eitaa logo
پروانه های وصال
8.2هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
23.2هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃✨ میگن‌ڪہ استغفـاࢪخیلی‌خوبہ...! حتـی‌اگہ‌بہ‌خیال‌خودت گناهـی‌ࢪومرتڪب‌نشده‌باشے، استغفـاࢪڪن دل‌ࢪو‌جلا‌میده...! :)💛 . "اَسْتَغْفِرُاللّهَ‌رَبِّـےوَاَتُـوبُ‌اِلَیـهِ" ✨ 💕💕💕
|| آنقدر شھــید با تیـــر و ترڪش دیده ایم ” ڪ یادمان می رود هم شھــید دارد جانبــاز دارد شیمیایـی دارد درد دارد ...! 💕💕💕
با مسائل فانی و زود گذر دنیا همدیگر را آزار ندهید. دنیا را برای اهل آن که همانا غافلان هستند واگذارید. در برابر مشکلات صبر داشته باشید. توسل را فراموش نکنید. هموطنان ، اطاعت از ولایت فقیه را فراموش نکنید ، از ولی فقیه عقب نمانید که هلاک می شوید و جلوتر نروید که گمراه خواهید شد.... 
! میگفت: از پاهایی که نمیتوانند مارا به ادای نماز ببرند توقع نداشته باش مارا به بہشت ببرنـد...✨ علا حسن نجمه 💕💕💕
روزی روزگاری نه در زمان های دور، در همین حوالی مردی زندگی می کرد که همیشه از زندگی خود گله مند بود و ادعا میکرد “بخت با من یار نیست” و تا وقتی بخت من خواب است زندگی من بهبود نمی یابد…! پیر خردمندی وی را پند داد تا برای بیدار کردن بخت خود به فلان کشور نزد جادوگری توانا برود… او رفت و رفت تا در جنگلی سرسبز به گرگی رسید. گرگ پرسید: ای مرد کجا می روی؟ مرد جواب داد: می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست! گرگ گفت : میشود از او بپرسی که چرا من هر روز گرفتار سر دردهای وحشتناک می شوم؟!! مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد. او رفت و رفت تا به مزرعه ای وسیع رسید که دهقانانی بسیار در آن سخت کار می کردند. یکی از کشاورزها جلو آمد و گفت : ای مرد کجا می روی ؟! مرد جواب داد: می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست! کشاورز گفت : می شود از او بپرسی که چرا پدرم وصیت کرده است من این زمین را از دست ندهم زیرا ثروتی بسیار در انتظارم خواهد بود، در صورتی که در این زمین هیچ گیاهی رشد نمیکند و حاصل زحمات من بعد از پنج سال سرخوردگی و بدهکاری است ؟ مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد… او رفت و رفت تا به شهری رسید که مردم آن همگی در هیئت نظامیان بودند و گویا همیشه آماده برای جنگ ! شاه آن شهر او را خواست و پرسید : ای مرد به کجا می روی ؟! مرد جواب داد: می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست! شاه گفت : آیا می شود از او بپرسی که چرا من همیشه در وحشت دشمنان بسر می برم و ترس از دست دادن تاج و تختم را دارم، با ثروت بسیار و سربازان شجاع تاکنون در هیچ جنگی پیروز نگردیده ام ؟!! مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد و پس از راهپیمایی بسیار بالاخره جادوگری را که در پی اش راه ها پیموده بود را یافت و ماجراهای سفر را برایش تعریف کرد. جادوگر بر چهره مرد مدتی نگریست سپس رازهای را که ازش سوال شده بود با وی در میان گذاشت و گفت : از امروز بخت تو بیدار شده است برو و از آن لذت ببر! و مرد با بختی بیدار باز گشت… به شاه شهر نظامیان گفت : تو رازی داری که وحشت برملا شدنش آزارت می دهد، با مردم خود یک رنگ نبوده ای، در هیچ جنگی شرکت نمی کنی، از جنگیدن هیچ نمی دانی، زیرا تو یک زن هستی و چون مردم تو زنان را به پادشاهی نمی شناسند، ترس از دست دادن قدرت تو را می آزارد و اما چاره کار تو ازدواج است، تو باید با مردی ازدواج کنی تا تو را