﺧﺪﺍﯼ خوب ﻣﻦ سلام 💫تو را سپاس میگویم 🍁برای نعمتهایت 💫در آخرین جمعه آبان 🍁به همه دوستان و عزیزانم 💫ﺳﻼﻣﺘﯽ، ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻭ سعادت 🍁و خوشبختی را 💫عطابفرما.. 🍁الهـی به امیــد تـو 🍁🍂
سـ🍁ــلام روزتون پراز خیر و برکت 💐 🗓 امروز جمعه ☀️ ٢٧ آبان ١۴٠١ ه. ش 🌙 ٢٣ ربیع الثانی ١۴۴۴ ه.ق 🌲 ١٨ نوامبر ٢٠٢٢ ميلادی 🍁🍂
‍ ‍ دعای امروز خدایا 🙏 🌸 در آخرین آدینه ابان ماه 🌸 سرنوشتی زیبا 🌸 روزی حلال 🌸 زیارت ائمه اطهار 🌸 سلامتی و کانونی گرم برای همه 🌸ظهور حضرت صاحب الزمان عج 🌸خلوص نیت،عمل صالح 🌸 و از جانب خودت 🌸بالاترین درجه رافت 🌸 و بخشش را به ما 🌸عطا بفرما....🙏 آمیـــن 🙏 به برکت صلوات بر 🌷 حضرت مُحَمَّدٍ ﷺ 💚 و خاندان مطهرش 🌷 🌷🍃
🌼امروز برای تعجیل در فرج و سلامتی مولایمان 💚حضرت بقیه الله الاعظم ارواحنا فداه 🌼صلواتی ختم کنیم 🌼اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 💚مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🌼وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم 🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁ســــلام 🕊صبح آخرین 🍁آدینه آبانماهتون بخیر 🍁روز جمعه تون زیبا 🕊دلتون شاد و آروم 🍁عاقبتتون بخیر 🍁 زندگیتون بی دلواپسی 🕊جسم و جانتون سلامت 🍁روزگارتون پراز خیر و برکت 🍁 امیدوارم 🕊در کنار عزیزان و خانواده ❤️ 🍁روز زیبایی داشتـه باشیــد 🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی 🍁🍂 🍁بار خدایا🙏 ✨در آخرین جمعه آبان 🍂 عطـا کن بر عزیـزانم ✨ یه خیال راحت 🍂 یه خاطـر جمع ✨ یه فکـر آروم 🍂 یه دل خـوش💓 ✨یه خانواده گرم و صمیمی 🍂یه دنیــا سـلامتی ✨و یه عالمه خبـرای خوب...🙏 🍁 آمیـن.... 🍁🍂
هـــــزار قصـــــہ نوشتیـــــم بـر صحیـــــفہ ےِ دِل هنوز عشـــــقِ تـــــو عنوانِ سَـر مقـــالہ ے ماسٺـــــ 🌷🍃