eitaa logo
پروانه های وصال
8.1هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
22.7هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از پروانه های وصال
1_9724557.mp3
5.49M
جزء خوانی جزء9 @parvaanehaayevesaal💕
هدایت شده از پروانه های وصال
◆✧ دعاے روز نهم مـ🌙ـاه مبـارڪ رمضان✧◆ ✨❥❥◆✧🌙✧◆❥❥✨ بِسمِ الله الرَّحمن الرَّحیم 〖اَلّلهُمَّ اجْعَلْ لی فیهِ نَصیباً مِن رَحْمَتِكَ الواسِعَةِ وَاهْدِنی فیهِ لِبراهِینِكَ السّاطِعَةِ وَخُذْ بِناصِیَتی اِلى مَرْضاتِكَ الجامِعَةِ بِمَحَبّتِكَ یا أمَلَ المُشْتاقین〗 ✨❥❥◆✧🌙✧◆❥❥✨ 【خدایا در این روز بهره‌اى از رحمت فراوانت برایم قرار بده و به برهان و راه‌هاى درخشانت راهنمائیم كن و عنانم را به سوى رضایت همه جانبه‌ات بگیر، بدوستى خود اى آرزوى مشتاقان】 @parvaanehaayevesaal💕
هدایت شده از پروانه های وصال
🔰شرح دعاے ✍آیت اللہ مجتهدے تهرانی ره ⬅️ «اَلّلهُمَّ اجْعَلْ لی فيهِ نَصيباً مِنْ رَحْمَتِكَ الْواسِعَةِ» خدايا، من را از رحمت واسعہ خودت نصيب گردان. ❓برای استجابت اين دعا بايد چہ كنيم؟ بايد بہ زير دستمان كمك كنيم. اگر وضع مالی كسی خوب است، برای دختران دم‌بخت مستمند جهاز تهيہ كند. در اين صورت دعا دربارہ او مستجاب می‌شود و اگر زلزلہ شود، زير آوار نمی‌‌ماند... چون رحمت خدا شامل حال او شدہ است. ⬅️ «وَاهْدِنی فيهِ لِبَراهينِكَ السّاطِعَةِ» خدايا من را هدايت كن بہ ادلہ روشن خودت. 💐 خدا دليل‌های روشنی دارد كہ ما را بہ آن ادلہ روشن، هدايت می‌كند. هر ظالمی كہ بہ جزای اعمالش می‌رسد، عبرتی است برای ما. آدم با ديدن اين عبرت‌ها می‌تواند خداشناس شود. ⬅️ «وَخُذْ بِناصِيتی اِلی مَرْضاتِكَ الْجامِعَةِ» من را بہ سمت موجبات خوشنودی و رضايت خودت ببر. 🌸 از من راضی باش هر چند كہ بد كردم و عمرم را بہ بطالت مصرف كردم. حالا آمده‌ام و من را بہ سمت رضايت خودت ببر. از من خشنود شو و رضايت جامع داشتہ باش. بايد تمام عيب‌ها را از خود دور كنم، و با غيبت نكردن، حلال كردن مال و... اين دعا درباره‌ام مستجاب شود. تا مردم از ما راضی نشوند، خدا از ما راضی نمی‌شود. ⬅️ «بِمَحَبَّتِكَ يا اَمَلَ الْمُشْتاقينَ» اين دعاها را دربارہ من مستجاب كن، بہ حق دوستی خودت ای آروزی مشتاقان. ❤️ اينطور می‌گوئیم چون خدا نسبت بہ ما دوستی دارد و خدا صد برابر محبت والدين بہ اولاد، ما را دوست دارد. روايت است كہ دوستی صد درجہ دارد كہ 99 بخش آن مخصوص خدا است و يك درجہ آن بين مخلوقات تقسيم شدہ و خدا در همان يك بخش نيز، سهم دارد. ✨خدايا اين دعاها را بہ محبت خودت دربارہ ما مستجاب کن. @parvaanehaaye vesaal💕
هدایت شده از پروانه های وصال
1527212930770.mp3
1.9M
❤شرح دعای روز نهم ماه مبارک و احکام، ویک نکته اخلاقی شیرین توسط استاد اخلاق ...آیت الله مجتهدی بسیاااار عالیه ... دانلود بفرمایید🌹 @parvaanehaayevesaal💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚داستان کوتاه 🔸روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی بود ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش فرو رفت از شدت درد فریادی زد و سوزن را چند متر دور تر پرت کرد . 🔸مردی حکیم که از آن مسیر عبور می کرد ماجرا را دید، سوزن را آورد به کفاش تحویل داد و شعری را زمزمه کرد 🔸درختی که پیوسته بارش خوری 🔸 تحمل کن آنگه که خارش خوری 🍃این سوزن منبع درآمد توست این همه فایده حاصل کردی، یک روز که از آن دردی برایت آمد آن را دور می اندازی؟! 👌 درس اخلاقی اینکه اگر از کسی یا وسیله ای رنجشی آمد به یاد آوریم خوبی های که از جانب آن شخص یا فوایدی که از آن حیوان وسیله یا درخت در طول ایام به ما رسیده ,آن وقت تحمل آن رنجش آسان تر می شود ... 💕💛💕
