eitaa logo
پروانه های وصال
7.5هزار دنبال‌کننده
27.5هزار عکس
19.4هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼💥 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشیم @Yamahdii
مشاهده در ایتا
دانلود
- بردگى خضر(ع) از تاجر بازار روزى پیامبر(ص) به اصحاب خود فرمود: آیا می‌خواهید خاطره‌ای از خضر(ع) براى شما نقل كنم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا(ص). پیامبر(ص) فرمود: روزى خضر(ع) در یكى از بازارهاى بنی‌اسرائیل عبور می‌کرد، ناگهان فقیرى كه او را می‌شناخت نزد او آمد و تقاضاى كمك كرد. خضر(ع) گفت: «ایمان به خدا دارم، ولى چیزى نزدم نیست تا به تو بدهم.» فقیر گفت: «آثار نورانیّت و خیر در چهره تو می‌نگرم، و امید خیر از تو دارم تو را به وجه (آبروى) خدا به من كمك كن.»[٣] خضر(ع) گفت: مرا به امر عظیم (آبروى خدا) قسم دادى، چیزى ندارم (ولى نمی‌توانم از این امر عظیم كه نام بردى بگذرم) جز این ‌که مرا به ‌عنوان برده (غلام) بگیرى و در این بازار بفروشى، و پولش را براى خود بردارى. فقیر گفت: آیا چنین كارى روا است؟ خضر گفت: به‌ حق می‌گویم كه تو مرا به امرى عظیم سوگند دادى. من نمی‌توانم این نام عظیم را نادیده بگیرم، مرا بفروش. فقیر: خضر را به تاجرى به مبلغ چهارصد درهم فروخت، و آن پول را براى خود برداشت و رفت. خضر(ع) مدتى نزد اربابش ماند، ولى دید اربابش كارى را بر عهده او نمی‌گذارند. روزى به اربابش گفت: «تو مرا براى خدمت خریده‌ای، دستور بده تا كارى را براى تو انجام دهم.» تاجر گفت: من خوش ندارم كه تو را به ‌زحمت بیفكنم، تو پیرمرد سالخورده‌ای هستى. خضر گفت: نه، كار براى من زحمت نیست. تاجر سنگ بزرگى را در گوشه خانه‌اش نشان داد كه لازم بود شش نفر كارگر در طول یك روز بتوانند آن سنگ را از آنجا بردارند و بیرون ببرند و گفت: این سنگ را از خانه خارج كن. خضر(ع) در همان ساعت، آن سنگ را برداشت و به ‌تنهایی آن را بیرون برد. تاجر به او گفت: آفرین، كار را بسیار نیكو انجام دادى، با قدرتى كه هیچ ‌کس آن‌ قدرت را ندارد. پس از مدتى تاجر تصمیم گرفت به مسافرت برود، به خضر گفت: من تو را امین یافتم، تو را در خانه‌ام می‌گذارم، نسبت به اهل خانه‌ام جانشین خوبى باش تا بازگردم، و من خوش ندارم تو را به ‌زحمت افكنم. خضر گفت: زحمت نیست، هر كارى می‌خواهی بفرما انجام دهم. تاجر گفت: مقدارى خشت درست كن و آماده نما تا بازگردم. تاجر به مسافرت رفت و پس از مدتى بازگشت دید خضر(ع) ساختمان خانه او را به‌ طور محكم و عالى درست كرده است، به خضر گفت: تو را به وجه (آبروى) خدا سوگند می‌دهم بگو تو كیستى و كارت چیست؟ خضر گفت: تو مرا به امر عظیم كه وجه خدا باشد سوگند دادى، و همین وجه خدا مرا به بندگى تو واداشته است، من خضر هستم كه نامم را شنیده‌ای. فقیرى از من تقاضاى كمك كرد. در نزدم چیزى نبود كه به او بدهم. مرا به وجه خدا قسم داد، ناگزیر خودم را بنده او نمودم، او مرا به تو فروخت و پولش را گرفت و رفت. این را بدان ‌که اگر شخصى را به وجه و آبروى خدا سوگند دهند، تا كارى را انجام دهد، و آن شخص قدرت انجام آن كار را داشته باشد ولى انجام ندهد، در روز قیامت به ‌گونه‌ای محشور می‌شود كه در صورتش گوشت و خون نیست، و تنها استخوانى كه بر اثر به ‌هم‌ خوردنشان صدایش به گوش می‌رسد، در چهره او دمیده می‌شود. تاجر معذرت‌خواهی كرد و گفت: من تو را نشناختم و به تو زحمت دادم. خضر گفت: اشكالى ندارد تو به من لطف و مهربانى نمودى. تاجر گفت: پدر و مادرم به فدایت، در مورد خود و اهل خانه‌ام هر گونه كه می‌خواهی رفتار كن. اختیار ما با تو است، و اگر بخواهى تو را آزاد كردم هر جا می‌خواهی برو. خضر گفت: دوست دارم مرا آزاد كنى تا به عبادت خداوند پردازم. تاجر او را با کمال معذرت‌خواهی آزاد نمود. خضر(ع) گفت: «حمد و سپاس خداوندى را كه توفیق بندگى درگاهش را به من عنایت فرمود، و مرا در پرتو بندگی‌اش، از انحرافات نجات داد.»[٤] 💕💜💕 پی‌نوشت‌ها   [١] . بحار، ج ١٣، ص ٢٩٩. [٢] . همان، ص ٢٨٦. [٣] . بِوَجهِ الله لَما تَصَدقتَ عَلَى. [٤] . اعلام الدین دیلمى، طبق نقل بحار، ج ١٣، ص ٣٢١.
