پروانه های وصال
❣❣ ❤️ #عاشقانه_مذهبی ❤️ (قسمت35) مادرم پوفے ڪرد و با عصبانیت زل زد توے چشم هام:اینا رو الان باید بگ
❣
❤️ #عاشقانه_مذهبی ❤️(قسمت36)
مادرم همونطور ڪہ گل ها رو انتخاب مے ڪرد گفت:از رفتار بابات دلگیر نشو،حق دارہ!
گل ها رو گذاشت روے میز فروشندہ.
فروشندہ مشغول دستہ ڪردن گل ها شد.
پدرم از وقتے ڪہ مادرم ماجرا رو براش تعریف ڪردہ بود،باهام سرسنگین شدہ بود،لبخند ڪم رنگے زدم:من ڪہ چیزے نگفتم!
فروشندہ گل ها رو بہ سمتم گرفت،از گل فروشے اومدیم بیرون،همونطور ڪہ بہ سمت تاڪسے میرفتیم مادرم پرسید:مطمئنے ڪار اون پسرہ نبودہ؟
در تاڪسے رو باز ڪردم.
_بلہ مامان جانم چندبار ڪہ گفتم!
سوار تاڪسے شدیم،از امین دور بودم،شرایط روحے خوبے نداشت و همین باعث مے شد روے رفتارهاش ڪنترل نداشتہ باشہ!
دلم نمیخواست ماجراے سہ چهار سال پیش تڪرار بشہ این بار قوے تر بودم،عقلم رو بہ دلم نمے باختم!
دہ دقیقہ بعد رسیدیم جلوے بیمارستان،از تاڪسے پیادہ شدیم،پلاستیڪ آبمیوہ و ڪمپوت دست مادرم بود و دستہ گل دست من!
بہ سمت پذیرش رفتیم،دستہ گل رو دادم دست چپم و دست راستم رو گذاشتم روے میز،پرستار مشغول نوشتن چیزے بود با صداے آروم گفتم:سلام خستہ نباشید!
سرش رو بلند ڪرد:سلام ممنون جانم!
_اتاق آقاے امیرحسین سهیلے ڪجاست؟
با لبخند برگہ اے برداشت و گفت:ماشالا چقدر ملاقاتے دارن!
بہ سمت راست اشارہ ڪرد و ادامہ داد:انتهاے راهرو اتاق صد و دہ!
تشڪر ڪردم،راہ افتادیم بہ سمت جایے ڪہ اشارہ ڪردہ بود!
چشمم خورد بہ اتاق مورد نظر،اتاق صد و دہ!
انگشت اشارہ م رو گرفتم بہ سمت اتاق و گفتم:مامان اونجاس!
جلوے در ایستادیم،خواستم در بزنم ڪہ در باز شد و حنانہ اومد بیرون!
با دقت زل زد بهم،انگار شناخت،لبخند پررنگے زد و با شوق گفت:پارسال دوست،امسال آشنا!
لبخندے زدم و دستم رو بہ سمتش دراز ڪردم:سلام خانم،یادت موندہ؟
دستم رو گرم فشرد و جواب داد:تو فڪر ڪن یادم رفتہ باشہ!
بہ مادرم اشارہ ڪردم و گفتم:مادرم!
حنانہ سریع دستش رو گرفت سمت مادرم و گفت:سلام خوشوقتم!
مادرم با لبخند دستش رو گرفت.
_مامان ایشونم خواهر آقاے سهیلے هستن!
حنانہ بہ داخل اشارہ ڪرد و گفت:بفرمایید مریض مورد نظر اینجاست!
وارد اتاق شدیم،سهیلے روے تخت دراز ڪشیدہ بود،پاش رو گچ گرفتہ بودن،آستین پیرهن آبے بیمارستان رو تا روے آرنج بالا زدہ بود،ساعدش رو گذاشتہ بود روے چشم ها و پیشونیش،فقط ریش هاے مرتب قهوہ ایش و لب و بینیش مشخص بود!
حنانہ رفت بہ سمتش و آروم گفت:داداشے؟
حرڪتے نڪرد،مادرم سریع گفت:بیدارش نڪن دخترم!
حنانہ دهنش رو جمع ڪرد و گفت:خالہ آخہ نمیدونید ڪہ همش میخوابہ یڪم بیدارے براش بد نیست!
مادرم نشست روے تخت خالے ڪنار تخت سهیلے،آروم گفت:خیالت راحت ما اومدیم دیدن ایشون،تا بیدار نشن نمیریم!
بہ تَبعيت از مادرم،ڪنارش روے تخت نشستم،مادرم پلاستیڪ رو بہ سمت حنانہ گرفت و گفت:عزیزم اینا رو بذار تو یخچال خنڪ بشن!
حنانہ همونطور ڪہ پلاستیڪ رو از مادرم مے گرفت گفت:چرا زحمت ڪشیدید؟
پلاستیڪ رو گذاشت توے یخچال ڪوچیڪ گوشہ اتاق!