☆∞🦋∞☆ 🌿 در هر حال "الحمدالله" بگو هر وقت خیر به آدم رسید، باید بگوید "الحمدالله" مےروے در صندلے هواپیما مے نشینے، مےبینے ڪنار دستتـــــ یڪے از علماے روحانے نشسته؛ بگو "الحمدالله" ، هم سفرے خوبـــــ "الحمدالله". رفیق خوب، "الحمدالله". هم مباحثه اے خوبـــــ گیرتـــــ آمده "الحمدالله". استاد خوبـــــ گیرتـــــ اومده، " الحمدالله". خیلے نعمتـــــ خدا به ما مےدهد ڪه ما "الحمدالله"نمےگوییم. 💕❤️💕
👌درمان کمخونی ✍مواد زیر باهم مخلوط،شب در یخچال بماند وصبح ناشتامصرف کنید ✍عسل①ق ✍گـلاب①ق ✍عرق بیدمشک③ق ✍سیب سرخ رنده باپوست①عدد ❌رعایت پرهیزات عمومی؛نخوردن چای
زرده تخم مرغ 3 عدد__پودر قند 75 گرم__هل 1/8 ق چ__آب ليمو 1/8 ق چ__وانيل 1پنسه__گردو 80 گرم زرده و پودر قند و وانيل را انقدر بزنين تا سفيد و كشدار شود. پودر هل و آبليمو رو اضافه كنين. گردو خرد شده را اضافه كنين مخلوط كنين بعد با قاشق روي سيني كه با كاغذ روغني پوشيده شده قرار دهيد. دماي فر 150 درجه به مدت 15 دقیقه‌. 🍥🍡🍥🍡🍥🍡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
19.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیلی جالب ومهم. داستان جالب واموزنده. بیان علت اصلی مشکل بسیاری از مردم و جوانان امروز .. شیخ رجبعلی خیاط :علت گرفتاری وکسادی کارت نار ضایتی مادر است
پروانه های وصال
‍ ‍ #رمان_بانوی_پاک_من🥀 #قسمت_پنجاه_و_چهار "لیدا" از خوشحالی دیگه رو پام بند نبودم.بالاخره به آرز
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 🥀 شب زود خوابم برد چون صبح باید میرفتم آموزشگاه. صبح سرساعت۸اونجا بودم.بچه های زیادی جمع شده بودن.با خوشحالی رفتم تو که بچه های زیادی دویدن سمتم و شروع کردن به سلام کردن.به پاهام چسبیده بودن و هی خاله جون خاله جون میگفتن. یکهو محمدعلی رو دیدم و دلم براش پر کشید. بچه ها رو آروم کنار زدم و رفتم سمتش‌ _سلام خاله جون.خوبی عزیزم؟ با اون چهره معصومش سلام کرد وگفت:خاله جلو نیومدم چون از بچه های دیگه کوچیک ترم. دو زانو جلوش نشستم و بغلش کردم. _قربونت بشم آقاکوچولو.فدای سرت.حالا به کسی نگی یه چیز خوب برات آوردم که موقع رفتن بهت میدم. بعدم رو موهاشو بوسیدم و بهش چشمک زدم. دستشو گرفتم و رفتیم سمت کلاس. بچه ها که نشستن شروع کردم به تدریس زبان و محمدعلی رو هم نشوندم جای خودم و دفتر نقاشی و مداد رنگی دادم دستش نقاشی بکشه. یک ساعت ونیم تدریس که تموم شد دلم گرفت. بودن با بچه ها روحیمو شاد میکرد. بچه ها رفتن و من موندم با محمدعلی. دستشو گرفتم و گفتم:بریم خاله که سوپرایزت در انتظارته. با ذوق محکم دستمو فشرد و با هم رفتیم جلو ماشین. از صندلی عقب،کیف خوشگل و جعبه مداد رنگی۳۶رنگه و دفتر نقاشیش رو برداشتم و گفتم:چشاتو ببند. دستای کوچیکشو گرفت جلو صورتش و منم آروم کیفو گرفتم روبروش. _حالا باز کن. چشماشو که باز کرد نگاهش افتاد به کیف از ذوق بالا پایین پرید و محکم بغلم کرد.منم یک بوسه گذاشتم رو لپش و گفتم:مبارکت باشه عزیزم. _خاله جون شما خیلی خوبی.من دوستون دارم. بازم بوسش کردم و گفتم:منم دوست دارم عزیزدلم. بالاخره کیفشو گرفت و رفت.منم به تلفن کارن جواب دادم. _سلام عزیزم. _سلام خانم چطوری؟کجایی؟چه خبر؟ _خوبم شماخوبی؟اومدم آموزشگاه دارم میرم خونه.تو‌چه میکنی؟ _منم سرکارم.شب میام میبینمت. _باشه آقایی. _خب من برم کاری باری؟ _عرضی نیست برو مزاحم کارت نمیشم.مواظب خودت باش. _شما هم..فعلا _خدافظ با انرژی فراوون سوار ماشین شدم و رفتم سنت بازار تا برای عطا و زهرا چیزی بخرم. برای عطا یک ماشین کنترلی بزرگ خریدم و برای زهرا مانتو بلند فیروزه ای خیلی قشنگ. چشمم به یک کمربند چرم افتاد و برای کارن خریدمش. تولدش نزدیک بود برای همین میخواستم با کمربند یک چیز دیگه هم بخرم و روز تولدش بدم بهش. رسیدم خونه اما عطا و زهرا نبودن هر دو کلاس بودن. با مامان،سر ناهار کلی گپ زدیم و درباره عروسی حرف زدیم. بعد ناهار استراحتم کردم تا شب سرحال باشم. 🍃 بامــــاهمـــراه باشــید🌹