یامهدی: نصیحت خضر(ع) به موسى(ع) هنگامی‌ که در ماجراى ملاقات موسى و خضر (كه داستانش در زندگى موسى گذشت) خضر خواست از موسى(ع) جدا شود، موسى(ع) از خضر(ع) تقاضاى اندرز و نصیحت كرد. خضر(ع) گفت: «١ - به آن ‌کس (خداوند) بپیوند كه پیوستن به او براى تو زیانى ندارد، و پیوستن به غیر او سودى براى تو نخواهد داشت. ٢ - از لجاجت پرهیز كن. ٣ - از حركت بی‌هدف و بدون نیاز، دورى كن. ٤ - خنده بی‌جا و بدون تعجّب نكن. ٥ - خطاكار را به خاطر خطایش سرزنش نكن (با ملایمات او را از خطایش بازدار وگرنه جری‌تر می‌شود). ٦ - در مورد خطاهاى خود، در درگاه خدا گریه كن.»[٥] ۳- وسعت علم پیامبر اسلام(ص) و وصى او هنگامی‌ که موسى(ع) از خضر(ع) جدا شد، و به خانه‌اش بازگشت، برادرش هارون(ع) از موسى(ع) پرسید: چه خاطره‌ای از ملاقات با خضر(ع) دارى برایم بیان كن. موسى(ع) فرمود: با خضر(ع) كنار دریا نشسته بودیم. ناگاه پرنده به ‌پیش ما فرود آمد و قطره آبى را از دریا به منقارش گرفت و سپس به ‌طرف مشرق افكند، بار دیگر قطره آبى به منقار گرفت و آن را به ‌سوی مغرب افكند، سپس قطره دیگرى آب به منقار گرفت و آن را به‌ سوی آسمان افكند، بار چهارم قطره آبى از دریا به منقار گرفت و به ‌سوی زمین افكند، براى بار پنجم با منقارش قطره آبى گرفت و سپس به دریا انداخت. ما از این حادثه شگفت‌زده شدیم، خضر از آن پرنده پرسید: این كارها چیست كه انجام دادى؟ آن پرنده جواب نداد. در این هنگام شخصى به ‌صورت صیاد به نزدیك ما آمد و به ما نگاه كرد و گفت: «براى چه شما را در مورد كارهاى آن پرنده متحیّر می‌نگرم؟» موسى و خضر گفتند: آرى، حیرت ما در مورد راز این حركاتى است كه آن پرنده انجام داد. صیاد گفت: من مردى صیاد هستم و راز آن را می‌دانم، ولى شما هر دو پیامبر هستید و راز آن را نمی‌دانید. موسى و خضر گفتند: ما چیزى جز آنچه را كه خداوند به ما بیاموزد نمی‌دانیم. صیاد گفت: این پرنده دریایى است و نامش مسلم است، زیرا وقتى آواز می‌خواند در آواز خود می‌گوید: مسلم. اما این‌ که: قطره آب دریا را به منقار گرفت و به آسمان و زمین و مشرق و مغرب و بالا و پایین ریخت می‌خواست بگوید: بعد از شما در آخرالزمان پیامبرى (پیامبر اسلام) مبعوث می‌شود كه امّت او مشرق و مغرب را می‌گیرند (در شب معراج) به آسمان می‌رود و سپس (پس از رحلت) در زمین دفن می‌گردد. و اما این ‌که آب در منقارش را به دریا ریخت خواست بگوید: علم این عالِم (خضر) در نزد علم او (پیامبر اسلام) مانند قطره نسبت به دریا است، سپس وصى و پسرعمویش (حضرت على(ع)) وارث علم او می‌شود. گفتار آن صیاد ما را از حیرت بیرون آورد و آرام گرفتیم، سپس آن صیاد پنهان شد، فهمیدیم كه او فرشته‌ای بود كه خداوند او را نزد ما كه ادعاى كمال می‌کردیم فرستاده بود {تا بفهمیم دست بالاى دست بسیار است، و در نتیجه مغرور نشویم.}[٦]   پی‌نوشت‌ها [٥] . بحار، ج ١٣، ص ٣٠٢. [٦] . ریاض الجنان، طبق نقل بحار، ج ١٣، ص ٣١٢. 💕💜💕
خاطره پرویز عرب از تختی: وقتی تمرین‌هایمان را در دارالفنون شروع کردیم یک روز مرحوم بلور که مربی دارالفنون بود از تمرین ما جلوگیری کرد و به ما گفت شما هنوز مقام تهران هم ندارید آن وقت چطور می‌خواهید اینجا تمرین کنید؟ وقتی بلور این حرف را به ما زد، یک دفعه دیدم یک آقای خوش قد و قواره که همه از او حساب می‌بردند جلو آمد و گفت آقای بلور چرا نمی‌گذارید این‌ها تمرین کنند. این‌ها هم محصل همین مدرسه هستند و حق دارند که از این سالن استفاده کنند. بلور هم بلافاصله جواب داد اگر شما می‌گویید من هیچ مخالفتی ندارم و به این صورت بود که او قبول کرد ما در آن سالن تمرین کنیم. بعد از آن فهمیدم آن شخص غلامرضا تختی بود. تختی پشتیبان همه بود مردم از هر صنفی عاشق تختی بودند. یک بار دم در سفارت آلمان تیمساری را دیدم که به یک نفر احترام گذاشت. وقتی دقت کردم دیدم آن سمت خیابان تختی است. همه او را دوست داشتند. یا مثلا وقتی افسران پلیس که سر چهارراه می‌ایستادند می‌فهمیدند ماشین تختی از آنجا قرار است عبور کند، راه را می‌بستند و به او احترام نظامی می‌گذاشتند تا تختی با یک ماشین قراضه از آنجا عبور کند (با خنده). 5 شهریور زادروز جهان پهلوان تختی ─┅─═इई 🌸💜🌸 ईइ═─┅─
⭐️امشب ﺁﺭﺯﻭی 🌼ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ⭐️ﺳﻌﺎﺩﺕ ،ﺳﻼﻣتی و 🌼ﺳﺮ ﺑﻠﻨﺪیست ⭐️شبتون بخیر 🌼خوابتون رویایی ⭐️لحظه هاتون پر از آرامش 🌼و به امید فردایی بهتر 🌷شبتون معطر به عطر گل🌷 ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸با توکل به اسم الله ✨روزمون را آغاز میکنیم 🌸براتون هفته ای عالی ✨پراز لطف و رحمت الهی 🌸پراز خیر و برکت و سلامتی ✨به دور از غصه و غم آرزومندم 🌸شروع هـفته تون پرازبهترینها ✨الهی به امیـد تو نه خلق تـو..
سـ🌸ـلام روزتون پراز خیر و برکت امروز شنبه ☀️ ٦ شهریور ١۴٠٠ ه. ش 🌙 ١٩ محرم ١۴۴٣ ه.ق 🌲 ٢٨ آگوست ٢٠٢١ ميلادى ..
