eitaa logo
پروانه های وصال
7.7هزار دنبال‌کننده
28.4هزار عکس
21هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🎥تخلف از قانون و گریزی ریشه روانشناختی دارد 🔹دکترصبورنژاد، روانشناس: افرادی که اختلال ضد اجتماعی دارند، پرخاشگرند، این اختلال باعث پرخاشگری به و نپذیرفتن جامعه میشود.
@madahi - سیدرضانریمانی.mp3
4.1M
🔊📝 باز یه سلام بدید برسه ...🤚 🎙سیدرضانریمانی😉 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حرف زدن در مستحبى ۷۳۳. آيا حرف زدن در نماز مستحبى اشكال دارد⁉️ 📌ج. بله، اگر عمدى باشد مبطل نماز است ✍🏻 آیت‌الله بهجت ⁉️حرف زدن و راه رفتن نمازگزار در هنگام نماز میّت چه حکمی دارد⁉️ 📌پاسخ: نمی تواند حرف بزند و یا راه برود و است امور دیگری که در نماز واجب شرط است را نیز رعایت نماید مانند اینکه با وضو باشد و غسل واجبی بر عهده نداشته باشد و کفش نداشته باشد. ✍🏻 آیت‌الله مکارم https://hadana.ir/حکم-حرف-زدن-در-نماز-مستحبی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌عاقبت کشتی‌ای که به هشدارهای یمن گوش نداد و طعمه حریق شد 🔹رسانه‌های یمن به نقل از مرکز اطلاع رسانی جنگ یمن فیلم لحظه ورود نیروهای یمن به کشتی یونانی SOUNION را که ممنوعیت همکاری با رژیم اسرائیل را زیر پا گذاشت، منشتر کرد. 🔹این کشتی بعد از هدف قرار گرفتن، به آتش کشیده شد تا درس عبرتی برای کسانی باشد شریک جرم صهیونیست‌ها در هستند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: دانشجو نمیتواند آدم بدی باشد. 1/مسعود رجوی(دانشگاه تهران)منافق 2/مسعود کشمیری(دانشگاه تهران)منافق 3/ مریم رجوی(دانشگاه صنعتی شریف)منافق تروریست 4/محمدرضاکلاهی(دانشگاه علم و صنعت)منافق تروریست 5/عباس زریبافان(دانشگاه صنعتی شریف)منافق 6/موسی خیابانی(دانشگاه تهران)،مابقی باشما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
29.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آش کدو حلوایی (کویی آش) مواد لازم : آش کدو یک لیوان برنج نیم دانه خیس خورده ۵۰۰گرم کدوی پوست گرفته و خرد شده ۴لیوان شیر ۳لیوان آب ۵۰گرم کره یک قاشق چایخوری نمک نصف لیوان شکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سبزی پلو با ماهی سفید 🌱🧄🍚🦈 با اون ترکیباتی که تو عکس میبینی اگه بخوریش مستقیم میری بهشت 😍😂👌🏻 من برای از این ترکیب استفاده میکنم👇🏼 جعفری و تره به یک اندازه گشنیر و شوید نصف جعفری و تره و سیر تازه اگر باشه که چه بهتر برای مزه دار کردن ماهی، این ادویه‌ها رو میزنم👇🏼 نمک، فلفل،پودر سیر،زردچوبه،جوزهندی و زعفران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۵۰۰ گرم سینه مرغ + ۱۰۰ گرم پیاز بریزید تو غذاساز و میکس کنید ۴۰ گرم سس مایونز + ۱ق چ نمک + ١ق س شكر + ۱/۲‌ق‌چ فلفل چیلی+ ۱/۲ ق چ فلفل سیاه + ۱ ق چ پودر سیر —-> همه رو با هم خوب مخلوط کنید و مرغها رو بریزید داخلش و مخلوط کنید و بزارید نیمساعت