غمخوار باشد و همراز، مردی که در جنگ ها فرماندهی کند و بر دشمنانت بدون احساس ترس بتازد… شاه اندیشید و سپس گفت : حالا که تو راز مرا و نیاز مرا دانستی با من ازدواج کن تا با هم کشوری آباد بسازیم… مرد خنده ای کرد و گفت : بخت من تازه بیدار شده است، نمی توانم خود را اسیر تو نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، می خواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور کرده است! و رفت… به دهقان گفت : وصیت پدرت درست بوده است، شما باید در زیر زمین بدنبال ثروت باشی نه بر روی آن، در زیر این زمین گنجی نهفته است، که با وجود آن نه تنها تو که خاندانت تا هفت پشت ثروتمند خواهند زیست…! کشاورز گفت: پس اگر چنین است تو را هم از این گنج نصیبی است، بیا باهم شریک شویم که نصف این گنج از آن تو می باشد. مرد خنده ای کرد و گفت : بخت من تازه بیدار شده است، نمی توانم خود را اسیر گنج نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، می خواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور کرده است! و رفت… سپس به گرگ رسید و تمام ماجرا را برایش تعریف کرد و سپس گفت: سردردهای تو از یکنواختی خوراک است اگر بتوانی مغز یک انسان کودن و کور مغز را بخوری دیگر سر درد نخواهی داشت! خواننده محترم شما اگر جای گرگ بودید چکار می کردید ؟!! بله. درست است! گرگ هم همان کاری را کرد که شاید شما هم می کردید، مرد بیدار بخت قصه ی ما را به جرم غفلت از بخت بیدارش درید و مغز او را خورد…! بسیاری از مردم نقره را در انتظار طلا از دست می‌دهند... 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥞 🍌 مواد لازم ▪️تخم مرغ 1عدد ▪️شکر4ق غ ▪️وانیل نوک ق چ ▪️شیر یک پیمانه ▪️روغن مایع 3ق غ ▪️موز2عدد ▪️بکینگ پودر2ق چ ▪️آردیک پیمانه و1ق غ ▪️نمک نوک ق چ ▪️دارچین1 ق چ طرز تهیه: تخم مرغ،وانیل و شکر رو باهمزن خوب میزنیم،سپس شیر وروغن رو اضافه وهم میزنیم وبعد موز رو کاملا پوره میکنیم و اضافه میکنیم،درآخر هم آرد،بکینگ پودر،دارچین ونمک رو که باهم سه بار الک کردیم اضافه میکنیم وهم میزنیم در حد مخلوط ویکدست شدن تابه رو روی حرارت کم میذاریم تا گرم شه،بدون ریختن روغن و ‌چرب کردن،مایه ی پنکیک رو توی تابه میریزیم ووقتی حباب زد بر میگردونیم تا طرف دیگه هم بپزه،بعد از پخت روی توری میذاریم تا خنک شه وخمیر نشه،بعد با هرچی دوست داشتین سروش کنین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در رفاقت مراقب آدمهای تازه به دوران رسیده باش؛ هرگز به دیواری که تازه رنگ شده نباید تکیه کرد!!
چه داستان غریبی است "داستان زندگی" دستی که داس را برداشت همان دستی است که گندم را کاشته بود... 💕💕💕
فدای سرت اگر آنچه میخواستی نشد . اگر چرخ دنیا با چرخ تو نمی چرخد ، تو بسپار به خدا . . . خوب میشه به زمین و زمان گیر ندیم و سخت نگیریم :) خوب میشه اگر زندگی کنیم شاد باشیم مهربان باشیم نه فقط نفس بکشیم ^_^ !👌 چرخ دنیا به ظاهر به دلمون نیست اما ؛..... بسپاریم خدا همه چی رو . . . درست میشه جان دلم ❤️ 💕💕💕
✍️ ✨گفتم: در دلم امید نیست ؟ 💫گفت: هرگز از رحمتم نا امید نباش (زمر 53 ) ✨گفتم: احساس تنهایی میکنم ؟ 💫گفت: از رگ گردن به تو نزدیک ترم (قاف 16 ) ✨گفتم: انگار مرا از یاد برده ای ؟ 💫گفت: مرا یاد کن (بقره 152 ) ✨گفتم: در دلم شادی نیست ؟ 💫گفت: باید به فضل رحمتم شادمان گردی (یونس 58 ) ✨گفتم: تا کی باید صبر کنم ؟ 💫گفت: همانا یاریم نزدیک است (بقره 214 ) و … چه کسی از او راستگو تر …❣️ 💕💕💕