‍ 🌺✨صبح شنبه تون متبرک به ذکر پرنور🌺✨ 🌺صلـوات🌺 بر حضرت محمد (ص) و آل مطهرش🌺 🦋🌺اَللّهُمَ 🦋🌺صَلَّ 🦋🌺عَلی 🦋🌺مُحَمَّدٍ 🦋🌺وَآلِ 🦋🌺 مُحَمَّد 🦋🌺وَعَجِّل 🦋🌺فَرَجَهُم 🦋🌺وَ اَهلِک 🦋🌺عَدُوَّهُم... 🦋🌺 اَللّهُــــمَّ 🦋🌺عَجـِّل لِوَلیِّکَ 🦋🌺الفَـرَج .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☕ 🌷🍃 🍃🌷ان شاءالله امروز بهترین روز زندگیتون باشه شادی همراهتون😊 خداکنارتون💕 سلامتی و دلخوشی در وجودتون💖 ودعای خیر🙏 بدرقه راهتون باشه🙏 شروع هفته تون پر برکت 🌷🙏 .
‍ نیایش صبحگاهی 🌺 🍃 ✨خدایا... 🌺اولین روز هفته را با نام 🌿زیبایت آغازمیکنیم 🌺الهی بهترینها 🌿را نصیب دوستانم کن 🌺تا تقدیرشان انگونه که 🌿تو می‌پسندی مهیا شود ✨خدایا... 🌺با دستان مهربانت 🌿مشکلات ما را حل 🌺وگره کارفرو بسته مارا بگشا 🌿و شروع هفته پُر برکت را 🌺به همه دوستانم 🌿عطا فرمـا 🌼آمیـن...🙏 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸سلام ☕️سلامی به صبح و به نام غزل 🌸به خوش رنگی و طعم ناب عسل ☕️به پیوند مهر و زمین و زمان 🌸به پاکی آیینه، دور از دغل 🌸سـلام ☕️صبحتان زیبا !! 🌸روزتان نیکو ☕️اول هفته تون پربرکت..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💓خواهر یعنی 🌸یه تکیه گاه همیشگی 💓کسیکه همیشه پشتته 🌸حتے اگر اشتباه کرده باشی 💓خواهر یعنی 🌸اشکاتو غریبه پاک نمیکنه 💓خواهر یعنے 🌸هر وقت تونستے بدون نفس 💓کشیدن زندگی کنی 🌸میتونے بدون خواهر زندگےکنی ..
🌸شادی را با شادی شکر کنیم 🔹خوشبختی و شادی و دلخوشی واگیر دارد، همان گونه که بدبختی و غم و غصه و دلتنگی واگیر دارد! 🔹غم و شادی دست به دست و چشم به چشم و سینه به سینه می گردد. غم و شادی ، خانه به خانه و کوچه به کوچه می رود... 🔹ما مردمی هستیم با غم های بسیار و شادی های اندک، که هر روز خودمان یا دیگری به هر بهانه ای از شمار همان شادی های اندک هم می کاهیم و می کاهند. 🔹نه خودمان تمایل داریم و آموخته ایم که چکونه شاد باشیم و نه دیگری و دیگران اجازه اش را به ما می دهند. 🔹ما مردمی همیشه سوگواریم; وقتی شادی ها را کفران می کنیم، شادی ها هم از ما رخت بر می بندند. که گفته اند: کفر، نعمت از کف ات بیرون کند شکر نعمت، نعمت ات افزون کند 🔹کاش بیاموزیم و کاش بگذارند که شکر نعمت شادی را با شادی به جا آوریم. ─┅─═इई 🌺💛🌺ईइ═─┅─
✨﷽✨ 🌸داستانهایی از انبیا و اولیاءالله ✍امام صادق(علیه السلام ) فرمودند : مردی در میان بنی اسراییل ذکر"الحمدلله رب العالمین و العاقبه للمتقین" را زیاد بر لب جاری می ساخت . ابلیس از این کار او خشمگین شده بود یکی از شیاطین را مامور نمود تا به او القاکند که پایان خوش و عاقبت از آن ثروتمندان است .اما مامور ابلیس در ماموریت خود موفق نشد و کار به دعوا و مرافعه کشید تا اینکه تصمیم گرفتند برای پایان دادن به دعوا از کسی بخواهند که میانشان داوری نماید و هر کس مغلوب شد دستش بریده شود . آن دو، شخصی را به عنوان داور برگزیدند اما حق را به مامور ابلیس داد و پایان خوش را از آن ثروتمندان دانست بدین ترتیب یکی از دستان عابد بریده شد . ولی مرد عابد باز ذکر شریف را زمزمه نمود . مامور ابلیس که از سخت ورزی عابد خشمگین شده بود برای رهایی از دست او پیشنهاد کرد فردی دیگر را در میان خود حاکم سازند تا هرکس مغلوب شد گردنش زده شود . عابد نیز قبول کردو این بار مجسمه ای را میان خود به عنوان داور قرار دادند . در این هنگام مجسمه به اذن خدا بر محل بریده شدن دستان عابد دست کشید و دستانش را به او بازگرداند آن گاه ضربه ای سنگین بر گردن مامور ابلیس وارد کرد و او را به قتل رساند . مرد عابد با تماشای این حادثه گفت : این چنین است پایان خوش و عاقبت از آن متقین است (📚برگرفته از کتاب قصص الانبیا، آیت الله سید نعمت الله جزائری) 💕💚💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام باقر (ع) ضرَبَ فساطِیطَ لِمَن یُعَلِّمُ النَّاسَ القُرآنَ {امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف}خیمه هایی برپامی‌کندو افرادی را مامور می‌کندتا قرآن را به مردم تعلیم دهند 💕💙💕
‍ زندگی را ورق بزن... هر فصلش را خوب بخوان... با بهار برقص... با تابستان بچرخ... در پاییزش عاشقانه قدم بزن... با زمستانش بنشین و چایت را به سلامتی نفس کشیدنت بنوش... زندگی را باید زندگی کرد آنطور که دلت می گوید. مبادا زندگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری...! 💕🧡💕
عارفی پرسید: حضرت دوست را چون دوستش داری، نیازش داری؟ یا که چون نیازش داری دوستش داری؟ گفتم: "چون دارمش بی نیازم" دل هایتان سرشار از محبتش🤗 💕💜💕
مهـ🌼ــدی جـان روزم را با ســلام به تــــو آغــاز میکنم. اَلسَّلامُ عَلَیْکَ عَجَّلَ اللهُ لَکَ مٰا وَعَدَکَ ‌مِنَ النَّصرِ وَ‌ ظُهُورِ الْأمـْرِ آقای من سلام✋🌸.
❤️✨یاحســین(ع)✨❤️ دست بر سینه ادب حڪم ڪند وقت قیــام رو به ارباب دو عالــم دهے هرصبح سلام سلام ارباب خوبم✋🌸.
‍ زندگی را ورق بزن... هر فصلش را خوب بخوان... با بهار برقص... با تابستان بچرخ... در پاییزش عاشقانه قدم بزن... با زمستانش بنشین و چایت را به سلامتی نفس کشیدنت بنوش... زندگی را باید زندگی کرد آنطور که دلت می گوید. مبادا زندگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری...! 💕💙💕
• . سر تا پاش خاکی بود چشم هاش سرخ شده بود از سوز سرما! دوماه بود ندیده بودمش.. گفتم:حداقل یه غذایـی بخور،بعد نمــٰاز بخون سرِ سجــٰاده ایستاد. آستین هایش را پایین کشید و گفت:"من با عجله اومدم که نماز اول وقتم از دست نره." 💕🧡💕
🌷مَن اَحسَنُ 🌷بهترین ها درقرآن: 🌷۱.بهترین سخن، دعوت به خداوعمل صالح است: وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعَآ إِلَى اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحًا وَقَالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ (٣٣)فصلت 🌷۲.بهترین دین،تسلیم خدابودن ونیکوکاری است: وَمَنْ أَحْسَنُ دِينًا مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ وَاتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلًا (١٢٥)نسا 🌷۳‌.بهترین رنگ،رنگ خداست. چیزی که باعث یادخداشود: صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ (١٣٨)بقره 🌷۴.بهترین حکم،حکم خداست: ... وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْمًا لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (٥٠)مائده 🌷۵‌.بهترین عمل،ایمان وعمل صالح است: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا (٣٠)کهف 💕💜💕