خواست چیزے بگہ ڪہ صداے باز شدن دراومد،برگشتیم بہ سمت در!
پسر لاغر اندام و قد بلندے وارد شد،انگار سهیلے هیفدہ هیجدہ سالہ شدہ بود و ریش نداشت!
با دیدن ما سرش رو انداخت پایین و آروم سلام ڪرد!
جوابش رو دادیم،آروم اومد بہ سمت حنانہ و گفت:اومدم پیش داداش بمونم،ڪارے داشتے جلوے درم!
سر بہ زیر خداحافظے ڪرد و از اتاق خارج شد!
حنانہ سرش رو تڪون داد و گفت:باورتون میشہ این خجالتے قُل من باشہ؟
با تعجب نگاهش ڪردم و گفتم:واقعا دوقلویید؟
سرش رو بہ نشونہ مثبت تڪون داد:آرہ ولے خب وجہ تشابهے بین مون نیست!
انگشت اشارہ و شصتش رو چسبوند بهم و ادامہ داد:بگو سر سوزن من و این بشر شبیہ باشیم!
مادرم گفت:خب همجنس نیستید،دختر و پسر خیلے باهم فرق دارن!
با ذوق گفتم:خیلے باهم ڪل ڪل میڪنید نہ؟
حنانہ نوچے ڪرد:اصلا و ابدا!الان چطور بود خونہ ام اینطورہ!
ابروهام رو دادم بالا:وا مگہ میشہ؟
حنانہ تڪیہ ش رو داد بہ تخت سهیلی:غرور ڪاذب و این حرفا ڪہ شنیدے؟ برادر من خجالت ڪاذب دارہ!
بے اختیار گفتم:اصلا باورم نمیشہ!آخہ آقاے سهیلے اینطورے نیستن!
با گفتن این حرف،سهیلے دستش رو از روے پیشونیش برداشت،چندبار چشم هاش رو باز و بستہ ڪرد و سرش رو برگردوند سمت من!
با دیدن من چشم هاش رو ریز ڪرد،چشم هاش برق زد،برق آشنایے!
چند لحظہ بعد چشم ها رو ڪامل باز ڪرد!
با باز شدن چشم هاش سرم رو انداختم پایین،احساس عجیبے بهم دست داد!
سرفہ اے ڪرد و با عجلہ خواست بنشینہ!
پروانه های وصال
❣ ❤️ #عاشقانه_مذهبی ❤️(قسمت36) مادرم همونطور ڪہ گل ها رو انتخاب مے ڪرد گفت:از رفتار بابات دلگیر ن
❣
❤️ #عاشقانہ_مذهبے ❤️ (ادامہ قسمت36)
حنانہ رفت بہ سمتش و ڪمڪ ڪرد.
سرش رو برگردوند سمت مادرم و زل زد بہ دست هاش!
با صداے خواب آلود و خش دار گفت:سلام خوش اومدید!
سرش رو برگردوند سمت حنانه:چرا بیدارم نڪردے؟
حنانہ خواست جواب بدہ ڪہ مادرم زودتر گفت:سلام ما گفتیم بیدارتون نڪنن،حالتون خوبہ؟
سهیلے همونطور ڪہ موهاش رو با دست مرتب میڪرد گفت:ممنون شڪر خدا!
حنانہ بہ من نگاہ ڪرد و گفت:راستے تو چرا با بچہ هاے دانشگاہ نیومدے؟
سهیلے جدے نگاهش ڪرد و گفت:حنانہ خانم ڪنجڪاوے نڪن!
در عین جدے بودن مودب بود،نگفت فضولے نڪن!
لبخندے زدم و گفتم:اتفاقا قرار بود بیام اما یہ ڪارے پیش اومد نشد،بابت تاخیر شرمندہ!
خندیدم و ادامہ دادم:در عوض خانوادگے اومدیم!
سهیلے لبخند ملایمے زد و گفت:عذرمیخوام حنانہ ست دیگہ،زود میجوشہ قانون فیزیڪو بهم زدہ!
خندہ م گرفت،حنانہ بدون اینڪہ دلخور بشہ چادرش رو ڪمے ڪشید جلو و گفت:آق داداش خوبہ خودت ناراحت بودیا!
سهیلے با چشم هاے گرد شدہ نگاهش ڪرد و لب هاش رو محڪم روے هم فشار داد!
حنانہ بدون توجہ ادامہ داد:اون روز ڪہ بچہ هاے دانشگاہ اومدن سراغتو گرفتم امیرحسین با دلخورے گفت نمیدونم چرا نیومدہ!آقا رو با یہ من عسل هم نمیشد خورد!
صورت سهیلے سرخ شد شرمگین گفت:حالم خوب نبود،حنانہ ست دیگہ میبرہ و میدوزہ!