تو یخچال بمونه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(Kale pache)کله پاچه😁🐑 🥣مواد لازم👇🏻 کله گوسفندی🐏 پای گوسفندی⚪️ آب💧 دلمه🫑 فلفل تند🌶 پیاز🧅 سیر🧄 زردچوبه🟠 نمک🧂 پونه خشک🌿 لیمو🍋 -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢سالاد ایتالیایی🥗 👈 مواد لازم: کاهو رسمی ۱عدد فلفل دلمه قرمز ۱عدد پیاز قرمز ۱عدد زیتون به مقدار لازم سالامی۱۰۰ گرم پنیر موزارلا مدادی ۵ عدد گوجه گیلاسی ۱۵ عدد 👈 برای سس مخصوص: سس مایونز ۲ قاشق غذاخوری ماست ۲ قاشق غذاخوری روغن زیتون ۲ قاشق غذاخوری سرکه سیب ۲قاشق غذاخوری آبلیمو ۲ قاشق غذاخوری سس خردل ۲ قاشق غذاخوری سیر رنده شده ۲ حبه پنیر پارمزان ۲ قاشق غذاخوری 👈 ادویه ها: آویشن و فلفل سیاه و نمک: ۱ ق چ از هر کدوم لذت آشپزی به سبک فرناز تک فود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#قسمت_پانزدهم #روشنا وارد خانه شدم بابا روی مبل نشسته بود مشغول تماشای تلویزیون بود ، صدای مامان ا
ون سفید رنگ 🚐درست مقابل چراغ قرمز🚥 توقف کرد لیلی از پنجره دست تکان داد و با صدایی هیجان زده زود باش سوار شو روشنک چمدان بنفش رنگ خودم را بلند کردم و داخل ماشین قرار دادم رانده به من نگاهی کرد و با صدایی ملایم این همه وسیله فقط برای سه روز دوباره نگاهی به لیلی انداختم زیر لب لبخند زدم به سمت او رفتم و کنارش نشستم و به بقیه دختران سلام کردم یکی از آن ها نگاهی به من کرد به به روشنک خانم ستاره سهیل💫⭐️ شدی آهی کشیدم چی بگم این روز ها سرم خیلی شلوغ شده است مهسا که سرش را گوشی بیرون آورد ؛نگاهی به من انداخت حالا بگذریم از آقای صدر چه خبر نگاه تندی به لیلی کردم لیلی کمی خودش را جمع جور کرد که با تکان های ماشین ،متوجه آن حرکت شدم چراغ سبز شده بود خیابان شلوغ بود راننده هر چند دقیقه ،یکبار ترمز می کرد با صدای محکم به مهسا گفتم قرار نبود خبری باشد مهسا سکوت کرد اما لبخند از تمسخر آمیزش مشخص بود ؛حرف هایی برای گفتن دارد یک ربع گذشت راننده صدای رادیو را زیاد کرده بود و بعد با صدای بلند تری به لیلی گفت آقای محتشم کجا قرار هست سوار سود ؟! لیلی گوشی خودش را از کیف بیرون آورد بدون آنکه پاسخ بدهد تماس گرفت چند لحظه بعد سلام آقای محشتم شما کجایید ؟! صدا از پشت خط واضح شنیده می شد من در ایستگاه اتوبوس منتطر لیلی وسط حرفش پرید دیدمتون بعد به راننده با صدای بلندی آقا جمشید نگه دارید اینجاست لیلی از ماشین پیاده شد در حالی که به پسر جوان کمک می کرد چمدان را داخل ون بگذارد به او گفت ممنون که آمدید ! شدایشان این قدر واضح بود که تمام جملاتشان به راحتی شنیده می شد ذهنم درگیر لیلی شده بود این پسر جوان چه زمانی با لیلی آشنا شده بود اصلا قرار بود همراه ما بیاید ؟! نویسنده :تمنا🌈🌴
پروانه های وصال
#رمان_آنلاین #دست_تقدیر۶۹ #قسمت_شصت_نهم 🎬: فرمانده عزت همانطور که از درد اخم هایش را در هم کشیده بو