پس انداز کن و گدا باش یا پول خرج کن و خوشبخت! خیلی سال‌های پیش یادم است داستانی شنیدم که زندگی من را تا مدت‌ها تحت تاثیر قرار داد. فکر می‌کنم همه این داستان را شنیده باشند. داستان مردی که نیمی از ماه را اشرافی زندگی می‌کرد و به قول خودش نیمی از ماه را واقعا زندگی می‌کرد. داستان این گونه روایت می‌شود: “یه همکار داشتم سر برج که حقوق می‌گرفت تا ۱۵ روز ماه سیگار برگ می‌کشید، بهترین غذاهای بیرون رو می‌خورد و نیمی از ماه رو غذای ساده از خونه می‌آورد. موقعی که خواستم انتقالی بگیرم کنارش نشستم و بهش گفتم تا کی به این وضع ادامه می‌دی؟ با تعجب گفت: کدوم وضع؟ گفتم: منظورم زندگی نیمه اشرافی نیمه گداییته!! به چشمام خیره شد و گفت تا حالا سیگار برگ کشیدی؟ گفتم: نه! گفت: تا حالا تاکسی دربست گرفتی؟ گفتم: نه! گفت: تا حالا به یک کنسرت عالی رفتی؟ گفتم: نه! گفت: تا حالا غذای فرانسوی خوردی؟ گفتم: نه! گفت: تا حالا تمام پولتو برای کسی که دوستش داری هدیه خریدی تا خوشحالش کنی؟ گفتم: نه! گفت: اصلا عاشق بودی؟ گفتم: نه! گفت: اصلا زندگی کردی؟ با درماندگی گفتم: آره….. نه ….. نمی‌دونم!! همینطور نگاهم می‌کرد، نگاهی تحقیرآمیز!! اما حالا که نگاهش می‌کردم برام جذاب بود. موقع خداحافظی تکه کیک خامه‌ای که در دست داشت تعارفم کرد و یه جمله بهم گفت که مسیر زندگیم رو عوض کرد. پرسید: می‌دونی تا کی زنده‌ای؟ گفتم: نه! گفت: پس سعی کن دست‌کم نیمی از ماه رو زندگی کنی.” همین داستان باعث شد بخشی از زندگی من تحت تاثیر قرار بگیرد. به همین دلیل سعی کردم تا آنجایی که می‌توانم زندگی کنم. این اولِ یک تراژدی بود. این زندگی کردن به معنای خرید هرآن چیزی که دوس داشتم بود. هرجا دوست داشتم می‌رفتم. هر غذایی که علاقه داشتم می‌خوردم. البته همه این اتفاقات تا آنجایی می‌افتاد که وضعیت مالی اجازه می داد. ما فرزندان نسل هزاره یا وای، همیشه درگیر مشکلات مالی و اقتصادی بوده‌ایم و سنگ‌های زیادی را در زندگی کنار زده ایم تا بتوانیم معاش کنیم. اما من با الهام از این داستان باعث شدم سنگ‌های بزرتری در مقابل راهم سبز شود. دنیای پر زرق و برق و فلسفه تا آنجا که می توانی عشق حال کن، تاثیر بدی در زندگی من گذاشت چرا که باعث شدم همه پس اندازم را خرج کنم و دیگر پول برای روز مبادا کنار نگذارم. همین مسئله باعث اتفاقات و مشکلات زیادی می‌شد. خیلی از اوقات در زمان وقوع مسائل غیرمترقبه و پیش بینی نشده محتاج پول می‌شدم و دیگر چاره‌ای نداشتم جز این که به قرض کردن روی آوردم. به خاطر این روند، پس از دریافت حقوق باید حجم زیای از بدهی‌ها را می پرداختم و عملا پول زیادی و خر کردن آنچنانی نداشتم. رفته رفته نه پس اندازی داشتم و نه می توانستم خوب پول خرج کنم. تعادل اقتصادی زندگی را از دست داده بودم. گویا داستان‌هایی همانند این مرد نیمه اشرافی را ساخته و پرداخته‌اند که تبدیل به آدم‌های مصرف کننده‌ای شویم تا صاحبان مشاغل و کسب و کارها بیشتر پولدار شوند. از آن روزها خیلی وقت است که گذشته. من کمی اقتصاد یاد گرفتم و فهمیدم بهتر است برای داشتن زندگی آرام و بی دغدغه همیشه بخشی از درآمد خود را پس انداز کنی و بخشی از باقیمانده آن را صرف تفریح و خوشگذرانی. ممکن است خیلی‌ها درگیر مشکلات اقتصادی باشند و دلیل آن را ندانند. اما اگر کمی اقتصاد بخوانیم و در مشکلات ریز شویم، دلیل مشکلات را متوجه می‌شویم. در واقع مشکلات اقتصادی که ما درگیر آن هستیم بخاطر عدم تعادل بین درآمد و هزینه است. همیشه باید به فکر روزهای سختی هم بود، چرا که دنیا روی یک پاشنه نمی چرخد. 💕💙💕