سرفہ اے ڪردم و با ناراحتے گفتم:حق داشتید خب،در قبال ڪارهاتون وظیفہ م بودہ!
از روے تخت بلند شدم و چادرم رو مرتب ڪردم!
_خدا سلامتے بدہ استاد!
همونطور ڪہ بہ سمت در میرفتم رو بہ مادرم گفتم:مامان تا من با من حنانہ حرف میزنم شما هم ڪارتو بگو!
حنانہ نگاهے بهمون انداخت و دنبالم اومد!
سهیلے مستقیم نگاهم ڪرد،براے اولین بار،سرش رو تڪون داد و چیزے نگفت!
از اتاق خارج شدم زیر لب گفتم:پر توقع!
لابد میخواست بخاطرہ ڪمڪش همیشہ جلوش خم و راست بشم!
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
#مهرورزے_تو_با_ما_شهرہ_آفاق_بود!
#حافظ
هدایت شده از پروانه های وصال
🍃دلم تنگ است يامهدي
🍃کجاماندي؟
🌷بگوديشب نمازت را
🌷کجاخواندي؟
🍃کناربارگاه مرتضي بودي؟
🍃وياکه زائرموسي الرضا بودي؟
🌷بگودرمکه درحال دعاهستي ؟
🌷ويامهمان شاه کربلا هستي؟
💚وياهرنيمه شب دلتنگ وتنهايي
💚عزاداربقيع وقبرزهرايي؟
💛دلم تنگ است يامهدي
💛براي ديدنت هردم
💛حلالم کن اگريکدم
💛توراآزرده ات کردم
🌷دراين دنياکه گرديده
🌷پراز نيرنگ ونامردي
🌷دعايت ميکنم هرشب
🌷که فردايش توبرگردي
*اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَليِّکَ الفَرَج*
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام حسین علیهالسلام فرمودند:
در بيان آنچه هنگام ظهور امام زمان (عج) رخ مى دهد: بركت از آسمان به سوى زمين فرو مى ريزد، تا آنجا كه درخت از ميوه فراوانى كه خداوند در آن مىافزايد، مى شكند. (مردم) ميوه زمستان را در تابستان و ميوه تابستان را در زمستان مى خورند و اين معناى سخن خداوند است كه: (و اگر مردمِ آبادى ها ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند، بركتهايى از آسمان و زمين به روى آنان مى گشوديم، ليكن تكذيب كردند).✨
مَن لم يَحتَمِلْ مَرارَةَ الدواءِ دامَ ألَمُهُ
هر كه تلخى دوا را تحمل نكند، درد و بيمارى اش ادامه يابد
#امام_علی_علیه_السلام
#غررالحكم_حدیث9209
#سلام_امام_زمانم
صبحت بخیر ای غزل ناب دفترم
ای اولین سروده و ای شعر آخرم
صبحی که یاد تو در آن شکفته شد
گویا تلنگری زده بر صبح محشرم
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🌸
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز ناب ترین دعاهايم
رابرتارخورشيدوعرش
ڪبریایے به ودیعه میگذارم
تاهُماے سعادت بر
زندگیتان لانہ ڪند
سلام دوستان خوبم✋
صبح شنبهتون مهدوی🌸
🌷گلایه شدیدخدا:
وقتی مشکل دارید، پیوسته،مارامیخوانید، وقتی مشکلتون راحل میکنیم،میرید،انگارنه انگارکه مشکل داشتید،خواستیدوحل کردیم:
یعنی اهل تشکروعبادت نیستیدولطف مارافراموش میکنید:
🌷وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِٓ أَوْ قَاعِدًا أَوْ قَآئِمًا فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنَآ إِلَىٰ ضُرٍّ مَسَّهُ كَذَٰلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (١٢)یونس
💕💕💕
💥شهیدی که بین زمین و آسمان درحال عبادت بود💥
🍂آیت الله حقشناس تعریف ڪردند:
✍من یک نیمه شب زودتر از
ساعت نماز راهی مسجد شدم...
به جز بنده وخادم مسجد ،
این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشت.
به محض اینکه در را باز کردم دیدم
شخصی در مسجد مشغول نماز است.
💥دیدم که یک جوانی در حال #سجده است.
امـا نــه روی زمـــین !
بلڪه بین زمــین وآســمان !!
مشغول تسبیح حضرت حق است.
جلوتر که رفتم دیدم احمدآقا است!
بعد که نمازش تمام شد
پیـش مـن آمـد و گـفـت :
«تا زنده ام به ڪسـی حرفی نزنید..»
#شهید_احمدعلی_نیری
💕💕💕
از شخصـے پرسیدند:
تا بهشت چقدر راه است؟!
گفت : یڪ قــــــدم👣
گفتند : چطور ؟!
گفت : مثل شهیدان یڪ پایتان را ڪہ
روے نفسشیطانـے بگذارید
پاے دیگرتان در بهشت است
#کتنرل_نفس
💕💕💕