🎬: محیا روی تخت قهوه ای رنگ اتاق دراز کشیده بود و به پرده های اتاق که انگار متعلق به یک دختر بچه بود و رنگ صورتی آن کمی چرک شده بود خیره شد، این اقامتگاه جدیدش از عنایات فرمانده عزت بود. فرمانده عزت این چند ماه چون عقابی تیز چشم، بالای سر او بود و حالا که محیا سنگین شده بود باز هم دست بردار نبود. انگار در تقدیر محیا بود که مداوای فرماندهان بعثی را به عهده گیرد، چون فرمانده عزت او را به عنوان پزشکی حاذق به دیگران معرفی می کرد، محیا به دلیل دو رگه بودن به امر این فرمانده لجوج، می بایست در جبهه بماند تا به بعثی ها خدمت کند و وضعیت محیا هم تاثیری در لغو این امر نداشت. در این مدت تنها لطف فرمانده به او این بود که خانه ای تقریبا راحت را در نزدیکی مقر خود که مدام عوض میشد، برای محیا در نظر بگیرد. صدای تیر اندازی رشته افکار محیا را بهم ریخت، ماه ها این شهر در چنگ بعثی ها اسیر بود و هرازگاهی رزمندگان ایرانی شبیخون می‌زدند و صدای تیراندازی بلند می شد. محیا سعی کرد به چیزی فکر نکند، با احتیاط به پهلو چرخید و همانطور که دست روی شکمش می کشید گفت: عزیز مادر! تو تنها مونس روزهای اسارت مادر هستی... از آینده میترسم...میترسم که من باشم و تو نباشی یا تو باشی و من... در همین حین صدای تحرّک تحرّک سربازی بلند شد. محیا آرام روی تخت نشست و دستش را به کمینهٔ تخت گرفت و از جا برخواست، به طرف پنجره اتاق که طبقه دوم خانه بود رفت، گوشه پرده را کمی کنار زد و به صحنهٔ پیش رو چشم دوخت. سربازهای عراقی سه رزمنده را اسیر کرده بودند، محیا آهی کشید و نگاهش را به چهره نوجوانی دوخت که او را یاد رحیم می انداخت، می خواست پرده را پایین بیاندازد که ناگهان متوجه چهره آشنایی شد. خوب دقت کرد..خودش بود...زیر لب گفت: این آقای سعادت هست، رفیق گرمابه و گلستان مهدی... قلب محیا بی تابانه شروع به تپیدن کرد، افکار مختلفی به ذهنش خطور کرد، باید کاری انجام میداد...حسی درونی به او فشار می اورد که خود را به آقای سعادت برساند. رزمنده ها را داخل ساختمان کردند، محیا پرده را انداخت و بی هدف داخل اتاق شروع به قدم زدن کرد. بعد از چند قدم، نزدیک تخت ایستاد، دستش را به کمرش زد، نفس عمیقی کشید که تقه ای به در خورد و پشت سرش صدایی به گوش رسید: خانم دکتر! فرمانده عزت احضارتان کرده، انگار کار مهمی با شما داره... محیا به طرف در رفت و با عصبانیت در را باز کرد و گفت: این کارهای مهم تمامی ندارد؟! بی انصافین، وضعیت جمسانی من را نمی بینین؟! حاشا به غیرتتان، مثلا من هموطن شما هستم! سرباز که انگار شرمنده شده بود، سرش را پایین انداخت و گفت: ما تقصیری نداریم خانم! و صدایش را پایین تر آورد و گفت: از من نشنیده بگیرین، فکر کنم فرمانده عزت به جایی دیگه منتقل شده، امکانش هست که شما را مرخص کنن برین عراق به شهر خودتون... دنیا دور سر محیا به چرخش افتاد، یعنی امکانش بود آزاد بشه؟! ادامه دارد... 📝به قلم: ط_حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼🍂